eitaa logo
نفوس مطمئنه
196 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
117 ویدیو
109 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ تولد: ۱۳۶۰/۴/۲۹ 🥀 شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲ ♻️ محمد حسین گرچه فرمانده و تخصصش تخریب چی بود ولی ما از او درسهای اخلاقی فراوانی برای زندگی آموختیم. 🎤 راوی: هم رزمش شهید محمد حسین بشیری 🔅 یک روز جمعمان، جمع بود و هر کس سخنی می گفت وتعریفها به سمت ایران و خانواده و والدین کشیده شد، هر کس مطلبی و نکته ای گفت، تا رسید به محمد حسین، محمد حسین مکثی کرد و به صورت سئوال و جواب از جمع ما که همگی چشم به دهان او‌ دوخته بودیم پرسید؟ بچه ها شما کدامتان تا بحال دست و پای پدر و مادرتان را بوسیده اید؟ 🔅 جمع ما عده ای جوابشان سکوت و عده ای مثبت بود. 🔅 با افتخار گفت: من دست و پای والدینم را بوسیده ام، و نگاهی با آه و حسرتی که از عمق وجودش در می آمد، رو کرد به جمع و گفت: «بچه ها تا وقتی پدر و مادرتان زنده و در قید حیات هستند قدرشان را بدانید، من پدرم را از دست دادم ای کاش زنده بود پاهایش را بوسه باران می کردم.» 🔅 محمد گرچه محبت اهل بیت را به همه چیز ارجعیت می داد ولی به هر مسئله ای در جای خودش عمل می کرد. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهيد محمد #بهبودي ☀️ تولد: ۱۰ شهريور ۱۳۳۶ 🥀 شهادت: ۲۰ دي ۱۳۵۷ 🔸 سمت: نيروي
♻️ نقشه‌ای برای پخش اعلامیه 🍁 قبل از انقلاب در کاشمر کتابخانه‌ای تأسیس کرده و اهم فعالیت سیاسی ایشان در این کتابخانه متمرکز شده بود و یکی از کارهای عمده‌ای که در این کتابخانه می‌کرد این بود که اعلامیه‌ها و نوارهای امام راحل قدس سره را داخل کتاب‌ها می‌گذاشت و توزیع می‌کرد. ♻️ سرباز مسلح 🍁 قبل از انقلاب دنبال یک اسلحه کمری می‌گشت و حتی از من می‌خواست که اگر پیدا کردم به ایشان برسانم. به او گفتم: اسلحه داشتن خطرناک است، برای چه می‌خواهی؟ گفت: من سربازم! سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، سرباز رهبرم، سرباز ملتم و در چنین موقعیتی باید آمادگی تام و تمام داشته باشم تا اگر مأموریتی نظامی دادند به طور احسن انجام دهم. ♻️ حمایت از مظلوم 🍁 به مناسبت چهارم آبان دستور داده بودند که در تمام اطاق‌های شهرداری عکس شاه و پدرش را نصب کنند و ما هم که در موتورخانه شهرداری کار می‌کردیم این عکس‌ها را روی دیوار موتورخانه زده بودیم و شهید بهبودی برای کاری به محل کار ما مراجعه کرده بود و وقتی عکس‌ها را روی دیوار شهرداری ملاحظه کرد، عبا را روی سرش کشید و خارج شد و من با تعجب دنبال او رفتم و سؤال کردم که چه شده است؟ و او گفت: تا آن عکس‌ها در آنجا نصب باشند من نزد تو نمی‌آیم، زیرا این‌ها مدرس را زهر دادند و با شال، پیچیدند دور گردنش و او را خفه کردند و حالا تو عکس آنها را قاب گرفته‌ای و در محل کارت زده‌ای؟! 🍁 پوستین وارونه ♻️ یادم هست اولین دفعه‌ای که از قم با لباس روحانیت به روستای باب الحکم آمدند مردم از ایشان خواستند که برایشان سخنرانی کند و ایشان بدون هیچ ترسی بالای منبر رفت و علیه رژیم پهلوی سخنرانی کرد. 🍁 درست به خاطر دارم که یکی از موضوعاتی که در آن سخنرانی مطرح کرد این بود که اسلام را به یک پوستین بسیار زیبا تشبیه کرد و بعد گفت: این رژیم منحوس این پوستین را وارونه به بدن این جامعه کرده است تا از آن سود ببرد و نیات باطله خود را پیاده کند. 🎤 راوی: دوستان شهید •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهيد قهرمان #گريواني ☀️ متولد: ۳ فروردين ۱۳۴۷ 🥀 شهادت: ۴ دي ۱۳۶۵ 🔸 سمت: تير
♻️ قهرمان می‌گفت: من دوست دارم توی این عملیات همه توانم رو بذارم واسه پیروزی لشکر اسلام، دست آخر هم مثل امام حسین (ع) شهید شم؛ طوری که بدنم توی آفتاب داغ بمونه، پاره‌هاش رو هم کسی نتونه جمع کنه مگه خود آقا. ♻️ عملیات کربلای پنج خبر شهادت و مفقودالاثر شدنش به من رسید. کربلای ۴ شهید شده بود و جنازه‌اش مونده بود توی جزیره بوارین. ♻️ چند سال بعد جنازه‌اش پیدا شد، بالاتنه نداشت. باقیمانده جسدش رو هم از روی پلاکی که به کمرش بسته بود و مهر و تسبیح توی جیبش شناختند. ♻️ خبرش رو که شنیدم بی اختیار یاد حرفای اون روزش افتادم که گفته بود: "دوست دارم... دست آخر هم مثل امام حسین (ع) شهید شم طوری که بدنم توی آفتاب داغ بمونه. پاره هاش رو هم کسی نتونه جمع کنه مگه خود آقا". 🎤 راوی: رضا گریوانی •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهيد علي اصغر #كلاته_باقري ☀️ تولد : ۱۵ دي ۱۳۴۶ 🥀 شهادت: ۵ دي ۱۳۶۵ 🔸 سمت: ت
🥀 شهید علی اصغر كلاته باقری 🌷 مرد عاطفه و مهرباني بود. دل دريايي‌اش سرشار از رأفت و جوانمردي بود. اگر هر سختي و محنتي مي‌ديد، از ما پنهان مي‌كرد. زماني كه در جبهه، تن پاك و نوجوانش در آغوش سختي‌ها بود، باز ما بي‌خبر بوديم. مثلاً به خواهرش گفته بود: زماني در خط بوديم، خيلي شلوغ شد، ۲۴ ساعت همان طور ايستاده بوديم و نماز را هما‌ن‌طور كه راه مي‌رفتيم، مي‌خوانديم، حتي وقت نداشتيم تا نمازمان را بخوانيم. 🌷 اما اين مطلب را از ما پنهان داشته بود. او در پي رضاي خدا بود؛ بي‌ادعا و خاكي! در چند بهار عمرش بر سر آن بود كه ببارد و طرواوت بخشد، نه آن كه نبارد و فخر فروشد. 🎤 راوی: پدر شهيد •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
🎤 راوی: دوست شهيد 🔴 چشمانم را به سختی باز کردم، صبح فرا رسیده بود، به پهلو چرخش دادم و به کمک دستم از زمین بلند شدم، که به یکباره او را دیدم. 🔴 دیدمش که در آن صبح زیبا مثل همیشه پیش از من، خواب را از وجودش زدوده و به عادت همیشگی اش بعد از نماز به سجده رفته، با معشوقش راز دل می گوید به او غبطه می خوردم که چرا او با این حالات و روحیات توام شده است. 🔴 گاه با خود می گفتم که چه چیز در او هست که تا این حد از دیگران متمایزش ساخته، چیزی که آن روز مرا متوجه نقطه ای تازه در وجود او کرد، چیزی که ان هنگام به غفلت از کنارش گذشتم، او افزون از گذشته منورش حامل به گوهری گران بهاتر از هر انچه داشت، دست یافته بود، او دیگر یک محصل ساده نبود نمی دانم که چه بر او گذشت که چنین موهبتی بر او ارزانی داشته شد، اما او دیگر تنها یک طلبه نبود. 🔴 نمی دانم آیا آن در را بوی دادند یا خود به ان رسیده، ایا دریافتید که او به چه چیزی دست یافته بود اگر به آن نرسیدید پس گوش کنید. او می گفت: ان درس که انسان را دوست خدا نکند وبال است، و ان درس که انسان را تسفیه ی حق نکند، درد است. ایا متوجه شدید؟ 🔴 آری، رضا طعم شیرین عشق به معشوق یکتا را چشید، که پناه گاه دیار ملکوتیان گشت. مادر عزیزش می گفت: مرا از امام رضا گرفتید، حال به همان بسپاریدم. 🔴 کسی که راه عشق ورزیدن را دریافته است، باید از برای پیمودن آن اماده گردد و کسی که به دنبال جند الله است باید که خود را آماده نماید تا بداند که چگونه آن را بر سر خود حفظ نماید. 🔴 او از روز اول درس عشق و زکات را در دامن مادری فداکار و بی پیرایه آموخت و در این مکتب رشد نمود. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
🎤 راوی: آقای صادقی 🌼 هنگامی که صبح روز تشییع جنازه به معراج شهدا رفتیم تا شهدا را زیارت کنیم ۴ شهید بودند که هر چهار تا حنا بسته بودند بعدا ًهمرزمانش عنوان کردند که این ۴ نفر شب عملیا ت مراسم حنا بندان برگزار کرده بودند مثل اینکه می‌دانستند که شب آخر زمینی بودنشان است و از فردا آسمانی می‌شوند به همین دلیل خوشحال بودند. 🎤 راوی مادر شهید: 🌼 زمانی که در مکه بودیم تظا هرات شد و گفته بودند که نمی‌خواهیم زائر‌ها را به مدینه ببریم من هم آرزوی دیدن قبرستان بقیع را داشتم خیلی ناراحت شدم و وضو گرفتم و متوسل به علی و حسین(دو فرزند شهیدم) شدم در جای نماز خوابم برد علی را دیدم با یک پیراهن سفید و اصلاح کرده و مرتب آمد جلو و گفت مادر پاشو غصه نخور که می‌خواهیم به قبرستان بقیع برویم وقتی از خواب بیدار شدم هنوز نماز ظهر را نخوانده بودم که خبر آوردند بعد از ظهر به سمت مدینه حرکت می‌کنیم. 🎤 راوی: خواهر شهید(زهرا عجم) 🌼 بیشتر در مورد حجاب و اخلاق توصیه می‌کرد می‌گفت:« اخلاقتان با مردم و به خصوص همسرانتان باید خوب باشد و به پدر و مادر باید زیاد احترام گذاشت.» 🎤 راوی: محب الله مهدی زاده 🌼 وی در عملیات والفجر ۹ به شدت از چند ناحیه بدن مجروح شده بود و هنوز بهبودی کامل برایش حاصل نشده بود که به منطقه آمد. وقتی داستان مجروح شدن خود را نقل می کرد از شجاعت و شهامتش و صبر و مقاومتش احساس غرور می کردم و از مظلومیتش اشک در دیدگانم جاری می شد. 🌼 در آن عملیات گروهان وی به کمین دشمن برخورد می کند و عده ای شهید و عده ای پراکنده می شوند و او به شدت مجروح می شود. 🌼 می گفت: شب بود و هوا بارانی و در بعضی از قسمتهای کوه و تپه ها برف، و من سینه خیز سعی می کردم خود را از ارتفاعات به پایین دره برسانم تا شاید از بیم سرما در امان باشم گاهی بر چوبی به صورت عصا تکیه می زدم و بر روی زانو راه می رفتم و گاهی سینه خیز به طرف کوله پشتی که از بچه ها به جا مانده بود می رفتم تا خوراکی و شکلاتی پیدا کنم که از گرسنگی نجات یابم و یا لباس خشکی پیدا کنم که از سرما در امان باشم. 🌼 به هر حال تا فردای آن شب به این صورت سپری کردم و گمان می کنم که ساعتهای ۸ صبح بود که یک نفر از بچه ها رزمنده مجروحی را با خود می برد که نتوانست به من کمک کند بعد از مدتی دو نفر را از دور می دیدم من حال راه رفتن و یا صحبت کردن نداشتم ابتدا خیال کردم عراقی ها هستند آنها هم فکر می کردند من عراقی هستم و با حالتی آماده برای تیراندازی به طرف من می آمدند تا اینکه هم آنها و هم من متوجه شدیم طرف مقابل ایرانی است. به من گفتند همین جا بمان تا ما برویم وسیله ای برای حمل تو بفرستیم و من زمانی متوجه شدم که روی تخت بیمارستان بودم، شنیدن این داستان از زبان خود این شهید عزیز با آن شرایط سخت و دشوار بسیار غرورآفرین بود. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷روحاني شهيد سيد احمد صالح #شريفي ☀️ تولد: ۲ خرداد ۱۳۳۷ 🥀 شهادت: ۲۵ دي ۱۳۶۵ 🔸 سمت: ف
1⃣ همرزمانش می گفتند او درعملیات ابتدا شیمیایی شده بود ولی با همان حالی که داشت دست از نبرد با دشمنان اسلام برنداشت و سوار لودر شد تا خاکریز را درست نماید که رزمندگان بتوانند پشت آن سنگر بگیرند، که در همین انجام ترکشی به او اصابت نمود و به درجة رفیع شهادت نائل شد. 2⃣ یادم می آید وقتی می خواست به جبهه برود من درکوچه بازی می کردم، که دیدم پدرم آمد و ساکی در دست داشت از من خداحافظی کرد و من هم مثل همیشه یک خداحافظی ساده ای با او کردم ولی او طوری دیگر با من خداحافظی کرد طوری که تا به حال چنین خداحافظی از او ندیده بودم او موقع خداحافظی مرا بغل کرد و غرق بوسه کرد و به من گفت: مواظب خواهرت باش و به حرفهای مادرت گوش کن، و به مادرم گفت: که در نبود او صبر و استقامت را پیشه کند و برخدا توکل نماید. 3⃣ شهید صالحی در کلات مسؤل بخش بود و ما زمانی پیشنهاد دادیم که ایشان بیایند جزء شورای مرکزی جهاد مشهد شوند . اما ایشان قبول نکرد و گفتند: من قصد کردم بروم، مناطق محروم خدمت کنم برادر فخر آبادی می گفتند: این قدر شهید صالحی از کلات گفته که اگر من می توانستم کار ایشان را انجام بدهم، من به کلات می رفتم، اینقدر آن شهید به منطقة کلات علاقه داشت و شهید صالحی اول توی منطقه ترکش خورد ولی باز شروع به کار کرد و بالاخره دفعه دوم ترکش خورد و برادرش هم وقتی آمده بود بهش گفته بودند برادرت شهید شد و او رفته بود و به شهادت رسیده بود که جنازة هر دو را با هم آوردند. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
از عطرمعلم اخلاق شهید حجت الاسلام کاظم غلامزاده تدین.docx
115K
📝 🌷خاطرات روحانی شهید کاظم غلام زاده تدین •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
از زبان برادر.docx
15.1K
📝 🌷خاطرات روحانی شهید حسن حسین پور •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهيد محمد علي #شارعي ☀️ تولد: ۵ تير ۱۳۴۷ 🥀 شهادت: ۳۰ ديماه ۱۳۶۵ 🔸 سمت: آرپ
🥀 زندگینامه طلبه شهید محمد علی شارعی 💐 شهید محمد علی شارعی از همان دوران بچگی کودکی پرهیجان و فداکار و غیرتمند بود، او دوران ابتدایی را در روستا گذراند و سپس به علت علاقه شدید به حوزه دینی و اسلامی ادامه تحصیلات خود را در حوزه علمیه ی شهرستان قوچان انجام داد. 💐 وی پس از اتمام تحصیل به درجه طلبگی و روحانیت رسید و سپس بعد از شروع جنگ تحمیلی در سن هجده سالگی در سال ۱۳۶۴ به جبهه های نبرد حق علیه باطل رفته و یازده ماه در جبهه بود. 💐 محل فعالیت های ایشان بیشتر در منطقه عملیاتی شلمچه بوده و از جمله فعالیت هایی که انجام می دادند آرپی چی زن و بی سیم چی بودند تا اینکه سرانجام در کربلای ۴ در تاریخ سوم دی ماه ۱۳۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 💐 ای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد، مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع)در محراب عبادت شهید شد. 💐 ای مادران مبادا از رفتن فرزندتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب کبری را بدهید که تحمل شهادت ۷۲ شهید را نمود. 💐 برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که مهم ترین درمان ها برای درد هاست و همیشه به یاد خدا باشید و هرگز نگذارید دشمنان بین شما تفرقه بیندازند تا شما را از روحانیت متعهد جدا کنند که اگر چنین شد روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابر قدرتهاست. 💐 یک روز مادرش از او می خواهد و می گوید فرزندم به جبهه نرو بس است این همه ماه در جبهه بودی وقت آن است که برایت آستین بالا بزنم روز بعد به مادرش می گوید مادر دیشب که این حرف ها را به من گفتی خواب دیدم که آقایی با چند نفر به خوابم آمد و به من گفتند به مادرت بگو جلوی تو را نگیرد و من از آن ها پرسیدم که شما که هستید گفت من سید مهدی هستم و این هم همیارانم هستند و ما می خواهیم به میهمانی خدا برویم وقتی روز بعد این حرف ها را مادر شنید دست هایش را به سوی آسمان برد و گفت خدایا فرزندم را به در راه تو می فرستم و این هدیه را از من قبول کن. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
خاطراتي از شهيد روحاني شهبان يوسفي مقدم.docx
18.2K
📝 🌷زندگینامه روحانی شهید شعبان یوسفی مقدم •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
🎤 راوی: همسر شهید حجت الاسلام والمسلمین علی اسماعیلیون 🔸 تنها افتخارم همسری شهید و مادر فرزند شهید بودن است، شهید اسماعیلیون فردی متدین، دیندار، اخلاقی، منظم، مردم دار، حامی نظام و انقلاب و یاور محرومان و مظلومان بود. 🔸 ایشان در طول دو سال زندگی مشترك كوچكترین اقدامی كه باعث رنجش خانواده شود از وی سر نزد، رفتارهای اخلاقی ایشان همیشه سرمشق و برای ما الگو می باشد. 🔸 ایشان در ماه بهمن متولد شد، در همین ماه هم ازدواج كرد و در همین ماه نیز به شهادت رسید و به سمت معبود خود پركشید. 🔸 زندگی شهید اسماعیلیون از زمان تولد، دانشجویی، ازدواج و شهادت فراز و نشیب های زیادی دارد كه بیان هر كدام از آنها حكایت از وفاداری ایشان به اسلام ، نظام اسلام و حضرت امام راحل داشت. 🔸 شهید گرانقدر در عین دینداری و اخلاق محوری، یك شخصیت وظیفه شناس بود، به عنوان نمونه در حالی كه ایشان دانشجوی رشته پزشكی، روحانی و یك فرد انقلابی و رزمنده بود، ولی در منزل كاربنایی و ساختمانی می كرد. 🔸 پدر شهید اسماعیلیون قبل از انقلاب اسلامی ارتشی بود و نام كوروش را برای شهید انتخاب كرده بود، ولی وی وقتی به سن تكلیف رسید، نام' علی' را به برای خود برگزید و با این نام مشهور شده بود و روی سنگ قبر او هم نام 'علی' را نوشتیم. 🔸 از جلوه های دیگر زندگی این شهید بزرگ، تولد در خوزستان و شهادت در همین شهر است، مهمتر اینكه تاریخ ازدواج و تاریخ شهادت شهید نیز از نظر 'ماه و روز' یكی بود. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهيد قدرت الله #غلامی ☀️ متولد: ۵ آذر ۱۳۴۵ 🥀 شهادت: ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ 🔸 سمت: اط
♻️ یادم هست پسرم قدرت ا... غلامی وقتی برای آخرین بار به مرخصی آمده بود خوابی دیده بود که برای تعبیر به پیش حجت الاسلام کاشفی می رود و آن خواب را این گونه تعریف می کند که خواب دیدم در کنار یک چشمه ای برای شناکردن لباس هایم را بیرون آوردم و بعد از کمی شناکردن به سوی آسمان پرواز نمودم. ♻️ شهید از ایشان می خواهد تا خواب را برایش تعبیر کند. اما ایشان چیزی نمی گوید ولی با اصرار زیاد شهید می گوید اگر شما تعبیر این خواب را بدانید می ترسید. ♻️ شهید هم قبول می کند که بداند و بترسد بهتر است، آقای کاشفی به او می گوید: شما در جنگ شهید می شوید و با شنیدن این کلمه او چنان خوشحال می شود که از جا بلند می شود و به هوا می پرد و می گوید: در راه خدا شهید شدن که ترس ندارد و خوشحال از خانه آنها بیرون می رود. و بعد از چند روز به جبهه باز می گردد و خوابش به حقیقت مبدل می شود و او به آرزویش می رسد. 🎤 راوی: سارا امام وردی •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
خاطرات شهيد تسوجي.docx
18.2K
📝 🌷زندگینامه روحاني شهيد محمد هلال اسماعيل زاده تسوجی •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
خاطرات.docx
32.2K
📝 🌷خاطرات روحاني شهيد محمد طاهر طاهری •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهيد سيد محمد صادق #مهری ☀️ تولد: ۱۰ دی ۱۳۴۶ 🥀 شهادت: ۶ اسفند ۱۳۶۵ 🔸 سمت: آ
🥀 طلبه شهید محمدصادق مهری 🍁 فرزند علی اصغر در سال ۱۳۳۹ ه ش در شهر گنبدکاووس متولد شد، دوران ابتدایی و راهنمایی را در همان شهر به پایان برد. 🍁 وی تحصیلات دبیرستان خود را در هنرستان صنعتی به پایان رساند و در همین زمان فعالیت های سیاسی خویش را آغاز نمود. منزل وی مرکز تجمع جوانان مبارز بود. 🍁 در این دوران بود که شهید محراب آیت الله مدنی از طرف رژیم منحوس پهلوی به گنبد کاووس تبعید گشت و محمد صادق، گم گشـته خویش را پیدا کرد، پیری که تحّولی شگرف در وجود محمد صادق بپا کرد و زمینه ساز حضور او را در حوزة علمیه فراهم کرد تا از فقه آل محمد(ص) سیراب گردد. 🍁 محمدصادق مشغول تحصیل علوم دینی شد و چندی بعد به شهر خون و قیام، قم هجرت کرده، در مدرسه علمیة «رسالت» به کسب علم و معرفت پرداخت. 🍁 پارسایی و تهجد این جوان ۱۸ ساله زبانزد خانواده و دوستان بود، روزه روزهای ۵شنبه و جمعه وی ترک نمی شد. 🍁 محمدصادق در دفاع از سنگرهای مختلف و پاسداری غافل نبود و در دوران انقلاب نیز علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت فعال داشت. 🍁 پس از پیروزی شکوهمند انقلاب، دشمنان نمی توانستند به ثمر رسیدن نهال نوپای انقلاب را ببینند؛ یکی از این دشمنان گروهک موسوم به «خلق کمونیست» بود که بر قامت راستین انقلاب هجمه کرد. 🍁 این گروهک غائلة گنبد را به وجود آورد و رشادت های محمد صادق و دیگر دلاوران خطّة گلستان هجوم ناجوانمردانه این گروهک را ناکام گذارد. 🍁 محمدصادق در همین درگیری ها در سن 19 سالگی به دست آن مزدوران پلید شربت شیرین شهادت را نوشید. 🍁 پیکر پاک شهید سه روز بعد از شهادت در حالی که هنوز طراوت و تازگی داشت پیدا شد و پس از تشییع در گلزار شهدای گنبد به خاک سپرده شد. 🎤 راوی: پدر شهید 🍁 زمانی که صادق دورة راهنمایی را پشت سرمی گذاشت مصادف با تبعید «آیت الله مدنی» به محل ما بود، آن زمان من ماشین جیپ داشتم و توفیق کمک و خدمت به ایشان نصیب من شده بود. 🍁 در آن زمان محمدصادق به همراه داماد شهید آیت الله مدنی، مسئولیت آوردن اطلاعیه را از قم برعهده داشتند. 🍁 آن روزهای حضور در محضر آن عالم وارسته، زیر بنای فکری و اندیشة پسرم محمدصادق را تشکیل داد و بعد از انقلاب به دستور ایشان راهی حوزة علمیة قم شد. 🍁 شهید در فعالیت ضد رژیمی به همراه جوانان دیگر دفاع از ناموس، شرف و انسانیت را سرلوحه کار خود قرار داده بود و بیشتر ایام هفته را روزه می گرفت. 📝 قسمتی از 🍁 هوشياري و مراقبت از اسلام و انقلاب شرط اوّل يك مسلمان پيرو قرآن است، از راه هاي مبارزه با استكبار جهاني، نبرد با مزدوران دست نشانده داخلي آنها «منافقين» است كه در هر زمان و به هر شكل ممكن بايد با آنها ستيز نمود و از بذل جان و مال دريغ ننمود. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
🎤 راوی: طاهره شعبانی مادر شهید 💐 بعد از شهادت فرزندم حدود یک سال، روز در میان با خواهرش بر سر مزارش می رفتیم و گریه می کردیم. 💐 یک شب خواب دیدم که علی اصغر با صورتی پر از گرد و خاک به خانه آمد و عصبانیت گفت: چرا اینقدر سر مزارم می آیید و گریه می کنید، همین الان دعای کمیل بر پا بود ولی چون شما گریه می کردید به من گفتند برو جای مادر و خواهرت. 💐 من به علی اصغر گفتم اگر تو را اذیت می کنند ما دیگر گریه نمی کنیم، در جوابم گفت: من افتخار داشتم به جبهه بروم من خودم شناسنامه ام را دو سال زیاد کردم، شما گفتید باید کتاب هایت را بخوانی، من هم کتابهایم را با خودم به جبهه بردم و آنجا درس می خواندم، دیدید که کتابهایم به دست شما رسید. 💐 به علی اصغر گفتم فقط مقداری کاغذ و نامه پر خون به دستمان رسید، علی اصغر گفت: کسی که در جبهه کمک تیربار باشد و گلوله ای به بغل او بخورد باید کاغذ و نامه اش پر خون باشد. 💐 شما از شهید شدن من ناراحت نباشید، من افتخار داشتم تا در جبهه باشم و شهید شوم. حالا من اینجا راحت هستم، من گفتم بر سر مزارت خواهیم آمد ولی گریه نخواهیم کرد، علی اصغر خوشحال شد و خداحافظی کرد. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
قله شهادت.docx
15.2K
📝 🌷خاطرات روحاني شهيد رضا بخشی •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#وصيتنامه 🥀 شهید سيد سعيد خاتمي ☀️ اين بنده ات مي رفت تا در خواب گران فرو رود. مي رفت تا حياتش ر
🎤 راوی: عبدالحسین خاتمی ☀️ فرزندم سید سعید دو نوبت به جبهه رفته بود وقتی می خواست برای نوبت سوم عازم جبهه شود من و مادرش عازم سفر مکه بودیم به او گفتم: سعید شما فعلا به جبهه نروید تا مادرت اعمال حج را به درستی انجام دهد، ایشان قول دادند و گفتند: وقتی شما برگشتید و وارد فرودگاه شدید من به جبهه خواهم رفت. ☀️ هنگام بازگشت به بیرجند که رسیدیم تلفن زنگ زد و گوشی را که برداشتم دیدم سعید است، گفت: من به قول خود عمل کردم و وقتی در بیرجند شماره پرواز شما را اعلام کردند عازم منطقه شدم. ☀️ یک روز سعید گفت: می خواهم به جبهه بروم، گفتم: سعید آقا دو برادرت در جبهه اند لازم نیست شما هم بروید ایشان گفت: نباید بروم؟ اگر نگذارید اعتصاب غذا می کنم تا از بین بروم. ☀️ برادرانم به جبهه رفته اند برای خودشان رفته اند وظیفه خودشان را انجام داده اند شما اگر نماز می خوانید برای خود می خوانید من هم برای خودم می خوانم پس من باید بروم. ☀️ یک شب شهید فیروزی به دیدن فرزندم سید سعید آمده بود موقعی که می خواستیم برای آنها غذا درست کنیم، سعید گفت: الان تحریم اقتصادی است اگر می خواهید دو نوع غذا درست کنید من نمی خورم. پول آن را بدهید تا به حساب کمک به جبهه ها بریزم. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#زندگینامه 🥀 شهید غلامرضا زمانیان 💐 غلامرضا زمانیان، فرزند محمدحسین و زهرا، در پنجم اردیبهشت ماه س
💐 روحانی شهید؛ غلامرضا زمانیان نسبت به بیت‌المال حساس بود و به مادرش که در محل مراقبت کودکان روستا کار می‌کرد، می‌گفت: در قبال حقوق خود کار زیادتری انجام دهید. اگر نمی‌توانید سرکار نروید. 💐 آرزویش سلامتی امام زمان (عج)، آزادی راه کربلا، شهادت در راه اسلام و انقلاب، رفتن به زیارت کربلا با مادرش بود. 💐 در آخرین باری که به جبهه رفت در شب عملیات حنابندان کرده بود، غلامرضا در جبهه، به عنوان تخریب چی گردان رعد، تیپ امام رضا (ع) فعالیت می‌کرد. 💐 سرانجام پس از پنج بار اعزام به جبهه و پانزده ماه خدمت، در عملیات بدر، در منطقه‌ی شرق دجله، در بیست و دوم اسفندماه سال ۱۳۶۳ در چهارده سالگی به درجه‌ی رفیع شهادت نایل گشت، و پیکر پاکش در منطقه مفقود گردید. 💐 پس از یازده سال گروه تفحص پیکر پاکش را پیدا کرده و پس از تشییع در شهرستان در پانزدهم مرداد ماه سال ۱۳۷۴ در بهشت صادق روستای قوژد گناباد به خاک سپردند. 💐 شبی که فردایش تشییع جنازه غلامرضا بود، حاج آقا شریف گفت: «خواب دیدم چند اسب سوار آمدند و دور شهید را گرفتند و می‌خواستند جمجمه شهید را که تنها استخوان پیدا شده‌ی او بود، با خود ببرند. دیدم پدر شهید آمده و گفت: ما یازده سال انتظار کشیدیم که لااقل شب‌های جمعه سرمزارش برویم، چطور می‌خواهید جمجمه‌ی او را ببرید؟ سواران گفتند: ما نمی‌دانیم، ‌از آن آقا بپرسید. آن آقا گفت: این جمجمه با خاک کربلا مانوس شده و جایش اینجا نیست، و همین امشب باید به کربلا منتقل شود.» 💐 روحانی شهید؛ غلامرضا زمانیان همواره توصیه می‌کرد: «شهدا را فراموش نکنید و راهشان را ادامه دهید، زیرا خانواده شهدا نور چشم ما هستند و نباید آزرده خاطر شوند. 💐 اگر می‌خواهید مسلمان باشید در خط ولایت و امام باشید و هر زمانی که در خط امام نباشید باید با اسلام خداحافظی کنید. 💐 پشتیبان امام باشید و در هر شرایط از فرمان او پیروی کنید. و خواهرانم! سر کوچه ننشینید. با مقنعه و روسری و حجاب کامل بیرون بروید. 💐 خدایا گناهان مرا بریز و شربت شهادت را به من بنوشان و ما را ادامه‌دهندگان راه شهدا قرار بده.» 🎤 راوی: پدر شهید 💐 آخرین مرحله ای که پسرم غلامرضا زمانیان می خواست به جبهه برود، پیراهنش را درآورد و گفت: پدر جان بیا و برای آخرین بار بازوهای و اندام مرا نگاه کن. که بازوهای من فقط برای جنگ خوب است. 💐 پدر جان بیا، بازوهای مرا ببوس چون ممکن است که دیگر مرا نبینی، من گریه ام گرفت وبرای آخرین بار بازوها و صورتش را بوسیدم و ایشان وسایلش را جمع کرد و به جبهه رفت. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
🥀 محمد اسماعيل سعيدي نجات 🍁 اخوی شهید محمد اسماعیل سعیدی نجات از قول یکی از دوستان شهید اینگونه نقل می کند که، داخل سنگر نشسته بودیم که یکدفعه خمپاره ای خورد به سنگر و ترکشش هم به گردن اسماعیل اصابت کرد و محمد اسماعیل هم مثل مار به خودش می پیچید و اومدیم که بگیرمش که آروم بشه ولی یکدفعه دستهای ما را کنار زد و مؤدب دو زانو و به قبله نشست. حالا چی دید که اینجوری شد الله اعلم. 🎤 راوی: زهرا سعیدی 🍁 وقتی که می خواستن برن جبهه در حین خداحافظی به ما می گفتند که سعی کنید پدر و مادر را از خودتون راضی نگه دارید نماز اول وقت را فراموش نکنید حجابتون را رعایت کنید و بالاخره دین و ایمانتان را هم نگه دارید تا خون شهدا پایمال نشود. 🍁 وقتی که مطلع شد که امام خمینی(ره) رفتن به جبهه ها رو واجب کردند و فرموده اند که سنگرها رو خالی نگذارین دیگه همه چیز را کنار گذاشت و رفت به جبهه تا به ندای رهبرش لبیک گوید. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهيد عباسعلي #زمانی_بيدختی ☀️ تولد: ۴ دی ۱۳۳۴ 🥀 شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ 🔸 سمت:
🥀 شهید عباسعلی زمانی بیدختی 🍁 فرزند عبدالحسین و زهرا، در چهارم دی ماه سال ۱۳۳۴ در جلگه به دنیا آمد، پدرش از طریق کشاورزی نیاز خانواده را برطرف می‌ساخت. 🍁 در پنج سالگی وارد مکتب شد و یادگیری قرآن کریم را آغاز کرد، بعد از آن وارد دبستان شد. 🍁 پس از اتمام دوره‌ی ابتدایی به خاطر علاقه‌ی شدید به فراگیری علوم دینی و مذهبی، راهی حوزه‌ی علمیه‌ی بیدخت شد. 🍁 پس از چند سال برای ادامه تحصیل عازم مشهد مقدس گردید و در مدرسه‌ی علمیه‌ی نواب ثبت‌نام کرد. 🍁 دوره‌ی تحصیل عباسعلی در مشهد، مصادف با شروع انقلاب بود، وی در تمام تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، و اعلامیه‌ها و عکس‌های امام خمینی(ره) را در سطح شهر و روستا پخش می‌کرد. 🍁 به خاطر اجرای سنّت پیامبر اکرم(ص)، با خانم زهرا نجفی ازدواج کرد، و دو پسر به نام‌های مجید و مهدی، از آن بزرگوار به یادگار مانده است. 🍁 زهرا نجفی، همسرش، می‌گوید: «توصیه می‌کرد که در کارها و سختی‌های زندگی، از خدا کمک بگیرم و حضرت زینب(س) را الگوی خود قرار دهم تا در آخرت در پیشگاه آن بانوی عزیز روسفید باشم.» 🍁 به مسایل دینی و مستحبات اهمیت بسیار می‌داد. و در نماز جمعه و جماعت شرکت می‌کرد. و نماز شب را ترک نمی‌کرد. 🍁 ایشان به امام خمینی(ره) علاقه‌ی بسیار داشت و پیرو فرمان و دستور او بود. 🍁 پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای ادای تکلیف به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام گردید و در بسیاری از عملیات‌ها شرکت داشت و از خود رشادت‌های بسیاری برجای گذاشت. 🍁 وی در اوقات فراغت کتاب‌های مذهبی از جمله کتب شهید مطهری، نهج‌البلاغه و الغدیر را مطالعه می‌کرد. 🍁 بزرگترین آرزوی روحانی شهید؛ عباسعلی زمانی بیدختی شهادت و رسیدن به لقاء الله بود. 🍁 سرانجام در بیست‌و سوم اسفندماه سال ۱۳۶۳ و در عملیات بدر، در منطقه‌ی هور العظیم بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید و مفقود‌الاثر گردید. 🍁 مهدی زمانی فرزند شهید می‌گوید: «بعد از شهادت پدرم، خواب دیدم که به خانه آمده‌اند و شب جمعه است، با هم به حرم رفتیم و دعای کمیل را خواندیم.» 🍁ک«این دست‌خط موسوم است به وصیتنامه‌ی عبدی از عبادالله که از گذاشتن نام بنده خدا بر خود خجالت دارد. 🍁 گواهی می‌دهم به وحدانیت خدا که در خداوندی شریک ندارد و اوست سزاوار پرستیدن و در معبودیت شریک ندارد، و در حکومت شریک ندارد، و محتاج به معین و یاوری نیست و همه چیز را او خلق کرده است.» 🎤 راوی: پدر شهید 🍁 سالي يک مرتبه خود را به جمع سينه سرخان عاشقي مي‌رساند که دسته دسته کوچ مي‌کردند و زمينيان را تنها مي‌گذاردند. 🍁 در يک نوبت که عازم شده بود و در کردستان خدمت مي‌کرد تعداد شهدا زياد شده بود. 🍁 وقتي برگشت به او گفتم: بابا آن‌زمان که ما کم سن و سال بوديم و به همراه گوسفندان راهي بيابان مي‌شديم اگر گرگي به گلّه حمله مي‌کرد، در زبان چوپانها اين بود که واي بر يک بزي‌ها! 🍁 حال بابا جان البته من افتخار مي‌کنم که تو براي دفاع از ناموس‌ و ملّت به مدان مي‌روي ولي بدان که تو يک بزي هستي‌ها! 🍁 عباسعلي لبخندمعني داري زد و گفت: باباجان: ابراهيم خليل يک پسر داشت و در راه خدا به مسلخ برد و تو نيز تک پسري را در راه انفاق کن. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
🎤 راوی: یحیی علوی فرد، دوست شهید 🍁 سال ۶۶ با شهید ترکانلو آشنا شدم، حدود هفت، هشت ماه با ایشان هم حجره بودیم، یعنی بدو ورودم به حوزه علمیه امام صادق(ع) با ایشان هم حجره بودم و دوستان دیگر از جمله آقای محمدزاده،آ قای یغموری و آقای هاشمی هم با ما هم حجره بودند. 🍁 سال ۶۶ که من وارد حوزه شدم ایشان حدودا چهار سال قبل از ما وارد حوزه شده بود و مقطع تحصیل ایشان حدودا پایه پنج فعلی حوزه بود. 🍁 شهید با سایر دوستان یک تفاوت منحصر به فردی داشت و آن اینکه، بسیار خون گرم بود و با تمام طلبه ها برخورد خیلی صمیمانه ای داشت و نیز خیلی شوخ طبع بود 🍁 وقتی خودم غم و غصه ای داشتم و به پیش شهید ترکانلو می آمدم غم و غصه های یم را فراموش می کردم شوخ طبع بود و غصه ها را سهل می گرفت، تحمل خیلی بالایی داشت و مشکلات زندگی نمی توانست خیلی به او فشار بیاورد، اما همانقدری که شوخ طبع بود در مقابل عقاید انحرافی برخورد جدی می کردند و به بحث و مناظره می نشستند. 🍁 گاهی وقت ها حرفی پیش می آمد و ایشان تا قضیه را روشن نمی کردند یا خودشان قانع نمی شدند بحث را رها نمی کردند. 🍁 اگر مسائلی که مربوط به خودش بود و از دیگران سر می زد خیلی عصبانی نمی شدند و با شوخی یک جوری حل اش می کردند و یکی دو تا جمله خنده دار می گفتند و قضیه را فیصله می دادند ولی وقتی مربوط به اعتقادات بود خیلی حساس می شدند و قضیه را تا حل نمی شد رها نمی کردند، مخصو صا اگر طرف مقابلش طلبه می بود، می گفتند ما که طلبه هستیم اگر وارد جامعه شدیم و به مسائل دینی به راحتی خدشه وارد کردیم مردم عادی خیلی راحت تر این کار را انجام می دهد در آن صورت حرف ما طلبه ها را قبول نخواهند کرد. 🍁 بدون دلیل و منطقی نه چیزی را قبول می کردند و نه رد می کردند روی این حساب می آمدند قضیه را خیلی بحث می کردند و اگر حل نمی شد به اساتید و افرادی که آگاهی داشتند مراجعه می کردند تا اینکه قضیه برای خودش و دیگران روشن بشود ولی اگر می دانست مقرضانه است رفتارش فرق می کرد. 🍁 در همین رابطه یادم می آید یک بار برخورد بدی هم پیش آمد، آن دفعه بحث ولایت فقیه و جبهه و جنگ بود یکی از دوستان که طلبه بود و بعدها از حوزه رفت یعنی کسی بود که روحیه طلبه گی نداشت و شاید نمی توانست توی حوزه ادامه تحصیل بدهد، شخصی بود که خیلی مقرضانه بحث می کرد و اعصاب بچه ها را خورد می کرد حرفهایی هم که می زد دلیل خاصی حتی برای خودش نداشت.و آن بار که بحث ولایت فقیه بود شهید ترکانلو با ایشان برخورد فیزیکی کردند که دیگر این چیزها بیان نشود چون طلبه های جدیدی آمده بودند و ما هم سال اولی بودیم و خیلی در ما تاثیر می گذاشت و این شهید هم این چیزها را می فهمید و از نظر درسی بالاترین گروه درسی در مدرسه امام صادق(ع) داشتند. 🍁 من احساس می کنم ایشان خیلی احساس تکلیف می کرد، البته چند تن دیگر از رفقا هم بودند که بعضی ها جانباز شدند مثل آقای امینی و یکی دیگر از دوستان که اطلاعی از سر نوشت ایشان ندارم و جناب آقای وطن دوست که بخاطر مشکل شیمیایی نتوانستند ادامه تحصیل بدهند و از ایشان هم اطلاعی ندارم. 🍁 بیشتر فعالیت های شهید در امور مذهبی در حوزه علمیه محدود می شد برنامه هایی که اغلب طلبه ها حضور داشتند و در خارج از حوزه علمیه در نماز جماعت، دعای کمیل، دعای ندبه محل شرکت می نمودند. 🍁 در زمان انقلاب سن کمی داشتند و فعالیت چندانی نداشتند اما بعد از انقلاب فعالیت های چشمگیری داشتند، از روحیه ی مذهبی بسیار بالایی برخوردار بودند به من که خودم فرزند شهید بودن احترام خاصی قائل بود با اینکه هم سن بودیم و شاید هم من کمی از ایشان کم سن و سال تر بودم ولی خیلی به من احترام می گذاشت، یادم می آید یک بار از دستم خیلی ناراحت و عصبانی شده بود پیشم آمد و گفت اگر فرزند شهید نبودی می دانستم چه بر خوردی با شما داشته باشم، سر آن مسئله بخاطر احترام به شهید و مقام شهادت خطای مرا بخشید، ایشان به شهادت خیلی اهمیت می دادند و همیشه آرزوی شهادت در راه خدا را داشتند. ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷روحاني شهید غلامرضا #سمرقندی ☀️ تولد: ۱ فروردین ۱۳۰۸ 🥀 شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ 🔸 سمت
🥀 شهيد شيخ غلامرضا سمرقندي 🍁 سال ۱۳۰۸ در خانواده اي روحاني در مشهد چشم به جهان گشود، پدرشان حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ عباس سمرقندي از روحانيوني بودند كه از سمرقند به ايران مهاجرت نمودند و مادرشان همسري گرانقدر، براي پدر بودند كه در دامان پرمهرشان فرزندان شايسته اي پروريدند. 🍁 اين شهيد عزيز براي آموزش ابتدائي از محضر پدر كسب فيض نمودند و سپس در سن سيزده سالگي در مدرسة عباس قلي خان مشهد به فراگيري علوم اسلامي پرداختند. 🍁 در ۲۲ سالگي همراه پدر و مادر عازم تهران شدند و در ملارد شهريار به تبليغ دين و هدايت مردمان پرداختند، تبعيد امام خميني در سال ۱۳۴۲غم بزرگي را بر دل حاج شيخ عباس، اين روحاني پاك مستولي ساخت كه تحمل آن برايش ناممكن بود و به همين علت به دنبال يك بيماري سخت به سراي باقي شتافت. 🍁 رسالت پدر را اينك پسرشان بايد بر دوش مي كشيد و به اين منظور عازم تهران گرديدند. نظام آباد تهران شاهد حركت هاي پر تلاش و خستگي ناپذير اين يار صديق روح الله بود و سخنراني هاي او پرده از چهرة رژيم پهلوي و شاه ملعون برمي داشت. 🍁 براي خاموش ساختن وي رژيم پهلوي او را از رفتن به منبر منع نمود، اين امر موجب برانگيختگي بيشتر اين مبارز راه خدا بود. 🍁 يك بار ساواك در حمله اي همه جانبه منزل ايشان را مورد بازرسي قرار داد اما خوشبختانه با آگاهي هاي قبلي كه اين شهيد پيدا كرده بود مدركي عليه او به دست نياوردند. 🍁 پس از پيروزي انقلاب اسلامي و از آنجا كه مردم در جريان مبارزات وي را كاملاً شناخته بودند توسط اهالي شميران نو به عنوان رئيس كميتة محل انتخاب گرديدند. 🍁 سال ۵۹ بود كه ايشان به كميتة تهران پارس منتقل شدند و زمين هاي درباريان فاسد را در اين منطقه بين مردم تقسيم نمودند. 🍁 در سال ۶۰ و پس از فتح يكي از خانه هاي تيمي منافقين آنجا را به صورت درمانگاهي درآوردند كه به نام اين شهيد نامگذاري شده است. 🍁 اين حركت خشم منافقين كوردل را عليه او برانگيخت و در سپيده دم روز ۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ هنگامي كه اين روحاني بزرگوار به همراه پاسدار جان بركفش شهيد قربان اطاعتي، عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل بودند در مقابل بيمارستان امام خميني با شليك گلوله هاي دژخيمان خفاش صفت به شهادت رسيدند و لاله گون به ديدار معبود شتافتند و بدين ترتيب مزد جهاد پرثمرشان را در راه خدا دريافت داشتند. 🔰 نكات برجسته در زندگي شهيد 🔸 فعاليت هاي مهم عبادي و معنوي: با توجه به اينكه ايشان روحاني بود و ذاكر و مداح اهل بيت در مراسم عبادي و معنوي(نماز جماعت ، زيارت عاشورا ، سخنراني و...) فعاليت زيادي داشتند و در تمام فعاليت هاي عبادي و معنوي حضور فعال داشتند. 🔸 فعاليت هاي مهم سياسي و اجتماعي: ايشان به عنوان مخالفت با رژيم طاغوت در برنامه هاي سياسي و اجتماعي به خصوص پخش اعلاميه هاي امام به صورت كتبي و نوار و ساختن كتل مولتو و شركت در تظاهرات فعاليت چشمگيري داشتند. 🔸 فعاليت هاي مهم علمي ، فرهنگي و هنري: ايشان در مسجد به برادران و خواهران آموزش قرآن مي دادند و پيش نماز مسجد هم بودند. 🔸 ويژگي هاي بارز اخلاقي: ايشان در سخت ترين شرايط دست از ايمان و عقيدة خود برنمي داشتند. 🍁 همسرشان مي فرمايند كه يك روز حاج آقا نواري در مورد امام را ضبط كردند و آن را روي ساعت منزل گذاشتند و براي تظاهرات به خارج از منزل رفتند. در همين حين صداي در آمد. در را باز كردم و ديدم مأمورين ساواك هستند و به داخل منزلمان حمله كردند و همه چيز را به هم زدند، با اينكه چشمشان به ساعت مي افتاد اما متوجه نوار سخنراني بالاي آن نمي شدند. تمام نوارهاي نوحة داخل منزل را داخل ضبط گذاشتند و امتحان كردند ولي چيزي دستگيرشان نشد و به لطف خداوند متوجه نوار حاج آقا نشدند و رفتند. •┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید 🌷 روحاني شهید سید جلال #مرتضی_زاده ☀️ تولد: ۱ شهریور ۱۳۴۸ 🥀 شهادت: ۲۷ فروردین ۱۳۶۶ 🔸
🔰 امروز مورخه ۲۸ دی ۱۳۶۵ تصمیم گرفتم از خاطراتی که در عملیات حاج عمران برای این حقیر رخ داده برایتان به یادگار باقی بگذارم. 🔰 شاید که برای نسل آینده انشاءا... مفید و مثمر ثمر واقع شود.(انه بکل شی قدیر، همه چیز به دست اوست) 🔰 عملیاتی به نام تک حاج عمران در همین منطقه انجام شد، لطف خدا شامل حال حقیر شد و من برای اولین دفعه در یک عملیات شرکت می کردم و به اتفاق جمعی از برادران تخریب چی عازم خط مقدم شدیم و به یاری خداوند و نظر لطف ولی عصر(عج) به خط دشمن حمله کردیم. 🔰 هدف از حمله فتح قله ۲۵۱۹ بود، خلاصه بعد از عملیات قرار شد با نیروی اطلاعات عملیات به جلو برویم. هر چند که نیاز به برادران تخریب نبود ولی میدان مینی در نزدیکی نیروهای خودی روی جاده قرار داشت و لذا برای هدایت نیروهای اطلاعات احتیاج به یک تخریب چی بود. 🔰 خلاصه آماده حرکت شدیم و از خاکریز گذشتیم، فرمانده نیروی اطلاعات گفت: برادر تخریب چی در این میدان مین سریع یک معبر باز کن. 🔰 من هم بدون هیچ معطلی و برای اولین دفعه نشستم و دستم را روی زمین گذاشتم، هنوز حدود پنج ثانیه نگذشته بود که صدایی سکوت و تاریکی محل را شکست، خمپاره ای در چند متری ما به زمین خورد و ترکشی به کتف چپ فرمانده اطلاعات اصابت کرد، به محض اصابت ترکش نیروی محل مجروح که همراه ما بود ایشان را به عقب بردند و چون وضع وخیم بود که همگی به اتفاق به جایگاه اولی بازگشتیم. 🔰 بعد از برگشت متوجه موضوع مهمی شدم و فهمیدم که سیم چین را به همراه نبردم و این خود یکی از الطاف الهی بود که ما به عقب برگردیم، چون سیم چین مهمترین وسیله کار برای یک تخریب چی است. 🔰 دیگر اینکه به محض نشستن من ترکش به ایشان اصابت کرد در حالی که با من نیم متر فاصله داشت و ایشان بعد از من بود. 🎤 راوی: شهید سید جلال مرتضی زاده •┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈• 🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene