داره بارون می‌باره... اشک چشم نوکر مثل ابر بهاره ... دل برای تو حسین مثل بچه بیقراره... #حسین_جان #حضرت_عشق

شب زیارتی ارباب #حسین_جان😔 هرچه میخواهی بگیر گریه هایم را نگیر من اگر گریه برایت نکنم، میمیرم #کربلاء صلی الله علیک یا اباعبدالله

بدم اما شما را دوست دارم #حسین_جان

گاهی تعجب میکنم که کسی یاحسین میگه یا زهرا می‌گه بعد می‌ره بی شرفی می‌کنه قرآن خوندیم از قرآن سوء استفاده کردیم خرابکاری کردیم یا هر چیز دیگه مذهبی وعبادی شاید خدا کوتاه بیاد ولی خدا مخصوصا با نام امام حسین کوتاه نمیاد از نام امام پله نسازیم برای شهرت وغیره دوم مراقب باشیم دم از امام حسین نزنیم بعد بیشرفانه عمل کنیم #چوب_میخوریم_والا #حسین_جان

لات این روزگار بود اما آنقدر گریه کرد مشتی شد... #حسین_جان @niyat135

شب زیارتی ارباب... دست ما را به محرم برسانید فقط #حسین_جان

اعتبارم از حسین و افتخارم فاطمه است پای نذری سه ساله من گرفتم آبرو رزق اشک و نوکری ها از عنایات خداست روزگارم درب این خانه گرفته رنگ و بو با غلامی علی این قطره دریا میشود حب زهرا میدهد بار گناهم شستشو #حسین_جان اشک جگر سوز به ما بده خودت رو به ما بده بزار برسم به مُحرمت ابی عبدالله @niyat135

فرزند آیت الله بهجت ره؛ خنده ایشان (پدرم)اصولا صدا نداشت و همیشه در حد یک لبخند بود. اما در این روزها (دهه اول محرم) ایشان اصلا همان لبخند را هم نداشت و پیوسته گرفته بود و به یاد امام حسین ع در حزن بود و می‌گفتند: «همین به یاد آنها بودن را فقط خدا می‌داند چقدر اجر دارد...» #حسین_جان

دیشب گفتم سید حمید سید امیر حسین جاتون خالیه امروز باهم گریه کنیم ولی انگار تو روضه خون حقیقی بودی سید حمید کلاس مداحی می‌رفت همون اول شنیدی روضه خون باید سینه زن خوب و گریه کن خوبی باشه رفت چسبید به سینه زنی و گریه تو مجلس بلند گریه میکرد و میوندار ابی عبدالله بود اهل گریه و روضه بود شهادتش دخترانش شدند روضه بدن رشیدی که کوچیک شده بود روضه خوند برامون روضه خون حقیقی ارباب امروزم باز تو برامون روضه بخون... آه از دل زینب اه از دل رباب همسرت آمد بالا سرت دیدی دنبالت میگشت؟ دیدی کسی باهاش کار نداشت؟ دیدی آخر سر پیدات کرد؟ اما زینب کبری سلام الله علیها پیداش نکرد😭 شنیدم تو رو هم به سختی پیدا کردن سید حمید خیالت راحت کسی با دختران کار نداره پ ن: #روایت_معراج همسر شهید سیدحمید موسوی می‌خواهد با شوهرش تنها باشد. می‌سپارند خدامِ خانم با فاصله هوایش را داشته باشند. پیکر شهید به‌هم‌ریخته و سوخته است. همسر شهید اصرار دارد بند کفن را باز کند و برای آخرین بار همسرش را بو کند! خدام اجازه نمی‌دهند. همسر شهید می‌گوید: می‌دونم از حمید چیزی نمونده، پس این حجم از کفن و پنبه چیه؟ زیر دستش تکه استخوانی حس می‌کند. خدام حریف نمی‌شوند. بند کفن را باز می‌کند به این شرط که با دست آن را لمس کند!😭 #آه_بمیرم #حسین_جان #وداع

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست #حسین_جان