eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
نیَّت
چقدر خوب ✅
تنها زِ تو ،قصیده‌ی‌ هجران‌ شنیده‌ایم یکبار شعرِ‌ آمدنَت‌ را مرور کن دلمرده‌ام‌ قبول! مسیحایِ‌ قلبِ‌ من یک‌ جمعه‌ هم‌ ، زیارتِ‌ اهلِ‌ قبور کن "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
هدایت شده از  نیَّت
بسم الله النور با سلام و احترام🌷 ضمن خوش آمدگویی به اعضای جدید در کانال تمرین میکنیم و را باذن الله تعالی 🔹همچنین سعی میکنیم ایده ها و سنت های خوب الهی را ترویج کنیم و تجربیات سالها کار تربیتی تشکیلاتی را خدمتتون ارائه بدیم و به امید خدا تا میتوانیم غمی از سینه ای خارج و اشکی از چشم مظلومی پاک کنیم گاهی هم چند خط روضه و منبر کوتاه داریم امیدوارم حال دلتون اینجاخوب باشه 🌷🤍 🔸ضمنا در این کانال به احترام تمام اعضای کانال هیچ گاه تبادل و تبلیغ نخواهیم داشت❌⛔️ شما هستید که دیگران را با آشنا میکنید ✅ علی سلامت بخش🌷 عضو شوید👈 🆔@niyat135 https://eitaa.com/joinchat/1649541348C1093fac4c9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جالب پدر بزرگ لبنانی به حملات اسرائیل در نزدیکی محل اقامتش😂
در دفتر خالق هر عمل مخلوق چه کم باشه چه زیاد ثبت میشه و ماندگار فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ .... انتخاب با ماست شَر یا خَیر ؟! @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
  📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان پنجاه و دو : فرشته واقعی 🌹راوی : سرکار خانم سبک خیز هر وقت آن عکس را می‌بینم ، یاد خاطره ی شیرینی می‌افتم ؛ مثل یک پدر مهربان ، دست‌هاش را انداخته دور گردن دو تا پسر بچه ی کُرد . با یکی شان دارد صحبت می‌کند . دور و برشان یک گله گوسفند است . سردی هوای کردستان هم ، انگار توی عکس حس می‌شود . خاطره‌اش را خود عبدالحسین برایم تعریف کرد : شب اولی که پسر بچه‌ها را دیدم ، زیاد به شان حساس نشدم . برام عجیب بود ، ولی زیاد مشکوک نبود . بقیه بچه‌ها هم تعجب کرده بودند ؛ دو تا چوپان کوچولو ، این موقع شب کجا میرن ؟! پاپیچشان نشدیم . کمی بعد شبحی ازشان ، توی تاریکی پیدا بود و کمی بعد ، شبح هم ناپدید شد . شب بعد ، دوباره آمدند . دوتا پسر بچه ، با یک گله گوسفند ؛ و از همان راهی که دیشب آمده بودند ؛ این بار به شک افتادیم . یکی گفت : باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشه . سابقه کومله‌ها را داشتیم . پیر و جوان و زن و بچه براشون فرقی نمی‌کرد . همه را می‌کشیدند به نوکری خودشان ، اکثرا هم با ترساندن و با زور و فشار . به قول معروف ، پیچیدیم به عمل دو تا چوپان کوچولو . جلوشان را گرفتم . دقیق و موشکافانه نگاهشان کردم . چیز مشکوکی به نظرم نرسید ‌ متوجه گوسفندها شدم . حرکتشان کمی غیر طبیعی بود . یکهو فکری مثل برق از ذهنم گذشت . نشستم به تماشای زیر شکم گوسفندها . چیزی که نباید ببینم ، دیدم ؛ نارنجک! زیر شکم هر کدوم از گوسفندها ، یک نارنجک بسته بودند. ماهرانه و با دقت . دو تا بچه انگار میخ شده بودند به زمین . می‌گفتی که چشمهاشان می‌خواهد از کاسه بزند بیرون . اگر می‌خواستم از دست کسی عصبانی بشوم ، از دست ضد انقلاب بود ؛ آن اصل کاری‌ها . به شان گفتم : نترسید ، ما با شما کاری نداریم . نارنجک‌ها را ضبط کردیم . آنها را تا صبح نگه داشتیم ، صبح مثل اینکه بخواهم بچه‌های خودم را نصیحت کنم ، دست انداختم دور گردنشان و شروع کردم به حرف زدن . یک ذره هم انتظار همچین برخوردی را نداشتند . دست آخر که ازشان تعهد گرفتم ، گفتم : شما آزادین می‌تونین برین . مات و مبهوت نگام می‌کردن . باورشان نمی‌شد . وقتی فهمیدند حرفم راست است ، خداحافظی کردند و آهسته آهسته دور شدند . هرچند قدم که می‌رفتند ، پشت سرشان را نگاه می‌کردند . معلوم بود هنوز گیج و منگ هستند . حق هم داشتند . غولهای عجیب و غریبی که کومله ها از بچه های سپاه توی ذهن آنها ساخته بودند ، با چیزی که آنها دیدند زمین تا آسمان فرق می‌کرد . ادامه دارد.‌.. @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
۲۴ نوامبر،‏ ۲۱.۱۶​.mp3
29.39M
عاشق و تسلیم خدا شو
5.22M
کربلایی مصطفی صالح نیا
سلام حاج آقا شبتون بخیر برای خانم جوان ۲۴ ساله که دچار عفونت خون وریه شدن و بچه ی ۴ ساله دارن دعا بفرمایید.
و افسردگی هایمان خاصیت دل بستن به زمانه است! خوشا به حال آنکه به جای زمان، به «صاحب زمان» دل می‌بندد. اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفُرَج @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
خیلی به مجتبایِ تو برخورده فاطمه(سلام الله) @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
هدایت شده از  نیَّت
1_2148997264.mp3
4.09M
بسم الله النور صدای سید اهل قلم نفس پاک دم گوش میزاری صدبار گوش بدی تکرار نمیشه بنظرم این صوت کنید ماهی یکبار گوش بدید پ ن: شهدای دفاع مقدس برای من انسانهای دیگری در طول تاریخ دنیاهستند که مانند ستاره میدرخشند، بهترین زمان خود که اصحاب امام حسین علیه السلام هستند و شهدای بعدی انقلاب و آری ای عزیز جامانده بدان حیات عند رب یعنی با زندگی کن در دنیا آخرت نیز هستی خدایا میشه بخاطر سلام الله علیها گناهان رو ندید بگیری شتر دیدی ندیدی نگاه خاص کنی کاش به بیام این جنس بنجلم بخری... 😭💔 @niyat135
کتاب صوتی " خار و میخک " اثر شهید یحیی سنوار ترجمه اسماء خواجه زاد تولید ایران صدا با صدای حسن همایی
Part01_خار و میخک.mp3
11.52M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 1⃣
هدایت شده از KHAMENEI.IR
14030909_46395_64k.mp3
22.5M
صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان. ۱۴۰۳/۹/۵ 🔹️متن کامل بیانات | فیلم کامل بیانات 🎙از طریق یکی از سکوهای زیر بشنوید: castbox | shenoto | سایت
36.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرف اصلی بیانات رهبر انقلاب در دیدار صبح امروز بسیجیان. ۱۴۰۳/۰۹/۰۵ 📱 بله | ایکس | اینستاگرام | @resane_negar
نیَّت
#فروش_فوری متری ۳۰ میلیون👇 ۱/۸۳۰/۰۰۰/۰۰۰
۱/۸۱۰/۰۰۰/۰۰۰تومان فروخته شد✅ ۱۰ میلیون کمیسیون بنگاه واریز شد ۷۱۰میلیون تومان امروز واریز کردند ۹۰۰میلیون تومان دوم دی ماه ۲۰۰ میلیون تومان هم پنجم دی ماه برای سند خدا به احسن وجه از بانی قبول کند باذن الله تعالی دنیا و آخرت خدا جبران کنه براشون
  📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان پنجاه و سه : نذر فی سبیل الله 🌹راوی : سرکار خانم سبک خیز همیشه از این نذر و نیازها داشتم . آن دفعه هم ، یک گوسفند نذر کرده بودم ، نذر زنده برگشتن عبدالحسین . وقتی از جبهه برگشت ، جریان را بهش گفتم . خودش دنبال کار را گرفت . یه گوسفند زنده خرید و آورد توی حیاط بست . مادرم و چند تا از در و همسایه‌ها هم ، گوسفند را دیده بودند . کنجکاو قضیه شدند . علتش را که می‌پرسیدند ، می‌گفتم : نذر داشتم . بالاخره گوسفند را کشتیم . خودش نشست و با حوصله همه گوشت ها را تقسیم کرد . هر قسمت را توی یک پلاستیک گذاشت . حتی جگر و چیزهای دیگرش را هم جدا جدا ، توی چند تا پلاستیک گذاشت . کارش که تمام شد ، دست‌ها رو شست و گفت : یه کیسه گونی بزرگ برام بیار . گفتم : گونی می‌خوای چه کار ؟! اشاره کرد به پلاستیک‌ها و گفت : می‌خوام اینا رو بگذارم توش . فکر کردم خودش می‌خواهد ، سهم فک و فامیل و همسایه‌ها را ببرد درِ خانه‌هاشان ‌ گفتم : شما نمی‌خواد زحمت بکشید . من خودم با بچه‌ها می‌برم ‌ لبخند زد . انگار فکرم را خواند. با لحن معنی داری پرسید : مگر شما این گوسفند را فی سبیل الله نذر نکردی ؟ گفتم : خب چرا گفت : پس برو یک گونی بیار . رفتم آوردم . همه پلاستیک‌ها رو که قسمت کرده بود ، ریخت توی گونی . هیچی برای خودمان نگه نداشت . کیسه را گذاشت پشت موتورش . گفت : توی فامیل و همسایه ی ما ، الحمدالله کسی نیست که به نون شبش محتاج باشه . نمی‌دانم گوشت‌ها رو کجا برد و به کی‌ها داد ، ولی می‌دانم که یک ذره از آن گوشت‌ها را نه ما دیدیم و نه هیچ کدام از فامیل و در و همسایه . چند تائی شان می‌خواستند ته و توی قضیه را در بیاورند . می‌پرسیدند : گوسفند رو کشتین ؟ می‌گفتم : آره وقتی این را می‌شنیدند ، چشم‌هاشان گرد می شد . می گفتند : چه بی سر و صدا . حتما ، انتظار داشتند ، سهمی هم به آنها برسد . شنیدم بعضیشان با کنایه می‌گفتند : گوسفند را برای خودشون کشتند ! بعدها هم ، اگر گوسفندی نزر داشتم ، همین کار را می‌کرد . هرچی هم می‌پرسیدم : گوشت‌ها را کجا می‌بری ؟ چیزی نمی‌گفت. هیچ وقت هم نگذاشت ، کسی بفهمد . ادامه دارد... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت