eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
61 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 عنایت ویژه امام زمان علیه السلام به خانمی که به خاطر حفظ حجاب هفت سال از خانه بیرون نیامد ⏪ مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (علیه السلام) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.   در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (علیه السلام) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است. ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»   بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.» 📚 شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج ۳ص ۱۵۸ ✍ به مناسبت ۱۷ دیماه سالروزاجرای فرمان کشف حجاب به دستور رضاشاه پهلوی ملعون @niyat135
🔴 ضعیف ترین و نادان ترین افراد کسانی هستند که به دنبال تغییر و رشد در‌ وجود خود نیستند، وقتی دلسوزانه آنها را راهنمایی میکنی در جواب میگویند ❌ من همینی هستم که هستم❌ اینها ضعیف ترین‌ و‌ احمق ترین موجودات هستند، ای عزیز، حیوان با همه حیوانیتش رام می‌شود وای بحال بیچاره ای که نخواهد به سمت نور حرکت کند و از ظلمت به نور تغییر کند @niyat135
سلام از شما بزرگوارانی که کانال نیت رو زدید کمال تشکر و قدردانی رو دارم🙏🙏 از وقتی که این کانال رو دارم بزرگترین و کوچکترین گره های زندگیم رو سپردم دست خانم ام البنین خدا شاهده تو بیمارستان شب سه تا پرستار بهم گفتن رگ مهدیار خراب شده دیگه سرم حرکت نمیکنه گفتم تو رو خدا الان اذیتش نکنید سرم رو قطع کنید صبح وصلش میکنید دوباره الان رگ بگیرید بچم عذاب می‌کشه صبح که دکتر اومد بالای سرش دوباره امتحان کنه چشمم افتاد به سرم گفتم خانم امروز روز شماست خانم من بازم چشمو امیدم به دست های شماست امیدم رو ناامید نکن😭😭😭😭 این بچه ی شش ماهه چند روزه داره عذاب می‌کشه به خود خانم قسم دیدم قطره های سرم داره حرکت میکنه گفتم خانم دکتر رگش خراب نشده سرم حرکت کرد دکترخودش تعجب کرده بود می‌گفت همکار هام از دیشب بهم گفتن بیا رگ بگیر چطور گفتن رگش خراب شده این بچه بد رگ هم هست برای آزمایشش پنج شش جا را رو سوراخ کردن گفتم آخه صد تا صلوات نذر خانم ام البنین کردم هیچ وقت نا امیدم نکرده دکتره یه نگاهی بهم کرد خندید و از اتاق رفت بیرون گفتم خانم قربونت برم بازم خانومی کردی برام 😭😭😭😭😭 پ ن: پیام روز شنبه فرستاده شده است
🏴مراسم هفتمین سالگرد مجاهد فرهنگی فرمانده بسیجی مربی تربیتی آشیخ مهدی رضایی ◼️سخنران : شیخ علی سلامت بخش 🎤با نوای گرم : کربلایی مصطفی صالح نیا کربلایی هاشم افتخاری کربلایی حسین رضایی ⏰زمان: سه شنبه ۱۸ دی ماه ساعت ۱۹:۳۰ 📍مکان : شهریار شهرک کمیته خیابان شهید طوقانی کوچه شقایق پلاک پرچم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از امام حسن مجتبی (علیه السلام) پرسیدند : عقل چیست؟! ایشان فرمودند ... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
  📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان نود وپنج : چهارراه خندق 🌹راوی : عباس تیموری برونسی از آنهایی بود که از مرز خودیت گذشتند . بدون اغراق می‌توانم بگویم که حتی تجربه ی دشوار رزمی شدن را ، با توسل به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به دست آورد . خیلی برایم جای تامل داشت . پیش خودم فکر می‌کردم که؛ آدم چقدر باید عشق و اخلاص داشته باشد که به اذن خداوند و با عنایت ائمه اترا علیهم السلام ، تو صحنه کارزار و درگیری ، به بچه‌ها دستور بدهد از میدان مین عبور کنند . مین‌هایی که حتی یکیشان ، خنثی نشده‌اند ! حقاً راست گفتند که نیروها را ، با اخلاق و ارادتش می‌خرید . روزهای قبل از عملیات بدر، تو سخنرانی‌های صبحگاهش چند بار با گوش‌های خودم شنیدم که گفت : دیگه نمی‌تونم تو این دنیا طاقت بیارم، برای من کافیه . حتی در جمع خصوصی‌تری، شنیدم می‌گفت : اگر من تو این عملیات شهید نشم ، به مسلمونی خودم شک می‌کنم . آن وقت ها من فرمانده ی گروهان سوم از گردان ولی الله بودم . یک روز تو راستای همان عملیات بدر ، جلسه تلفیقی داشتیم . من و چند نفر دیگر ، همراه حاج عبدالحسین رفتیم به مقر تیپ یکم از لشکر ۷۷ خراسان . فرمانده اطلاعات عملیات تیپ ، شروع کرد به صحبت . زیاد گرم نشده بود که یک دفعه برونسی حرفش را قطع کرد و گفت : ببخشید بنده عرضی داشتم . گفت : تیمسار شما حرف‌های خوبی داشتین ، ولی نگفتین از کجا می‌خواین نیروهاتون رو هدایت کنین ؟ فرمانده تیپ آنتن را گذاشت روی نقطه‌ای از نقشه و گفت: من از اینجا گردان‌ها رو هدایت می‌کنم . عبدالحسین گفت : اینجا که درست نیست . فرمانده با حیرت پرسید : برای چی ؟! برونسی گفت : چون شما از این نقطه نمی‌تونین نیرو را هدایت کنین . حرفایی فی مابین رد و بدل شد . که فرمانده تیپ یک دفعه سوال کرد: ببخشید آقای برونسی ، شما از کجا می‌خوای نیروهاتون رو هدایت کنین ؟ آنتن را از آن تیمسار گرفت و نوکش را درست گذاشت روی چهارراه خندق و گفت : من اینجا می ایستم. همه ی ما با چشم‌های گرد شده خیره ی او شدیم . شروع عملیات ، از پد* امام رضا سلام الله علیه بود و انتهای آن حدود اتوبان بصره - العماره . چهارراه خندق تقریباً می‌افتاد تو منطقه میانی عملیات . فرمانده تیپ گفت : آخه شما اگر با نیرو می‌خواین حرکت کنید خب باید ابتدای عملیات باشید چهارراه خندق که وسط عملیاته ! حاجی گفت : به هر حال من تو این نقطه مستقر میشم . صبح روز عملیات، سمت چپ ما لشکر هفت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بود و سمت راست لشکر امام حسین سلام الله علیه . وسط هم، لشکر ما بود ، لشکر پنج نصر . دشمن همه ی هست و نیستش را متمرکز کرده بود در همان چهارراه خندق، و شدید مقاومت میکرد . فاصله‌مان حدود ۱۵ تا ۲۰ متر می‌شد بچه‌ها با چنگ و دندان مقاومت می‌کردند. سه چهار ساعتی گذشت ، مهماتمان داشت ته می‌کشید .حتی نفرات پیاده عراق رسیده بودند به ده ، پانزده متری ما و ما به راحتی نارنجک پرت می‌کردیم طرفشان . بالاخره هم دستور عقب نشینی صادر شد. روی تاکتیک و اصول جنگی کشیدیم عقب . در آخرین لحظه‌ها یکی از بچه‌ها داد زد : وای! حاجی برونسی! با دوربین که نگاه کردیم ، دیدیم افتاده روی زمین و پیکر پاکش غرق خون است و بی حرکت . گفتم : باید بریم جنازه رو بیاریم عقب هرطور که شده . خیلی‌های دیگر هم همین را گفتند . فرماندهی ولی اجازه نداد و گفت : اوضاع خیلی خرابه. اگر برین جلو خودتون هم شهید میشین. آخرشم جنازه شهید برونسی برنگشت. دقیقاً همان جایی که روی نقشه انگشت گذاشت ، شهید شد ؛ یعنی چهارراه خندق . او با شهادتش ، تسلیم و اسلامِ خود را ثابت کرد . ادامه دارد ... 📍 پاورقی کلمه ی پد ، یک اصطلاح انگلیسی ست که بیشتر به راه و مسیر معنا میشود ، اما در اصطلاحات نظامی ، مخصوصا در مناطقی مثل جزیره شمالی و جنوبی مجنون ، به پر کردن آب گرفتگی ها می گویند مثلا با شن ریزی و خاک ریز جاده ای توی آب می کشند . @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
‌إِلَی مَتَی أَحَارُ فِیكَ یَا مَوْلایَ... تا به کی سرگردان و حیران آمدنت باشیم ، مولاجان اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
بی پناهان جز تو چه پناهی دارند؟ و پناه دهندگان بدون اذن تو چگونه می‌توانند پناهی باشند؟ ای پناه عالمیان پناهم میدهی؟ ای انیس غریبان به آغوشم میکشی ؟
دو بیماری : شَک و شِرک... قلب را نابود می کنند ؛ انقدر که...آرامش، آرزوی دست نيافتني قلبمان می شود. پیشگیری بهتر از درمانِ مراقب بیماریهای روح باشیم 🍃 @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
نیَّت
نهضت زنان باغیرت سرزمینم ایران ادامه دارد مردم بی نظیر ایران
یادبود و نهمین سالگرد شهادت شهید بیرق معظم یا ام‌البنین (س) محفل‌بسیجیان‌ورهروان‌شهداء سخنران: شیخ علی سلامت‌بخش بانوای: کربلایی محمد شعبانپور کربلایی حسن اکبری زمان/مکان: چهارشنبه، ۱۹ دی، ساعت ۱۹:۳۰ شهریار،کهنز، خیابان ۱۲متری شهید مطهری، بیت پدر شهید آژند
  📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان نود و شش : خلاصه ای از داستان تک ورها قسمت اول 🌹راوی : سیدکاظم حسینی گردان حر سال ۶۱ تشکیل شد‌ بعد از شکل گرفتن گردان ، رفتیم بُستان . بعد از کلی بحث و صحبت بنا شدخط چذابه و مالک را تحویل بگیریم .فرمانده تیپ گفت: شما سه روز برای شناسایی مهلت دارین .همان روز با ابراهیم امیر عباسی و مسئول خط و عبدالحسین رفتیم قرارگاه تیپ برای شناسایی اولیه . کارمون دو شب طول کشید. دیده بانی، نگهبانی،کمین‌ها و تمام منطقه را شناسایی کلی کردیم.فهمیدیم همه آن دور و اطراف، در تیرس دشمن است .روز سوم آمدیم عقب که گردان را آماده حرکت کنیم. دو سه روزی بود که عبدالحسین گرفته و دمغ نشان می‌داد . وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت : عملیات فتح المبین که تموم شد، از خدا خواستم که دیگه تو این مسائل پدافندی و نگه داشتن خط نیفتیم. البته هرچی وظیفه باشه انجام میدیم .لحن صداش غمگین‌تر شد و گفت ؛ حالا مثل اینکه خداوند دعای ما رو مستجاب نفرموده ،حتماً صلاح نیست که ما تو این منطقه خط شکن باشیم .آن روز بعد از صبحانه ،به دستورش گردان را توی میدان صبحگاه جمع کردیم .رفت پشت تریبون ، چند آیه از قرآن خواند و درباره مسائل پدافند و این حرفها صحبت کرد .بعد از جلسه ، یک دفعه سر کله یک موتور از دور پیدا شد. نزدیک که شد دُرچه‌ای و مهندس امیرخانی را شناختم . دُرچه ای سریع از موتورآمد پایین و گفت: آقای برونسی نیروها را جمع کن ، براشون صحبت دارم. معلوم بود خبر مهمی دارد .تو فاصله چند دقیقه همه را جمع کردیم .ابتدای صحبت آن روزش را هنوز یادم هست .گفت :شما عزیزان ،گردانی رو تشکیل دادین که فرمانده اون ،اگر اراده کنه و به کوه بزنه ،کوه رو دو نیم می‌کنه.حسابی داشت از عبدالحسین تعریف می‌کرد. یک دفعه رفت سر اصل ماجرا گفت: خداوند به تیپ ما لطف کرده و ماموریت ویژه‌ای از طرف قرارگاه قدس به ما دادند .انشالله گردان شما تو این عملیات بتونه آبروی تیپ رو حفظ کنه. به صورت عبدالحسین نگاه کردم. اشکاش داشت می‌ریخت . با شوق بهش گفتم :دعات مستجاب شد حاجی ،باز هم خط شکن شدی . زود آماده حرکت شدیم. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. قرارگاه که رسیدیم، تازه فهمیدیم که صحبت از یک عملیات بزرگ است .رفتیم طرف جنگل نورد و منطقه دُبِّ حَردان. آقای کلاه کج فرمانده تیپ آمد به استقبالمان . ساعت‌های ده یازده شب بود که همه ی کارها رو به راه شد . حالا باید منتظر دستور حمله می‌ماندیم. تو حال خودم بودم که از بیرون صدایی شنیدم. رفتم بیرون . حاجی کنار خاکریز ، چنان با سوز اشک می‌ریخت که آدم بی‌اختیار گریه‌اش می‌گرفت.گفتم : حاجی چی شده ؟ گفت : دلم می‌سوزه . به خط دُبِّ حَردان اشاره کرد و گفت: یادت هست اول جنگ با اسلحه " اُم یک و اُم دو "اومدیم اینجا . می‌دونی سید ، ناراحتیم از اینه که چرا ما باید بعد از دو سال ، همون جای قدیم باشیم غصه داره که این همه از خاک ما هنوز دست دشمن مونده .به حال و هواش همیشه غبطه میخوردم . اون شب هم تو سنگر فرماندهی، از بچه‌ها خواست که دعای توسل بخونیم .گفت : دعا کنید انشالله این عملیات پیروز بشه ، که باز دوباره نخوایم بعد از دو سال همین جا بمونیم ، یا خدای نکرده بریم عقب‌تر. آن شب را تا صبح منتظر دستور حمله ماندیم . حدود ۷ و ۸ صبح بود که آقای غلامپور از پشت بیسیم عبدالحسین، حرف زدو دستور حمله را داد. از لابه لای نیزارها رفتیم جلو . عجیب بود.حتی یک تیر هم به طرف ما شلیک نمی‌شد.تازه وقتی پا گذاشتیم روی دژ دشمن، دیدیم عراقی ها به سرعت باد و طوفان دارن فرار می‌کنند. یک دفعه عبدالحسین از گرد راه رسید . داد زد : پس چرا وایسادین شماها ؟ برین دنبالشون برین .تا ایستگاه حسینیه دنبالشان رفتیم و تا جایی که جا داشت ، ازشون اسیر گرفتیم و غنایم جنگی.تازه آنجا فهمیدیم کار اصلی رو بچه‌های تیپ ۲۱ امام رضا سلام الله علیه و نیروهای دیگر کردند . از سمت ایستگاه حسینیه، از کانون رد شده و دشمن را بریده بودند . در همان حیص و بیص تعقیب عراقی ها برخوردیم به بیست سی تا جنازه سوخته از شهدای مظلوم خودمان.فهمیدیم شب قبل نیروهای ما تو این منطقه اولش موفق نبودند . دشمن وحشیانه جنازه مطهر آنها را روی هم ریخته و آتش زده بود . تو ایستگاه حسینیه گردان را جمع و جور کردیم . هنوز نفسمان تازه نشده بود ، که سید هاشم درچه‌ای با عباس شاملو و غلامپور از گرد راه رسیدن . سید هاشم عبدالحسین رو بغل کرد و گفت: چه کار کردی آقای برونسی؟ میگن گردان کولاک کرده ! عبدالحسین خنده معنی‌داری کرد و گفت : نه برادر جان ،گردان برونسی خط را نشکسته . ما وقتی رسیدیم بچه‌های حزب الله به حول و قوه الهی خط را شکسته بودند . زحمت این ایستگاه حسینیه رو هم بچه‌های تیپ ۲۱ کشیدن و جاهای دیگر رو هم لشکر حضرت رسول صلوات الله علیه و نیروهای دیگه آزاد کردند . ادامه دارد ... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت