نیَّت
#موکب_حضرت_رقیه 5892107044199274 بنام رهجویان راه انبیاء #مسلمون_یاری_کن #کمک_طبخ_غذا #لبنان #یاز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیَّت
#موکب_حضرت_رقیه 5892107044199274 بنام رهجویان راه انبیاء #مسلمون_یاری_کن #کمک_طبخ_غذا #لبنان #یاز
وقت کمه سرعت بدید به نیت ها و قدم هاتون ✅
نیَّت
#طرح_نخبه_پروری_صراط 🇮🇷همزمان با دیدار امروز رهبر انقلاب با نخبگان 🇮🇷 ثبت نام طرح صراط شروع شد #با
سلام برادرانی که برای کادر طرح صراط پیام دادند به بنده پیام بدند باتشکر
نیَّت
#موکب_حضرت_رقیه 5892107044199274 بنام رهجویان راه انبیاء #مسلمون_یاری_کن #کمک_طبخ_غذا #لبنان #یاز
خواهران زینبی از طلا دریغ نکنند،
برادران حیدری از مال وغیرتشون کم نذارند✅
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان نوزدهم:
خاک های نرم کوشک، یادگار برونسی
قسمت سوم
🌹راوی: سید کاظم حسینی
چند لحظه ای ساکت ماند. جور خاصی که انگار بخواهد گریه اش بگیرد، گفت: من هم عقلم به جایی نمی رسه.
دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم. لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟
حتی تکانی به خودش نداد. عصبی گفتم: حاج آقا همه منتظر هستن، بگو می خوای چه کار کنی؟!
باز چیزی نشنیدم، چند بار دیگر سوالم را تکرار کردم. او انگار نه انگار که در این عالم است. یک آن شک برم داشت که نکند گوش هاش از شنوایی افتاده اند یا طور دیگری شده؟ خواستم باز سوالم را تکرار کنم، صدای آهسته ناله ای مرا به خود آورد. صدا از عقب می آمد. سریع، با سینه خیز رفتم لابه لای ستون.
حول و حوش ده دقیقه گذشت، توی این مدت، دو سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین. اضطراب و نگرانی ام هر لحظه بیشتر می شد. تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود. نمی دانم او چش شده بود که جوابم را نمی داد. با غیظ می گفتم: آخه این چه وضعیه حاجی؟ یک چیزی بگو!
هیچی نمی گفت. بار آخر که آمدم پهلوش، یک دفعه سرش را بلند کرد. به چهره اش زیاد دقت نکردم، یعنی اصلاً دقت نکردم؛ فقط دلم تند و تند می زد که زودتر از آن وضع خلاص شویم. دشمن بیکار نشسته بود؛ گاه گاهی منور می زد، و گاه گاهی هم خمپاره یا گلوله ی دیگری شلیک می کرد.
بالاخره عبدالحسین به حرف آمد. صداش با چند دقیقه پیش فرق می کرد، گرفته بود؛ درست مثل کسی که شدید گریه کرده باشد. گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی می گم.
به قول معروف دو تا گوش داشتم، دو تا هم قرض کردم. یقین داشتم می خواهد تکلیفمان را یکسره کند. شش دنگ حواسم رفت به صحبت او. گفت: خودت برو جلو.
با چشم های گرد شده ام گفتم: برم جلو چه کار کنم؟!
گفت: هر چی که می گم دقیقاً همون کار رو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول.
به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد: سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری.
مکث کرد. با تأکید گفت: دقیق بشماری ها.
مات و مبهوت، فقط نگاهش می کردم. گفت: بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد، همون جا یک علامت بگذار، بعدش برگرد و بچه ها رو پشت سرخودت ببر اون جا.
یک آن فکر کردم شاید شوخی اش گرفته! ولی خیلی محکم حرف می زد؛ هم محکم، هم با اطمینان کامل. باز پی صحبتش را گرفت؛ وقتی به اون علامت که سر بیست و پنج قدم گذاشته بودی، رسیدی؛ این دفعه رو به عمق دشمن، چهل متر می ری جلو. اون جا دیگه خودم می گم به بچه ها چه کار کنن.
از جام تکان نخوردم. داشت نگاه می کرد. حتماً منتظر بود پی دستور بروم. هر کدام از حرف هاش، یک علامت بزرگ سوال بود توی ذهن من. گفتم: معلوم هست می خوای چه کار کنی حاجی؟
به ناراحتی پرسید: شنیدی چی گفتم؟
گفتم: شنیدن که شنیدم، ولی ...
آمد توی حرفم. گفت: پس سریع چیزهایی رو که گفتم انجام بده.
کم مانده بود صدام بلند شود. جلو ی خودم را گرفتم. به اعتراض گفتم: حاج آقا! اصلاً حواست هست چی داری می گی؟
امانش ندادم و دنبال حرفم را گرفتم: این کار، خود کشیه، خودکشی محض! محکم گفت: شما به دستور عمل کن.
هر چه مساله را بالا و پایین می کردم، با عقلم جور در نمی آمد شاید برای همین بود که زدم به آن درش، توی چشم هاش نگاه کردم و گفتم: این دستور خودکشی رو به یکی دیگه بگو.
ادامه دارد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
نیَّت
#موکب_حضرت_رقیه 5892107044199274 بنام رهجویان راه انبیاء #مسلمون_یاری_کن #کمک_طبخ_غذا #لبنان #یاز
این جمعه استغاثه خانم ها ی تیکه طلا به عشق امام زمان بیارید
پویش درست کنید
#منتظر
#شیعیان_لبنان
نیَّت
سلام بر شاه طوس🤚 و سلام بر زینب شاه طوس ✨ دل شکسته میخری بانو ؟؟؟💔 #چهارشنبه_تون_امام_رضایی #معطر_
یا صاحب الزمان ادرکنی:
سلام این کلیپ رو دیدم امروز از ته دلم دعا کردم به خانم حضرت معصومه متوسل شدم واقعا گره می گشاید
و امروز بعد از ۶ ماه آبجیم رو پاش وایساد ظرف ها رو شست
#بیسیمچی_پیام_مخاطبین
#نیت_توسل
نیَّت
#موکب_حضرت_رقیه 5892107044199274 بنام رهجویان راه انبیاء #مسلمون_یاری_کن #کمک_طبخ_غذا #لبنان #یاز
هو الغنی
مبلغ مورد نیاز
برای آوارگان عزیز لبنانی
👇👇👇
غذای روزانه ۳ وعده غذا
(صبحانه ،ناهار، شام ) برای یک نفر ۵ دلار
۵دلار×۶۳۰۰۰=۳۱۵هزار تومن
جالبه بدونید ۳۱۵ ابجد حضرت رقیه است
موکب هم بنام حضرت رقیه سلام الله علیهاست
اقلا ده روز خدمت ارائه میدیم
روزانه اقل ۲۰۰۰ پرس باذن الله
هر کدوم غذای یک نفر حداقل کمک کنیم
اگر توانت بیشتره، بیشتر کمک کن توکل به خدا
نیت کن از طرف خوبان عالم خدا برکت بده به مالت به زندگیت
بیکار نشین برادرم ،خواهرم
آبرو داری
آبروت رو خرج کن
فقط سعی کن تماشاچی نباشی که خسارته
#موکب_حضرت_رقیه👇👇
5892107044199274
بنام رهجویان راه انبیاء
#یازهراء_مدد
#نیت_های_خالص
#دغدغه_های_پاگ
#لبنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خالصانه ترین نوای مداحی
با صدای شهید سید مجتبی علمدار...
شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات
#بیسیمچی_پیام_مخاطبین
سلام و ارادت
خدا قوت قبول باشه
حاج آقا به حق مادر عالمین برای مادرم دعا کنید
هر روز آلزایمرش شدیدتر میشه تمام روز و شب فکرم درگیرشه دوری راه و مسئولیت همسر و فرزند هم از یه طرف مانعن که بتونم بهش برسم
شماها پیش خدا یه جور دیگه حرمت دارید
دعا بفرمایید هیچ مادری عزتش پائین نیاد پیش عروس و داماد و بچه هاش
خدا خودش شاهده که این زن ده تا بچه یتیم و ده ها نوه رو بزرگ کرد ولی ده ها بچه یه مادر رو نمیتونن عزتمندانه ضبط و ربط کنن
#نیت_حمد_شفاء
#بخونید✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یحیی سنوار : ما از مرگ در بستر یا حوادث جاده ای می ترسیم اما از مرگ در راه دین ، وطن و مقدسات مان هراسی نداریم
نیَّت
یحیی سنوار : ما از مرگ در بستر یا حوادث جاده ای می ترسیم اما از مرگ در راه دین ، وطن و مقدسات مان هر
یحیی سنوار: صلح و مذاکره در کار نیست، یا پیروز میشویم یا کربلا رخ میدهد؛ والسلام
پ ن : رژیم صهیونیستی مدعی شد یحیی سنوار مبارز و مجاهد فلسطینی رهبر حماس را به شهادت رسانده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یحیی سنوار: من میگویم بزرگترین هدیهای که ممکن است دشمن و اشغالگران به من هدیه کنند این است که من رو بکشند. ... از خداوند میخوام که مرا شهیدی بدست آنها قرار دهد.
ترجیح میدم با یک موشک بمیرم تا اینکه با کرونا و بیماری یا در بستر خودم بمیرم یا در تصادف جادهای، سکته مغزی یا حمله قلبی بمیرم ... اما ما از کشته شدن به خاطر دین و کشور و مقدسات خود ترسی نداریم و خون و جان ما از خون کوچکترین شهید ارزشمندتر نیست.
نیَّت
یحیی سنوار: من میگویم بزرگترین هدیهای که ممکن است دشمن و اشغالگران به من هدیه کنند این است که من ر
ایشون رو دوس دارم از قدیم تا همین الان
و حقیقتا حس میکنم شیعه هستند وتقیه میکنند
روح نورانی ایشون و روح کلماتشون از حرارت قلبشون میگه ،
امیدوارم به شهادت نرسیده باشه 😔
هدایت شده از نیَّت
قرار عاشقی منتظران
غروب جمعه ها ساعت ۱۷:۰۰
#شهریار_میدان_شهدای_گمنام
#نیت_استغاثه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#نشر_حداکثری
@niyat135
نیَّت
قرار عاشقی منتظران غروب جمعه ها ساعت ۱۷:۰۰ #شهریار_میدان_شهدای_گمنام #نیت_استغاثه #اللهم_عجل_لولیک_ا
فردا کمک های نقدی و طلا جواهر اگر ایثار خواستید کنید با خودتون بیارید
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان نوزدهم:
خاک های نرم کوشک، یادگار برونسی
قسمت چهارم
🌹راوی: سید کاظم حسینی
این دستور رو به تو دادم، تو هم وظیفه داری اجرا کنی، و حرف هم نزنی. لحنش جدی بود و قاطع. او هم انگار زده بود به آن درش. تا آن لحظه چنین برخوردی ازش ندیده بودم. توی شرایط بدی گیر کرده بودم. چاره ای جز انجام دستور نداشتم. دیگر لام تا کام حرفی نزدم. سینه خیز راه افتادم طرف سرستون. آن جا بلند شدم و برگشتم سمت راست. شروع کردم به شمردن قدم هام؛ یک، دو، سه، چهار... .
با وجود مخدوش بودن فکر و ذهنم، سعی کردم دقیق بشمارم. سر بیست و پنج قدم، ایستادم. علامتی گذاشتم و آمدم سراغ گردان. همه را پشت سر خودم آوردم تا پای همان علامت. به دستور بعدی اش فکر کردم؛ رو به عمق دشمن، چهل متر می ری جلو. با کمک فرمانده گروهان ها و فرمانده دسته ها، گردان را حدود همان چهل متر، بردم جلو. یک دفعه دیدم خودش آمد. سید 🔹و چهار، پنج تا آرپی جی زن دیگر هم همراهش بودند. رو کرد به سید و پرسید: حاضری برای شلیک.
گفت: بله حاج آقا.
عبدالحسین گفت: به مجردی که من گفتم الله اکبر، شما ردّ انگشت من رو می گیری و شلیک می کنی به همون طرف.
پیرمرد انگار ماتش برده بود. آهسته و با حیرت گفت: ما که چیزی نمی بینیم حاج آقا ! کجا رو بزنیم؟
گفت: شما چه کار داری که کجا رو بزنی؟ به همون طرف شلیک کن دیگه. به چهار، پنج تا آر پی جی زن دیگر هم گفت: شما هم صدای تکبیر رو که شنیدین، پشت سر سید به همون رو به رو شلیک کنین.
رو کرد به من و ادامه داد: شما هم با بقیه بچه ها بلافاصله حمله رو شروع می کنین.
من هنوز کوتاه نیامده بودم. به حالت التماس گفتم: بیا برگردیم حاجی، همه رو به کشتن می دی ها!
خونسرد گفت: دیگه کار از این حرف ها گذشته.
رو کرد به سید آر پی جی زن. گفت: آماده ای سید جان.
پیرمرد گفت: آماده آماده.
پرسید: قبضه رو از ضامن خارج کردی؟
گفت: بله حاج آقا.
عبدالحسین سرش را بلند کرد رو به آسمان. این طرف و آن طرفش را جور خاصی نگاه کرد. دعایی هم زیر لب خواند. یک هو صدای نعره اش رفت به آسمان؛ الله اکبر!
طوری گفت الله اکبر که گویی خواب همه زمین را می خواست بریزد به هم. پشت بندش سید فریاد زد: یا حسین؛ و شلیک کرد.
گلوله اش خورد به یک نفربر که منفجر شد و روشنایی اش منطقه را گرفت. بلافاصله چهار، پنج تا گلوله دیگر هم زدند و پشت بندش، با صدای تکبیر بچه ها، حمله شروع شد.
دشمن قبل از اینکه به خودش بیاید، تار و مار شد. بعضی ها می خواستند دنبال عراقی ها بروند، عبدالحسین داد زد: بگردید دنبال تانک های T- 72 ، ما این همه راه رو فقط به خاطر اونا اومدیم.
بالاخره هم رسیدیم به هدف، وقتی چشمم به آن تانک های پولادین افتاد، از خوشحالی کم مانده بود بال در بیاورم. بچه ها هم کمی از من نداشتند در همان لحظه ها، از حرف هایی که به عبدالحسین زده بودم، احساس پشیمانی می کردم.
افتادیم به جان تانک ها، توی آن بحبوحه، عبدالحسین رو کرد به سید و گفت: نگاه کن سید جان، این همون T- 72 هست که می گن گلوله به اش اثر نمی کنه.
و یک آرپی جی زد به طرف یکی شان که کمانه کرد. بچه های دیگر هم همین مشکل را داشتند کمی بعد آمدند پیش او. به اعتراض گفتند: ما می زنیم به این تانک ها، ولی همه اش کمانه می کنه، چه کار کنیم؟
به شوخی و جدی گفت: پس خداوند عالم شما رو ساخته برای چی؟ خوب بپر بالای تانک و نارنجک بنداز تو برجکش، برو از فاصله نزدیک بزن به شنی هاش.
خودش یک آرپی جی گرفت و راه افتاد طرف تانک ها. همان طور که می رفت گفت: بالاخره اینها رو باید منفجر کنیم، چون علیه اسلام جمع شون کردن این جا...
آن شب، دو گردان زرهی دشمن را کاملاً منهدم کردیم. وقتی برگشتیم دژ خودمان، اذان صبح بود.
نماز را که خواندیم، از فرط خستگی، هر کس گوشه ای خوابید، من هم کنار عبدالحسین دراز کشیدم. در حالی که به راز دستورهای دیشب او فکر می کردم، خوابم برد.
از شدت گرمای آفتاب، از خواب بیدار شدم. دو، سه ساعتی خوابیده بودم. هنوز احساس خستگی می کردم که عبدالحسین صدام زد. زود گفتم: جانم، کار داری باهام؟
به بغل گردنش اشاره کرد و مثل کسی که دارد درد می کشد، گفت: اینو بکن.
تازه متوجه یک تکه کلوخ شدم، چسبیده بود به گردنش، یعنی توی گوشت و پوستش فرو رفته بود! یک آن ماتم برد. با تعجب گفتم: این دیگه چیه؟
گفت: از بس که خسته بودم هوای زیر سرم رو نداشتم، این کلوخه چسبیده به گردنم و منم نفهمیدم، حالا هم به این حال و روز که می بینی، در اومده.
به هر زحمتی بود، آن را کندم. دردش هم شدید بود، ولی به روی خودش نیاورد.
ادامه دارد...
📍پاورقی
🔹پیرمردی بود از خراسان که در شلیک و هدف گیری با آرپی جی، مهارت زیادی داشت.
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
هدایت شده از چریک انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اعلام خبر شهادت یحیی السنوار در جنین، کرانه باختری
✍ #چریک_انقلابی
📌به کانال #چریک_انقلابی بپیوندید 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2400125148C641b5bf1ba
نیَّت
🔴اعلام خبر شهادت یحیی السنوار در جنین، کرانه باختری ✍ #چریک_انقلابی 📌به کانال #چریک_انقلابی بپ
نوش جونت این استقامت ،
این شهادت در لباس رزم
آقا یحیی به شما با تمام وجود افتخار میکنم ❤️
شهادت گوارای وجودت مرد خدا
نیَّت
نوش جونت این استقامت ، این شهادت در لباس رزم آقا یحیی به شما با تمام وجود افتخار میکنم ❤️ شهادت گوا
رهبر یک گروه در میدان مبارزه به شهادت برسه اوج حماسه است ،
یاد این جمله اش میفتم که میگه ما تسلیم نمیشیم یا پیروز میشویم یا کربلا رخ میدهد،
و اقتدا کرد به ارباب بی کفن ✅
قطعا خون شهید بی جواب نمیمونه
پیروز هستیم
نیَّت
رهبر یک گروه در میدان مبارزه به شهادت برسه اوج حماسه است ، یاد این جمله اش میفتم که میگه ما تسلیم نم
دوسش داشتم واقعا
حس میکردم شیعه بود
الآنم که اینطوری رفت اقتدا کرد به ارباب
هدایت شده از نیَّت
1_2148997264.mp3
4.09M
بسم الله النور
صدای سید #شهیدان اهل قلم
#سید_مرتضی_آوینی
نفس پاک #شهید دم گوش میزاری
صدبار گوش بدی تکرار نمیشه
بنظرم این صوت #ذخیره کنید
ماهی یکبار#حداقل گوش بدید
پ ن:
شهدای دفاع مقدس برای من انسانهای دیگری در طول تاریخ دنیاهستند که مانند ستاره میدرخشند، بهترین زمان خود که اصحاب #آخرالزمانی امام حسین علیه السلام هستند و #الگو شهدای بعدی انقلاب و #مدافعان_حرم آری ای عزیز جامانده بدان
حیات عند رب
یعنی
با #خدا زندگی کن در دنیا
آخرت نیز
#عند_ربهم_یرزقون هستی
خدایا میشه بخاطر #حضرت_زهرا سلام الله علیها
گناهان رو ندید بگیری شتر دیدی ندیدی
نگاه خاص کنی کاش به #چشمت بیام
این جنس بنجلم بخری...
#باطن_سیاه
#ظاهر_خراب
#جنس_بنجل_شده_ام
#آیا_مرا_هم_میخری😭💔
@niyat135