غصه بی انتهاست مادرجان
آه ! قبرت کجاست مادرجان؟
شرح این درد را توانی نیست
از مزارت چرا نشانی نیست؟
حقت این نیست بی حرم باشی!
حسرتِ دیده ی ترم باشی
حقت این ست محترم باشی
صاحب بهترین حرم باشی
گنبدی پُر فروغ می خواهی
صحن های شلوغ می خواهی
کاش قانونِ عشق حاکم بود
جایِ هر شُرطه، چند خادم بود
شُرطه های مدینه بدبین اند
دلشان سنگ و دست سنگین اند
کارشان بی گناه را زدن است
زائر بی پناه را زدن است
حرف زخم ست و استخوان مادر
بشکند دستهایشان مادر
#وحید_قاسمی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
شُکوه خلقت نوری او زبانزد شد
در آسمانِ علی زهرهی محمد شد
قلم کشید به تقدیر شوم باورها
عزیز قلب پدرها شدند دخترها
برای شب زدگان یک پیام روشن داشت
نزولش از لب روح الامین شنیدن داشت
زمین از آن تب ظلمت نجات پیدا کرد
طلوع آیهی تطهیر را تماشا کرد
صفات قدسیه تقدیم پیشگاهش شد
پَر فرشته به هر گام، فرش راهش شد
به قاب آینهاش انکسار ننشیند
به دامنش سر سوزن غبار ننشیند
شدهست صبح ازل جلوهدار لبخندش
نیامده است و نیاید زنی همانندش
نه آسیهست! نه مریم! نه هاجر و حوا!
شبیه هیچ کسی نیست جز خودش زهرا
خرد به درک حضورش خیال خام کند
به احترام مقامش نبی قیام کند
قسم به بضعة منی، قسم به اعطینا
فراتر از شب قدر است حرمت زهرا
حقیقت ملکوت خداست ساحت او
کمال طاعت معبود در اطاعت او
روایت است قیامت، قیامتِ زهراست
رضای حضرت حق در رضایت زهراست
نگو که محشر کبریست، عرصه آسان نیست
محب فاطمه در روز حشر، گریان نیست
سوار ناقهای از نور میرسد مادر
به داد این دل رنجور میرسد مادر
نجات اهل یقین ریشههای چادر اوست
چه قدر نام وزینِ شفیعه درخور اوست
ثنای حضرت صدیقه کار هر کس نیست
در این حریم که هر واژهای مقدس نیست
چگونه عرضه نمایم بر آفتاب، چراغ
تبلوری که ندارد در آفتاب، چراغ
خدا کند که ببخشد بضاعت ما را
چگونه شرح دهد قطره وصف دریا را
حبیبهایست که محبوبهی خدا باشد
یگانهایست که همکفو مرتضی باشد
به هل اتی شده تجلیل از کرامت او
به وجد آمده جبریل از کرامت او
سعادت همه سر منزل صراطش بود
بهشت، باغچهی کوچک حیاطش بود
ملیکه بود، ولی خانهای محقر داشت
نبود اهل تجمل، به عشق باور داشت
ملیکه بود ولیکن قبول زحمت کرد
که با ندیمهی خود، کار خانه قسمت کرد
عفاف سیرهی او را به خط ناب نوشت
حجاب فاطمه را برترین حجاب نوشت
اگر که فضهی او خاک را طلا سازد
نگاه فاطمه از خاک، فضهها سازد
نداشت خواب خوش از غصههای همسایه
قنوت بسته چه شبها برای همسایه!
دعای او که به دست علیست آمینش
خدا نیاورد آن روز را که نفرینش...
هراسِ از غضبش، ختم کرد غائله را
نگاه کن سند محکم مباهله را
برآرد از شب ظلمت، دمار، خطبهی او
گرفته است دم از ذوالفقار، خطبهی او
به حکم خیر کثیرش، به حکم احساسش
هنوز فاطمه در گردش است دستاسش
به مهر مادریاش تا ابد دلم گرم است
تنور خانهی زهرا هنوز هم گرم است
مرا مباد که دست تهی روانه کند
چه مادرانه برایم انار دانه کند
#وحید_قاسمی
#ولادت_حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته
مادرت را باز در هول و ولا انداخته
کاری از دستِ طبیبان بَر نمی آید غریب
در کنارِ بستر تو مرگ جا انداخته
پوستی بَر استخوان داری،به زهرا رفته ای
خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته
رفته رفته حجره ات گودال سرخی میشود
زهر، لب هایِ تو را از ربنا انداخته
تشنگی بی رحم تر از نیزه ی زیرِ گلوست
تارهایِ صوتی ات را از صدا انداخته
جامِ مِی شرمنده ی اندوهِ چشمانت شده
ماجرا را گردنِ شام بلا انداخته
شام گفتم، خیزران آمد به یادم «وای وای»
گریه ها را یادِ تشتی از طلا انداخته
#وحید_قاسمی
#امام_هادی_ع
@nohe_sonnati
چشم يعقوب مسيل نيل است
کودکی در بغل راحيل است
می توان خواند ز پيشانی طفل
چون مسيحا نفس انجيل است
آيه ها می چکد از لعل لبش
گريه اش لحن خوش ترتيل است
بال فطرس شده گهواره ی او
سايه بانش پر جبرائيل است
علوی زاده ای از نسل خليل
اين پسر کنيه اش اسماعيل است
خنده اش روح غزل های بهار
خنده اش شعر پر از تمثيل است
عرشيان سرخوش آهنگ و طرب
تار و دف در کف اسرافيل است
ريسه آويخته از عرش به فرش
اين هنرمندیِ ميکائيل است
مات و مبهوت ملائک ديدند
خنده ای بر لب عزرائيل است
رونقی داده به بازار شعف
حجره ی غصه و غم تعطيل است
صدقه مي دهد امشب آقا
دست هر حور و ملک زنبيل است
چه صف طول و درازی دارند!
آخرين کس ته صف هابيل است
هاتفی گفت به ارباب بهشت
پسرت مايه ی فخر ايل است
وقت کوچ است، برو قافله دار
نفرات سفرت تکميل است
#وحید_قاسمی
#ولادت_حضرت_علی_اصغر_ع
@nohe_sonnati
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال
حس میکنم افتادهام از شیب گودال
یادم نرفته ذوالجناح بی سوارت
یادم نرفته دختران بی قرارت
یادم نرفته سنگ بر آیینهات خورد
یادم نرفته چکمهای بر سینهات خورد
یادم نرفته گریهام سیلاب میشد
طفلی رقیه پابه پایم آب میشد
زهرا شدم، در تنگنا آتش گرفتم
من زودتر از خیمهها آتش گرفتم
از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
با چشمهایی تار از گودال رفتم
از حال و روزم بی خبر بودم برادر
با شمر و خولی همسفر بودم برادر
با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
با چادر خاکی سر بازار رفتم
زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
از ازدحام کوچهها رنجید زینب
از هم محلی، کم محلی دید زینب
همسایهای داغ دلم را تازه میکرد
چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
خاکستر غم، بر سر من ریخت کوفه
خورشید را از شاخهای آویخت کوفه
رفتم، برای ماندن اسلام رفتم
با آستینی پاره شهر شام رفتم
از خندههای ساربان رنجید زینب
آخر سرِ دروازه را هم دید زینب
از راههای سخت و بی برگشت رفتم
با دستهایی بسته پای طشت رفتم
پیراهنت را سوختم تا پس گرفتم
با خونِ دل عمامهات را پس گرفتم
در قتلگاه غم، زمینگیرم برادر
دارم به قتل صبر میمیرم برادر
#وحید_قاسمی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
خانه خراب عشقم و سربارِ زینبم
در به درِ مجالس سالار زینبم
این نعرهها و عربدهها بی دلیل نیست
یک گوشه از شلوغیِ بازار زینبم
هرکس به بیرق و علمش چپ نگاه کرد!
با خشم من طرف شده؛ مختار زینبم
آتش بکش، به دار بزن، جا نمیزنم
جانم فداش، میثم تمار زینبم
از زخمهای گوشهی ابروی من نپرس
مجروح داغ دلبر و بیمار زینبم
شکر خدای عزّوجل مکتبی شدم
من از دعای خیر علی، زینبی شدم
غم خاضعانه گوش به فرمان زینبست
انگشت بر دهان شده، حیران زینبست
هرگز نگو که چادرش آتش گرفته است!
این شعلههای خیمه، گلستان زینبست
اصلاً عجیب نیست شکست یزدیان
وقتی حجاب، سنگر ایمان زینب ست
او پس گرفت هستی خود را ز گرگها
پیراهنی که مونس کنعان زینبست
امروز اگر حسینی و پابند مذهبم
مدیون گریههای فراوان زینبم
باور نمیکنم سر بازار بردنت!
نامحرمان به مجلس اغیار بردنت
از سینهی حسین، تو را چکمهای گرفت
از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت
پای سفر نداشتی ای داغدار درد!
با یک سر بریده، به اصرار بردنت
پهلو کبود! گریهکنان تازیانهها
با خاطراتی از درودیوار بردنت
فهمیده بود شمر غرورت شکسته است
از سمت قتلگاهِ علمدار بردنت
تو از تمام کوفه طلبکار بودی و...
در کوچههاش مثل بدهکار بردنت
در پیش گریههای تو این گریهها کم است
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
#وحید_قاسمی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
ما ریزهخوار سفرهی احسان زینبیم
مدیون لطف و فضلِ فراوان زینبیم
ما را پیام خطبهی زینب نجات داد
شکر خدا که جمله مسلمان زینبیم
چون گیسوانِ نیزه نشینان قافله
از کربلا به کوفه پریشان زینیبم
جان میدهیم عاقبت از غصهاش که ما
کشتی شکست خوردهی طوفان زینبیم
در زیر کوه غم به خدا شِکوهای نکرد
حیران و ماتِ عصمت و ایمان زینبیم
با خیمههای سوخته معجر درست کرد
ممنون ابتکار درخشان زینبیم
#وحید_قاسمی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
فَلَک عشق را ثریا شد
زهرهای در مدارِ زهرا شد
رود از بی قراریاش مبهوت
کوه از استواریاش مبهوت
معنیِ تازهی رشادت شد
بارها منجیِ امامت شد
حِلم را ریشه و تباری داد
نوح را درس بُردباری داد
شیعه را حُجب اوست سرمایه
سایهاش را ندیده همسایه!
خِرَد از پایداریاش حیران
از سیاستمداریاش حیران
خسته از غم نشد، چهل منزل
شوکتش کم نشد چهل منزل
عشق را از نگاه زهرا دید
هجر را مثل وصل، زیبا دید
صبر بی او شناسنامه نداشت
راه ایوبها ادامه نداشت
کوفه میدانِ اقتدارش شد
خطبهاش تیغِ ذوالفقارش شد
چادرش را تکاند، طوفان شد
همهی شهر خیس باران شد
از علی داشت گفتههایش را
لحنِ مردانهی صدایش را
او نشان داد، دین نمایش نیست
خیبریزاده اهلِ سازش نیست
عاقبت اشک ارغوان را دید
خندهی نحس ساربان را دید
صحبت از روسیاهی کوفهست
روضه در کوفه سخت و مکشوفهست
درد این روضه قاتل مرد است
درد ناموس بدترین درد است
مثل این درد روضه، دردی نیست
شأن زینب که کوچه گردی نیست!
#وحید_قاسمی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
در کشور عجم عربی سروری کنی
چیزی نمانده است که پیغمبری کنی
با عشق تو ارامنه پیوند می خورند
در کار و کسبشان به تو سوگند می خورند
زرتشتیان برای شما تکیه می زنند
سینه برای مشک تو با گریه می زنند
دل دادگان خال تو آزاد مکتبند
با غیرتان ری همه عباس مذهبند
لختی بخند سوره ی سلمان نزول کن
اهل ری ام مرا به غلامی قبول کن
رخصت بده رکاب بگیرم برایتان
شاید نصیب شد سفر کربلایتان
بالا بلند ای قمر ایل مرتضی
یعسوب دین علقمه تمثیل مرتضی
بعد از شما نواده ی یل بی سپر علی
مثل تو و حسین و حسن پر جگر علی
دست مرا بگیر نه با دست با پرت
بی دست کربلا نظری جان مادرت
#وحید_قاسمی
#ولادت_حضرت_ابوالفضل_ع
@nohe_sonnati
مژده بیداردلان! پیک سحر در راه است
شب دلواپسیِ منتظران کوتاه است
همهجا صحبت درمان تب سختیهاست
همهجا حرفْ سرِ نسخهی خوشبختیهاست
گوش کن! زمزمهی خاتمهی تاریکیست
خیمهی حضرت خورشید، همین نزدیکیست!
گوش کن لایحهی دولت خوشعهدی را
بر دماوند بزن پرچم یا مهدی را
شوق دیدار رساندهست به لب جانها را
بوی اسپند قرق کرده خیابانها را
خبر اینبار دقیق است! میآید منجی
وعدهی عهد عتیق است، میآید منجی
لوح محفوظ بشارت به ظهورش داده
دل به آن لهجهی آرام و صبورش داده
میرسد بت شکنی! چون بت و نمرودی هست
قول قرآن و زبور است که موعودی هست
گفته انجیل که فریادرسی میآید
صبح آدینه مسیحا نفسی می آید
دو قدم مانده فقط! خسته شدن بی معناست
پشت این گردنهی سخت، بهشتی پیداست
عمر دجال به فردا نرسد، کوتاهست
باخبر باش! خبرهای خوشی در راهست
ذوالفقار خِردش مصلح کژ تابیها
برسد کاش به گوش کر وهابیها
کعبه آمادهی اثبات مسلمانیهاست
نوبت بستن پروندهی سفیانیهاست
#وحید_قاسمی
#ولادت_امام_زمان_عج
@nohe_sonnati
وقتی شبیه فاطمه لبخند میزنی
بر چینی شکستهی دل، بند میزنی
من غرق خوابم و تو برای ظهور خویش
هر صبح جمعه، رو به خداوند میزنی
کی پرچم مقدس دارالخلافه را
بر قلهی رفیع دماوند میزنی؟!
در دولت کریم شما حرف فقر نیست
آقا تو حرفهای خوشایند میزنی
بعد از زیارت نجف و طوس و کربلا
حتماً سری به فکه و اروند میزنی
با اشک دیده آب به قبر مطهرِ
آنان که کُشتگان فراقند میزنی
#وحید_قاسمی
#ولادت_امام_زمان_عج
@nohe_sonnati
بچه گی كرده ام، پشيمانم
من ندانسته شيطنت كردم
بغلم كن دوباره مثل قديم
رو نگردان ز من، غلط كردم
ساده گی كار دست من داده
همنشينِ بد از تو، دورم كرد
لطف بيش از حد شما؛ امروز
بنده ای سركش و جسورم كرد
سيب سرخ هوس فريبم داد
دلم از كرده اش پشيمان است
عذر تقصير پيشت آوردم
مهربان، بخشش از بزرگان است
به كجا مي شود فرار كنم !؟
بدتر از متهم زمين خوردم
حيف آن دست، كه مرا بزنی!
نزده؛ من خودم زمين خوردم
آبرو، اشک، ندبه و توبه
باز هم واژه های تكراری
دست های مرا دوباره بگير
تا بفهمم كه دوستم داری
شده ام جنس كهنه ی بازار
رهگذر، دوست، آشنا نخرد
كاش از اول ضرر نمی ديدم
هيچ كس غير تو، مرا نخرد
نه ! من از چشم تو نمی افتم
...تا حسينی و كربلايی هست
آبروی مرا نخواهی برد
...تا كه عشق امام رضايی هست
روسیاهم صدا نخواهی زد
پای من را قلم نخواهی كرد
به دلم دست رد نخواهی زد
سنگ روی يخم نخواهی كرد
باز هم روی خوش نشان دادی
چقدر خوب شد كه زهرا هست
غسل گريه كن ای دل غافل
روضه ی دست و مشک سقا هست
#وحید_قاسمی
#مناجاتی_ورود_به_ماه_مبارک_رمضان
@nohe_sonnati