تویی که قبلۀ جان خاک آستانۀ توست
عفاف، پردهنشین حریم خانهٔ توست..
تویی عقیلهٔ عترت، تویی سلالهٔ نور
که نقد عصمت حق گوهر خزانهٔ توست
تو زینبی که خِرَد غرق لُجّهٔ حیرت
ز قدر و منزلت روح بیکرانهٔ توست..
چنان ز منطق شیوا به خصم طعنه زدی
که سرشکسته ز آزار تازیانهٔ توست
یزید رفت و از او در جهان نماند اثر
نه شام، بلکه به هر کشوری نشانهٔ توست
تو آن خطابهٔ والا به نقل گفتی باز
که داستان غم مادر یگانهٔ توست
هنوز چشم سماواتیان به دامن طف
به سوی نافله و گریهٔ شبانهٔ توست
نه داستان تو تنها حدیث عاشوراست
که از کران ازل تا ابد زمانهٔ توست
پیام خون شهیدانِ عرصۀ تاریخ
رسالتیست که تا حشر زیبِ شانۀ توست..
#محمود_شاهرخی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
گریه کردم روضهی سخت تو را یک سال و نیم
زهر شد در کام من آب و غذا یک سال و نیم
در شگفتم، من که با تو زنده بودم روز و شب ...
زنده ماندم بی وجودِ تو چرا یک سال و نیم ؟!
هیچ جا حتی گلستان هم دلم را وا نکرد
بعدِ تو هر چیز، دق داده مرا یک سال و نیم
با سرِ تو سر شده روز و شبِ این سرنوشت
پیش چشمم بودهای بر نیزهها یک سال و نیم
"کاش میشد زودتر جانم شود تقدیم تو " ...
بوده بر روی لب من این دعا، یک سال و نیم
ابرِ بارانزای چشمم لحظهای خشکی ندید
مثل طوفان بود، این آب و هوا یک سال و نیم
جسم من اینجاست، روحم در کنار قبر تو
هم در اینجا بودم و هم کربلا، یک سال و نیم
روز و شب صد بار مردم من، در این یک سال و نیم
بوده در تقویم من، این بدترین یک سال و نیم
آه، از آن ساعتی که کربلایت سرخ شد
سنگهای نینوا هم در عزایت سرخ شد
تا که خونت ریخت بر روی زمینِ قتلگاه ...
آسمان لرزید از داغت، برایت سرخ شد
دست و پای خواهرت از تازیانه شد کبود
بعد از آنکه بین مقتل دست و پایت سرخ شد
رفتی و شد خواهر تو همسفر با حرمله
بهر هتک حرمت من اشکهایت سرخ شد
روی نیزه بودی و نیزه برایت خون گریست
خاکهای کوچهها هم در قفایت سرخ شد
آه، قرآن خواندی و چوبی به لبهای تو خورد
آنقَدَر کوبید، تا لحن صدایت سرخ شد
حال، از داغ تو آه و شیون من سرخ شد
در غم پیراهنت، پیراهن من سرخ شد
#رضا_قاسمی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
ای که چراغ یاد تو، شد نور عینم
بی تو اسیر درد و رنج عالمینم
ای آرزوی خفته درخون، ای حسینم
بعد از تو چشمانم پُر از خون جگر شد
از آتش داغت، دل من شعلهور شد
امشب دل من در حصار درد، تنهاست
امشب دلم تنگ تو و دیدار باباست
امشب دلم مشتاق وصل روی زهراست
ازداغ هجرانت غمی جانکاه دارم
بعد از تو، عمری مثل گُل کوتاه دارم
بعد از تو غم، در سینهی من موج زن بود
بعد از تو تنها مونسم این پیرهن بود
این پیرهن ای کاش بهر من کفن بود
از شوق وصلت سینهای پُرجوش دارم
پیراهنت را باز در آغوش دارم
ای رهنورد و رهبر راه عقیده
مرغ دلم بار دگر سویت پریده
آیم به دیدار تو، با قد خمیده
محبوب قلب خستهی زینب! کجایی؟!
امشب تو باید پیشواز زینب آیی
در وادی طف، روز عاشورا برادر
تا پیشوازت آمدم با دیدهی تر
بر حنجر تو بوسه دادم جای مادر
رفتی و دل دنبال تو، مهجور میرفت
با رفتنت از چشم زینب، نور میرفت
آن لحظهای که با هزاران درد جانکاه
جسم تو را در قتلگه دیدم به ناگاه
بوسه زدم بر حنجرت با ناله و آه
گفتم پس از تو از جهان، سیرم حسینم
با رفتن تو زود میمیرم حسینم
تو شور صبر و مذهبم بودی برادر
آموزگار مکتبم بودی برادر
تو شاهد تاب و تبم بودی برادر
در هر کجا باشی، مرا نور وجودی
من بی تو میمُردم، اگر با من نبودی
ای ذکر یادت چلچراغ هرشب من
در هر نفس نام تو شد ذکر لب من
با نام تو پایان پذیرد مطلب من
گفتا سخن از درد من، طبع «وفایی»
با وصل تو پایان پذیرد این جدایی
#سید_هاشم_وفایی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
زینب اگر نهیب نمیزد علیه کفر
نطق مدافعان ولایت رسا نبود
زینب اگر اسیر نمیشد به راه دوست
دین خدا ز قید اسارت رها نبود
زینب اگر طلسم ستم را نمیشکست
امروز صحبت از شرف اولیا نبود..
در شام و کوفه باز نمیکرد اگر زبان
نام رسول بر سر گلدستهها نبود
اُمّ الکتاب اوست «کلامی» به یک کلام
زینب اگر نبود کتاب خدا نبود
#ولی_الله_کلامی_زنجانی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
گوشهی خانهی خود جای به بستر دارد
مثل زهرا شده و دست روی سر دارد
دختر فاطمه و حیدر کرار است این
عفت فاطمه و هیبت حیدر دارد
زینت حیدر و پیغامبر کرببلاست
این که در جان خود اوصاف پیمبر دارد
گریه گریه همهی بستر او تر شده است
مثل یک لالهی مجنون، دل پرپر دارد
لحظه لحظه همهی خاطرهها در ذهنش
یادی از پر زدن سورهی کوثر دارد
گُر گرفته بدنش، در تب و تاب است تنش
یاد دیوار و دری روضهی مادر دارد
همهی عمر به دل عشق حسینی پرورد
به لبش ذکر حسین تا دم آخر دارد
ظرف یک سال غم کرببلا پیرش کرد
قامتش تا شده، درد کمر و سر دارد
بدنش را طرف سایه نیارید فقط
سینهای داغتر از داغ برادر دارد
به روی سینهی او پیرهن خونیناش
زیر لب زمزمهی روضهی حنجر دارد
زیر لب زمزمه میکرد: خدایا... نزنید
«این هلال سر نی آمده دختر دارد»
#وحید_محمدی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
هرچند پای خستۀ زینب توان نداشت
هرچند بین قافله جانش امان نداشت
بار امانتی که به منزل رسانده است
چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت
جز گیسوان غرق به خون روی نیزهها
در آتش بلا به سرش سایهبان نداشت
آیا به جز حوالی گودال، ساربان،
راهی برای رفتن این کاروان نداشت؟
یک شهر چشم خیره و... بگذار بگذریم
شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت
آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود
اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت
دیگر لب مقدس قرآن کربلا
جایی برای طعنۀ آن خیزران نداشت!
#یوسف_رحیمی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
عشق بی نام و نشان میماند اگر زینب نبود
قدر آزادی نهان میماند اگر زینب نبود
عشق با او فارغ التحصیل دانشگاه شد
صبر هم در امتحان میماند اگر زینب نبود
چهرهی نورانی اسلام و مذهب بیگمان
در حصاری از گمان میماند اگر زینب نبود
در غم گلهای پرپر، باغبان دشت خون
قامتش همچون کمان میماند اگر زینب نبود
آتش بیداد وقتی بر گل و گلشن فتاد
باغ گل بی باغبان میماند اگر زینب نبود
بار داغ یک گلستان لاله بر دوشش کشید
بر زمین باری گران میماند اگر زینب نبود
کاروان دادخواه خون هفتاد و دو گل
بی امیرِ کاروان میماند اگر زینب نبود
پاسداری کرد او از مکتب عدل و شرف
دین حق کی در امان میماند اگر زینب نبود!
مژدهی فتح و ظفر با خود آورد اربعین
این سفر بی ارمغان میماند اگر زینب نبود
کرد دلها را هوایی در هوای کوی دوست
کربلا کی جاودان میماند اگر زینب نبود!
ای «وفایی» مکتب اسلام مدیونش بُوَد
دین حق بی ترجمان میماند اگر زینب نبود
#سید_هاشم_وفایی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
"ندانمت به حقیقت که در جهان به چه مانی"*
که هر چه از تو بگویند، باز برتر از آنی
به نام نامیات ای دختر بزرگ شب قدر!
به نام نامیات ای دختر شُکوه نهانی!
گُلی به هیبت کوه و زنی به هیأت طوفان
تو آن حقیقت محضی که ماورای بیانی!
تو همزمان که نشستی به آرد کردن گندم
ورای فهم زمینی، ورای درک زمانی!
که کوله بار علی، عطر دستپخت تو را داشت
برای کودک بی نان، هنوز دل نگرانی!
چه سایههای بلندی که پشت کودکی تو
برای "واقعه" با کوچه کردهاند تبانی...
گدازههای کلامت، شرارهخیزِ همیشه
مگر هنوز هم ای کوهِ داغ در فورانی؟!
به روی ساعت سه، کوک شد زمان و پس از آن
رسید موسم گودال و فصل جامه درانی
در آن غروب دویدن میان خیمه و صحرا
"تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی"*
تمام عقلی و دور از مدار زینبی تو
هر آنچه مست سر بام، گرم سنگ پرانی!
و کوچه ها همه خمیازههای وا شده بر خواب
بهنام هر چه سپیده، بمان که خطبه بخوانی
غبار مردهی رخوت گرفتهایم و ملولیم
مگر تو چادر خود را به روی ما بتکانی..
شروع میشود این روضه با لهوف نگاهت
مدد گرفته قلم باز از حروف نگاهت
::
به یال اسب گره میزند زنی گلهها را
چنان صبور که کم کرده روی حوصلهها را
زنی شگفت که زیبایی نگاه بلندش
به هم زدهست برای ابد معادلهها را
شب و قیام نشسته، هنوز هم نشکسته
گواه این نشِکستن، گرفته نافلهها را
از اولین نفس صبح تا همین دم مغرب
به پای خسته دویده مسیر هلهلهها را
کسی نبود به غیر از رمیدگانِ به صحرا
به دست خیمه گرفتند فاتحان صلهها را!
ز سنگهای سرِ بامها نیامده پیداست
کشیدهاند به شهر امتداد غائلهها را
آهای وارث اعجاز "نَبتَهِل"! به نگاهی**
بکش به شومی تقدیرشان مباهلهها را!
چنین که بر گسلِ بغض ایستاده نگاهت
به شهر میکشی آخر تمام زلزلهها را
"سری به نیزه بلند است" و سخت بوده بگویی
که بیشتر بکند نیزهدار فاصلهها را
به جز سؤالِ "عمویم چرا به خیمه نیامد"
عقیلهای تو جواب تمام مسالهها را...
چقدر خاطر آسوده دارد این سرِ بر نی
که داده است به دستت زمام قافلهها را
مسیر قافله کج شد به سمت عصر تلاطم
و زانوان تو خم شد کنار تربت چندم؟
::
حساب داغ من از روز و ماه و سال، گذشته
نپرس! حال من از غصه و ملال گذشته
همینکه کمتر از آنی که رفتهایم، رسیدیم
مشخص است که بر کاروان چه حال گذشته!
من آن تمامیِ شرمم که ماندهام به جوابی
تو آن نجابت محضی که از سؤال گذشته!
رسیدهها که به جای خود، از تطاول طوفان
چقدر تیغ که از سیبهای کال گذشته!
زمین گریست که: "چیزی نمانده تا کف گودال"
زمان گریست که: "ساعاتی از زوال گذشته"!
حریم خیمه به فتوای شرع سوخت و یعنی
حرامها همه از بسترِ حلال گذشته!
محال بود تصور کنم به نیزه سرت را
محال بود و چهها دیدم از محال، گذشته!
کسی برای خرید کنیز اشاره به ما کرد
حدیث غارت و تاراج ما ز مال گذشته!
شبی نبود که لالاییاش به گوش نیاید
ببین که کار رباب تو از خیال، گذشته!
شبیه هر چه که زخمم، شبیه هر چه که داغم
بیا که وصف من از مثل و از مثال گذشته
به اشک نیست امیدی که داغ دل بنشاند
اگر چه دیری از این حسرت زلال گذشته
"مَضَی الزّمانُ و قَلبی یقول انّک آتٍ"*
اگر چه عمر من از وعدهی وصال گذشته
به مویههای زنانه سبک نشد دلم اما
حدیث هجر، مفصل شد و مجال گذشته
مسیر آمده را بی تو میروم نه به دلخواه
چگونه رد شوم از خاطرات روشنِ این راه
::
نه آرزوی رسیدن، نه اشتیاقِ سلامی
نه رغبتی به نشستن، نه شور و شوق کلامی!
نمیشناسیام ای زادگاه ایل و تبارم!
ز بس گذشتهام از کوچههای کوفی و شامی
"تو خود حدیث مفصل بخوان ز مجمل" و بگذر
به زیر تیغ امامی، میان شعله امامی...!
به لطف آیهی "الا المودّةَ" نگذشتیم
ز کوچهای که ندیدیم احترام تمامی!
به سرسلامتی ما، سری نماند سلامت
مگر به اینکه خطا رفت سنگی از سرِ بامی!
کدام شعله به "در" زد که عصر روز دهم هم
نمیرسید به جز بوی سوخته به مشامی!
به غیر فصل پیمبرکُشانِ وادی تورات
کدام فصل در این قوم داشتهست دوامی؟
به پیشواز من ای شهر، شیرخواره نیاور
شراره خیزتر از این نخواه داغ مدامی!
گذار باد نیفتد به کوی هاشمیانت
که مانده است بر او ردّ یادگاریِ گامی
بگو به مادرِ آن چار قبرِ تازهی خالی
که کوچه مانده صدایت کند دگر به چه نامی!
بگو به تربت معصوم "مجتبی" که ندارم
ز شهدنوشِ قبیله به غیر زخم، پیامی!
فدای خانهی دربستهات، برادرِ زینب!
نمیشود که دری وا کنی به ذکرِ سلامی؟!
که بغض، تکیه زده روی شانههای صدایم
چقدر روضه شود خواهرانههای صدایم...
*سعدی
*اشاره به آیه مباهله
#سیده_اعظم_حسینی
#حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati
۱
(حضرت رباب س)
ای رباب غمپرور، مادر علی اصغر
بر سبط نبی همسر، مادر علی اصغر
در کرب و بلا بودی، در دام بلا بودی
با دو دیدگان تَر، مادر علی اصغر
اصغرت چو عطشان بود، گریان و پریشان بود
دستِ غم زدی بر سر، مادر علی اصغر
حنجرش چو خوردی تیر، روی دستِ بابایش
نوگلت شدی پرپر، مادر علی اصغر
میخواست کند دفنش، گفتی به حسین کن صبر
تا ببیندش مادر، مادر علی اصغر
باب او حسین است و مادرش شما هستی
بُد سکینهاش خواهر، مادر علی اصغر
ای ربابِ با ایمان، کن دعا تو از احسان
بهر دوستان یکسر، مادر علی اصغر
یک دعای دیگر هم، فرمای تو ای بانو
بر «مقدّم» مضطر، مادر علی اصغر
زمینه:ای تشنه لب عطشان،مظلوم حسینم وای
#حسین_مقدم
#حضرت_رباب_س
@nohe_sonnati
۱
(حضرت رباب س)
ای مادر اصغر رباب، پرپر شدی ششماههات
قلبت ز غم باشد کباب، پرپر شدی ششماههات
ای آنکه در کرب و بلا، رباب غمپرور تویی
ای یار پور بوتراب، پرپر شدی ششماههات
ای بانوی نیکو سِیَر، در راه دین دادگر
دیدی به روی دست باب، پرپر شدی ششماههات
در یاری دین نبی، فرزندِ فرزندِ علی
روزی که بُد قحطیِ آب، پرپر شدی ششماههات
درخواست کردی تا حسین، آب از برای اصغرش
سه شعبه تیرش شد جواب، پرپر شدی ششماههات
با آنکه بودی اصغرت، آن نور چشمان تَرَت
از تشنگی در پیچ و تاب، پرپر شدی ششماههات
یا رَب حَقِ سوّم امام، بخشا محبّان را تمام
گفتا «مقدّم» ای رباب، پرپر شدی ششماههات
زمینه:این فاطمه خیر النساست،او را میازار ای زمین
#حسین_مقدم
#حضرت_رباب_س
@nohe_sonnati