eitaa logo
| نَسک |
285 دنبال‌کننده
72 عکس
2 ویدیو
0 فایل
 گویند: نَسَکَ الی طریقة جمیلة پُل: @Kaf_alipoor
مشاهده در ایتا
دانلود
_____________ دو شب پیش نشسته بودم توی تاریکی، فکری که این وحشت که جبرائیل گفت کجاست؟ چرا نمی‌فهممش؟ صبحش که فروشنده بارکدخوان را می‌زد روی مرغ هشت‌تکه منتظر بودم سرپا شود مرغِ بی‌جان، بزرگ و فربه، نوک حناییش جادارِ جادار، قدر همه آدم‌هایِ آن تو، و ببلعدمان؛ منتظر بودم چراغ اتاق را که می‌کُشم، گوش‌هام پر از صدای ویز ویز و جیر جیر شود، باز روشنش کنم صدا برود و وقت خاموشی برگردد از نو، و مدام پیش‌تر بیاید، گفتی لانه‌شان توی لاله‌ی گوشم است؛ بیهقی امشب یادم داد "گفتی رستخیز است". حتی‌ در دیده‌ام عادی می‌نمود اگر دستم را می‌گرفتم پیش لبانم و می‌چسبید بهشان و جدا نمی‌توانست شد. وضعیت عادی بود. ماشین‌ها کم تردد، آدم‌ها خواب. چشمه نور کم‌توانی گذاشتم بودم پشتم که خطی را بتوانم دید، سایه‌ام را پهن کرده بود جلوم. سایه مدام تکان میخورد. دستش را میگرفت زیر چانه که دقیق‌تر ببیند، من جم نمی‌خوردم. شناسه "ام" را از روی سایه برداشتم. نمی‌شناختم سایه را. صورتم را کج و راست کردم تا اختلاف تاریکی سایه و روشنایی سقف شناساییش کند. فرورفتگی‌ها و برآمدگی‌ همان بود. بینی تپل، چشمان درشتِ خودم با بزرگنمایی دو برابر، نه سه برابر، ده برابر، شصت برابر حتی. در دم چاق می‌شد. تکان میخورد. گرگیجه گرفته بود، بی که جا عوض کنم. رنگ اما چرا، زیاد عوض کردم. سایه می‌زایید، بیشتر میشد، از نور می‌خورد، فربه‌تر می‌شد، باد می‌کرد، جا گیرتر میشد، آنقدر که همه چیز را تصرف کرد. عادتیِ شبم را و "وحشت کجاست"م را. سایه‌ام را کجا گم کنم؟ زور کدامین نور به تیرگی سایه ما میچربد؟ میگوید "میچربید".