#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان پنجاه و سه : نذر فی سبیل الله
🌹راوی : سرکار خانم سبک خیز
همیشه از این نذر و نیازها داشتم .
آن دفعه هم ، یک گوسفند نذر کرده بودم ، نذر زنده برگشتن عبدالحسین .
وقتی از جبهه برگشت ، جریان را بهش گفتم .
خودش دنبال کار را گرفت .
یه گوسفند زنده خرید و آورد توی حیاط بست .
مادرم و چند تا از در و همسایهها هم ، گوسفند را دیده بودند .
کنجکاو قضیه شدند .
علتش را که میپرسیدند ، میگفتم : نذر داشتم .
بالاخره گوسفند را کشتیم .
خودش نشست و با حوصله همه گوشت ها را تقسیم کرد .
هر قسمت را توی یک پلاستیک گذاشت .
حتی جگر و چیزهای دیگرش را هم جدا جدا ، توی چند تا پلاستیک گذاشت .
کارش که تمام شد ، دستها رو شست و گفت : یه کیسه گونی بزرگ برام بیار .
گفتم : گونی میخوای چه کار ؟!
اشاره کرد به پلاستیکها و گفت : میخوام اینا رو بگذارم توش .
فکر کردم خودش میخواهد ، سهم فک و فامیل و همسایهها را ببرد درِ خانههاشان
گفتم : شما نمیخواد زحمت بکشید .
من خودم با بچهها میبرم
لبخند زد .
انگار فکرم را خواند.
با لحن معنی داری پرسید : مگر شما این گوسفند را فی سبیل الله نذر نکردی ؟
گفتم : خب چرا
گفت : پس برو یک گونی بیار .
رفتم آوردم .
همه پلاستیکها رو که قسمت کرده بود ، ریخت توی گونی .
هیچی برای خودمان نگه نداشت .
کیسه را گذاشت پشت موتورش .
گفت : توی فامیل و همسایه ی ما ، الحمدالله کسی نیست که به نون شبش محتاج باشه .
نمیدانم گوشتها رو کجا برد و به کیها داد ، ولی میدانم که یک ذره
از آن گوشتها را نه ما دیدیم و نه هیچ کدام از فامیل و در و همسایه .
چند تائی شان میخواستند ته و توی قضیه را در بیاورند .
میپرسیدند : گوسفند رو کشتین ؟
میگفتم : آره
وقتی این را میشنیدند ، چشمهاشان گرد می شد .
می گفتند : چه بی سر و صدا .
حتما ، انتظار داشتند ، سهمی هم به آنها برسد .
شنیدم بعضیشان با کنایه میگفتند : گوسفند را برای خودشون کشتند ! بعدها هم ، اگر گوسفندی نزر داشتم ، همین کار را میکرد .
هرچی هم میپرسیدم : گوشتها را کجا میبری ؟ چیزی نمیگفت.
هیچ وقت هم نگذاشت ، کسی بفهمد .
ادامه دارد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
عاشق شمایید ما اداشو در میاریم...
جانبازان مجروح پیجرها حزب الله لبنان
در خط مقدم 🌷
30.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خادمات کم کم دارن آماده میشن
بعد فاطمیه بیان نوکری چایخونه حرم
دل این روسیاه هم برات تنگ شده
امام مهربون
هدایت شده از دل بیقرار
مادر...
#نوکرت_دیگه_بریده
#دیگه_از_زندگی_سیره
#دوس_داره_برات_فداشه
واسه نوکرت دعا کن...
#عشقتو_دارم_تو_سینه
#قدمت_به_روی_دیده
#حب_تو_تموم_دینه
واسه نوکرت دعا کن...
مادر....
#نوکرت_کارش_تمومه
#زندگی_بی_تو_حرومه
#هرچی_تو_بخوای_همونه
واسه نوکرت دعا کن
#آه...
#ای_سینه_شکسته
#نوکرت_دلش_شکسته
#باهمون_دست_شکسته
واسه نوکرت دعا کن
#وا_اماه
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ دیدار بسیجیان
و دعای رهبر انقلاب ،
در پایان سخنرانی دیروز
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفُرَج
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت