eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
61 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب صوتی " خار و میخک " اثر شهید یحیی سنوار ترجمه اسماء خواجه زاد تولید ایران صدا با صدای حسن همایی
Part01_خار و میخک.mp3
11.52M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 1⃣
هدایت شده از KHAMENEI.IR
14030909_46395_64k.mp3
22.5M
صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار بسیجیان. ۱۴۰۳/۹/۵ 🔹️متن کامل بیانات | فیلم کامل بیانات 🎙از طریق یکی از سکوهای زیر بشنوید: castbox | shenoto | سایت
36.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرف اصلی بیانات رهبر انقلاب در دیدار صبح امروز بسیجیان. ۱۴۰۳/۰۹/۰۵ 📱 بله | ایکس | اینستاگرام | @resane_negar
نیَّت
#فروش_فوری متری ۳۰ میلیون👇 ۱/۸۳۰/۰۰۰/۰۰۰
۱/۸۱۰/۰۰۰/۰۰۰تومان فروخته شد✅ ۱۰ میلیون کمیسیون بنگاه واریز شد ۷۱۰میلیون تومان امروز واریز کردند ۹۰۰میلیون تومان دوم دی ماه ۲۰۰ میلیون تومان هم پنجم دی ماه برای سند خدا به احسن وجه از بانی قبول کند باذن الله تعالی دنیا و آخرت خدا جبران کنه براشون
  📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان پنجاه و سه : نذر فی سبیل الله 🌹راوی : سرکار خانم سبک خیز همیشه از این نذر و نیازها داشتم . آن دفعه هم ، یک گوسفند نذر کرده بودم ، نذر زنده برگشتن عبدالحسین . وقتی از جبهه برگشت ، جریان را بهش گفتم . خودش دنبال کار را گرفت . یه گوسفند زنده خرید و آورد توی حیاط بست . مادرم و چند تا از در و همسایه‌ها هم ، گوسفند را دیده بودند . کنجکاو قضیه شدند . علتش را که می‌پرسیدند ، می‌گفتم : نذر داشتم . بالاخره گوسفند را کشتیم . خودش نشست و با حوصله همه گوشت ها را تقسیم کرد . هر قسمت را توی یک پلاستیک گذاشت . حتی جگر و چیزهای دیگرش را هم جدا جدا ، توی چند تا پلاستیک گذاشت . کارش که تمام شد ، دست‌ها رو شست و گفت : یه کیسه گونی بزرگ برام بیار . گفتم : گونی می‌خوای چه کار ؟! اشاره کرد به پلاستیک‌ها و گفت : می‌خوام اینا رو بگذارم توش . فکر کردم خودش می‌خواهد ، سهم فک و فامیل و همسایه‌ها را ببرد درِ خانه‌هاشان ‌ گفتم : شما نمی‌خواد زحمت بکشید . من خودم با بچه‌ها می‌برم ‌ لبخند زد . انگار فکرم را خواند. با لحن معنی داری پرسید : مگر شما این گوسفند را فی سبیل الله نذر نکردی ؟ گفتم : خب چرا گفت : پس برو یک گونی بیار . رفتم آوردم . همه پلاستیک‌ها رو که قسمت کرده بود ، ریخت توی گونی . هیچی برای خودمان نگه نداشت . کیسه را گذاشت پشت موتورش . گفت : توی فامیل و همسایه ی ما ، الحمدالله کسی نیست که به نون شبش محتاج باشه . نمی‌دانم گوشت‌ها رو کجا برد و به کی‌ها داد ، ولی می‌دانم که یک ذره از آن گوشت‌ها را نه ما دیدیم و نه هیچ کدام از فامیل و در و همسایه . چند تائی شان می‌خواستند ته و توی قضیه را در بیاورند . می‌پرسیدند : گوسفند رو کشتین ؟ می‌گفتم : آره وقتی این را می‌شنیدند ، چشم‌هاشان گرد می شد . می گفتند : چه بی سر و صدا . حتما ، انتظار داشتند ، سهمی هم به آنها برسد . شنیدم بعضیشان با کنایه می‌گفتند : گوسفند را برای خودشون کشتند ! بعدها هم ، اگر گوسفندی نزر داشتم ، همین کار را می‌کرد . هرچی هم می‌پرسیدم : گوشت‌ها را کجا می‌بری ؟ چیزی نمی‌گفت. هیچ وقت هم نگذاشت ، کسی بفهمد . ادامه دارد... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
عاشق شمایید ما اداشو در میاریم... جانبازان مجروح پیجرها حزب الله لبنان در خط مقدم 🌷
30.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خادمات کم کم دارن آماده میشن بعد فاطمیه بیان نوکری چایخونه حرم دل این روسیاه هم برات تنگ شده امام مهربون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ دیدار بسیجیان و دعای رهبر انقلاب ، در پایان سخنرانی دیروز اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفُرَج @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداوندا ؛ مرا فقیری بی نیاز گردان تا زیبایی های مادی ، چیزی از عظمت تو در نظرم نکاهد .. (شهید چمران) @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
طلاهای اهدا شده به آستان مقدس امامزاده اسماعیل شهریار که رسوندن دستم دمتون گرم🌷
وزن کل طلاهای اهدایی مرحله پنجم امروز فروخته شد✅
اعزام کمک ها هفته اول دی ماه
  📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان پنجاه و چهارم : نمره ی تک 🌹راوی : ابوالحسن برونسی از درس ما هیچ وقت غافل نمی‌شد. هر بار می‌آمد مرخصی ، از مدرسه همه‌مان خبر می‌گرفت . قبل از بقیه هم ، می‌آمد مدرسه ی من . خاطره ی آن روز هنوز مثل روشنایی خورشید توی ذهنم می‌درخشد . نشسته بودیم سر کلاس . معلم دیکته گفته بود و حالا داشت ورقه‌ها را تصحیح می‌کرد . ورقه‌ای را برداشت و نگاهی به من انداخت . پیش خودم گفتم : حتماً مال منه!! دلم شروع کرد به تند زدن . می‌دانستم خیط کاشتم . هرچه قیافه‌اش تو هم‌تر می‌شد ، حال و اوضاع من بدتر می‌شد . یکهو ، صدایِ درِ کلاس ، حواس همه را پرت کرد . معلم با صدای بلندی گفت : بفرمایید در باز شد . از چیزی که دیدم ، قلبم می‌خواست از جا کنده شود. بابا ، درست دمِ در ایستاده بود . معلم به خودش تکانی داد و زود بلند شد . بابا آمد جلو . با هم احوالپرسی کردند . گفت : اتفاقاً خیلی به موقع رسیدین حاج آقای برونسی . بابا لبخندی زد . پرسید : چطور ؟ گفت : همین حالا ، داشتم دیکته حسن رو صحیح می‌کردم . یعنی پیش پای شما کارش تموم شد . با هم رفتن پای میز . ورقه ی مرا نشان او داد . یک دفعه چهره‌اش گرفت . نگاه ناراحتش ، آمد توی نگاهم . کمی خودم را جمع و جور کردم . دهانم خشک شده بود و تنم داغ . سرم را ، انداختم پایین و چشم دوختم به کفش‌هایم . حواسم ولی نه به کفش‌هایم بود و نه به هیچ جای دیگر . فقط خجالت می‌کشیدم . از لابه لای حرف‌های معلم ، فهمیدم نمره دیکته ام هفت شده . _ این چه نمره‌ایه که شما گرفتی ؟ صدای بابا مرا به خود آورد . سرم را گرفتم بالا ، ولی بهش نگاه نکردم . گفت : چرا درس نمی‌خونی ؟! آقای معلم میگن درسات ضعیفه . حرفی نداشتم بگویم . انگار حال و احوال مرا فهمید . لحنش آرام‌تر شد . گفت : حالا بیا خونه تا ببینم چی میشه. با معلم خداحافظی کرد و رفت . زنگ تفریح ، بچه‌ها دورم را گرفتند . هر کدام چیزی می‌گفتند . یکیشان گفت : اگر بری خونه حتماً یک دست کتک مفصل می‌خوری . بهش خندیدم . گفتم : بابام اهل زدن نیست . دیگه خیلی ناراحت باشه ، دعوام می‌کنه . حالا کتک هم بزنه عیبی نداره ، چون من خیلی دوستش دارم . زنگ تعطیلی مدرسه خورد . دوست داشتم از کلاس بیرون نروم . یاد قیافه ی ناراحت بابا ، مرا به هزار جور فکر و خیال می انداخت . هر طور بود ، راهی خانه شدم . بالاخره رسیدم خانه . پیش بقیه نرفتم ، توی اتاق دیگری نشستم و کز کردم . همش ، قیافه ی ناراحت بابا ، توی ذهنم می آمد که دارد دعوایم می‌کند . یکهو دیدم دم در ایستاده . نگاهش کردم . بهم لبخند زد . آمد جلو ، دست کشید روی سرم و مرا بلند کرد . گفت : حالا بیا این دفعه عیبی نداره ، انشالله از این به بعد خوب درس بخونی . ادامه دارد ... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
بعضی هـــــا وقت ظهــــور به امام زمان (عج الله) می‌پیوندند، اما این ها خـــیلی فـــــــــرق دارند با کسانی که قبل از ظهور خودشون رو به امام رسونـــــــــدند. این روزها بهترین زمان برای رفاقته شک نکن مادر وساطت میکنن بسم الله اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفُرَج @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
23.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام گره گشای زندگیم...🤚♥️ هی گره، باز گره، باز گره، روی گره روی این پنجره یک فرش دعا بافتہ اند ⚘️ @niyat135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر که می‌شوی ؛ کوچک و بزرگ، زیر چادرت پناه می‌گیرند… راست گفت "حاج قاسم " ‏ما پناهی جز حضرت زهرا (سلام الله) نداریم @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_17315925486032355296033.mp3
5.45M
راحت بخواب برا همیشه دیگه هیشکی مزاحمت نمیشه می‌خوام که تدفین تو‌ دیر‌ تموم شه با پشت دست روی تو خاک میریزم
جلسه هفتگی توسل به حضرت زهرا(س) مراسم روضه به نیت شهید سجادعفتی بیرق معظم یا ام‌البنین (س) محفل‌بسیجیان‌ورهروان‌شهداء سخنران: شیخ علی سلامت‌بخش بانوای: کربلایی حسن اکبری و دیگر مادحین اهل بیت (ع) زمان/مکان: چهارشنبه ۷ آذرماه، ساعت ۲۰ شهریار،کهنز،پائین تر از بستنی آوازه،موقعیت گردان شهید مصطفی صدرزاده