eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
60 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
1.14M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مواد غذایی مورد نیاز عید غدیر
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را. حس خوب و بهترین لذت عالم را. کانال نیت در پیام رسان روبیکا نیز به همین آدرس میباشد👇 https://rubika.ir/niyat135 @niyat135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نذری عید غدیر نذری محبته... 🔹غدیر یعنی ابراز واثبات محبت به @niyat135
یکی از اموری که باعث طراوت و‌جلای قلب میشود ورزق اشک خواندن قرآن بویژه سوره یس است
نیَّت
السلام علیک یا محمد بن علی ایها الباقر یابن رسول الله...♥️ انا توجهنا واستشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا... یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله🏴 @niyat135
📣 معنویت و اخلاق را باید از مناسک حج آموخت 🕋 رهبر انقلاب اسلامی در پیام به حجّاج بیت‌الله‌الحرام: معنویّت به معنی ارتقاء اخلاق دینی است. افسونِ اخلاق منهای دین که مدّتها از سوی منابع فکری غربی ترویج میشد، سرانجامش همین سقوط بی‌مهار اخلاقی در غرب است که همه در دنیا شاهد آنند. معنویّت و اخلاق را از مناسک حج، از ساده‌زیستی در احرام، از نفی امتیازات موهوم، از «وَ اَطعِمُوا البائِسَ الفَقیر»، از «لا رَفَث وَ لا فُسوقَ وَ لا جِدال»، از گردش همه‌ی امّت بر گِرد محور توحید، از رمی شیطان و برائت از مشرکان باید آموخت. ۱۴۰۲/۰۴/۰۴ 🖼 | |   🔍 متن کامل پیام👇 https://khl.ink/f/53212
"مُسلمیه هنگامی‌که‌جناب‌مسلم‌بن‌عقیل‌علیه‌السلام باسیدناومولاناامام‌حسین‌علیه‌السلام وداع‌کردندوآماده‌رفتن‌به‌کوفه‌گردیدند شخصی‌آن‌جناب‌را دید‌که‌گریان‌است‌،پس گفت:ای‌مسلم‌آیا ازمرگ‌می‌ترسی‌که گریانی؟ جناب‌مسلم‌بن‌عقیل‌علیه‌السلام‌فرمود:سبب گریه‌من‌ترس‌از‌مرگ‌نیست،بلکه‌دلیل‌گریه‌من جدایی‌از‌اباعبدالله‌الحسین‌علیه‌السلام‌ می‌باشدو ازاین‌می‌ترسم‌که‌نتوانم‌بار دیگر او را‌ببینم.... نسخه‌خطی‌مقتل‌محرق‌القلوب(فاضل‌نراقی)
آیا گمان میبری اکثر آنها می‌شوند یا می‌فهمند؟ آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراه‌تر!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چند ثانیه رو ببینید و از خودمون حساب بکشیم و تفکر که منجر به تکون خردنمون بشه
🌷قسمت بیست ویکم🌷 صدای ضجه هایش اشکم را در آورده بود و غذا از گلویم پایین نمیرفت.وقتی قرار شد سوار ماشین بشویم ،او را هم سوار کردیم.طفلک وسط راه خوابش برد.سرراه رفتیم خانه پدرم،چون باید پارچه های سبزی را که مادر بزرگت بی بی پولک دوزی کرده بود و در داخلش نان و برنج و صدقه گذاشته بود،به کمر و بازویم می بست. بعد باید میرفتیم خانه شما تا پدرت آن هارا باز کند. از داخل ماشین گریه من هم شروع شد و تو مدام میگفتی:((سمیه گریه نکن!جان مصطفی گریه نکن! به خدا زشته!)) اما دست خودم نبود و اشک هایم پشت هم می آمدند .آخرشب،وقتی به خانه خودمان رفتیم،بعضی ها به شوخی به سجاد و سبحان میگفتند :((عروس کِشونه و شما برادرا این قدر بیخیال؟))میخندیدند:((ما قبلا دوماد کُشون راه انداختیم و دیگه نگران نیستیم!)) تنها که شدیم،از من اشک و آه بود و از تو قربان صدقه. صبح که چشمانت را باز کردی اولین حرفت این بود:((چرا چشمات این طوری شده عزیز؟)) _دلم برای مامانم تنگ شده! _به خدا ساعت سه نیمه شب ازشون جدا شدیم ! الان تازه نُه صبحه ! چه دلتنگی ای؟ اما اشک های من بند نمی آمدند .آخر سر گفتی:((بلند شو بریم اونجا!)) _نه اصلا! قراره برای ما صبحونه بیارن.تازه تا سه روز هم نباید اونجا بریم . بعدش باید بریم مادر زن سلام. زنگ زدی به مامانم:((مادرجون نمیخواد صبحانه بیارین.مامیایم اونجا.)) رو کردی به من:((حالا برو دست و صورتت رو بشور تا بریم خونه مامانت.)) _با این چشما؟ _آره،با همین چشما تا بفهمن چه پدری از من در آوردی! زندگی دونفره ما در آپارتمانی کوچک شروع شد،مثل یک قطره عسل شیرین .هر چند دل تنگ خانواده ام میشدم،برای تو شده بودم کد بانوی خانه. برای پخت و پز آدم بی دست و پایی نبودم. ایامی که مادربزرگ مریض بود و مامانم بیشتر وقت ها در بیمارستان و کنار او بود،من غذا میپختم. هر چند خراب کاری هم کم نکرده بودم.به قول مامان،کار نیکو کردن از پر کردن است.یک بار آن قدر به شش پیمانه برنج چنگ زدم که همه پودر شد و از ترسم ریختم تو ابکش و گذاشتم جلوی آفتاب و بعد هم ریختم داخل سطل برنج!دفعه بعد هم برنج را نشسته بار گذاشتم که شد کته ای سیاه! از این کار ها باز هم کردم،اما کم کم راه افتادم.اولین روز،درخانه خودمان هم چون گاز نداشتیم از سوپری سر کوچه یک تن ماهی و یک بسته نان لواش خریدم ،سفره انداختم و سالادی خوش آب و رنگ درست کردم و منتظر نشستم تا بیایی.آمدی و کلی از دست پختم تعریف کردی! اما آخرین لقمه را فرونداده بودی که بلند شدی و ساک خودت را بستی. _کجا آقا مصطفی؟ _بچه رو میبرم استخر. تنهایی آزارم میداد،ولی میدانستم اعتراضم بی فایده است.هنوز در رو دربایستی با تو بودم.گاز و ماشین لباسشویی هم وصل نبود و باید میماندی و این هارا راه مینداختی،اما تو رفتی و من هم اعتراضی نکردم.یک هفته شد،دوهفته شد و من فهمیدم خیلی گرفتاری و من باید خودم به یکی تلفن بزنم که از بیرون بیاید و این کارهارا انجام بدهد.مادرت فهمید و گفت:((سمیه جان ،مصطفی در خانه که بود دست به سیاه و سفید نمیزد،تو به کارش بگیر!)) اما من دلم نمی آمد،چون میدانستم مردان بزرگ برای کارهای بزرگ ساخته شده اند.این طور کارها به دست و پایت تار می تنید و کارهای فرهنگی پایگاه برایت در اولویت بود. من باید کاری میکردم که هم درسم را بخوانم،هم به پایگاه برسم و هم به کارهای خانه. ادامه دارد...
باسلام و احترام برای روز دهم محرم نیازمند یک مکان برای برگزاری مجلس روضه مقتل خوانی حوالی ساعت ۱۵ الی ۱۹ برای خواهران و برادران هستم👇 @jamondeh135
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم احساس سوختن به تماشا نمی شود
سفر بخیر...😭 میشه برگردی... ۸ ذی الحجه مصادف با حرکت امام حسین(علیه‌السلام) از مکه به کربلا(۶۰ ه_ق)