eitaa logo
نو+جوان
30.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
174 فایل
🌐 رسانه اختصاصی نوجوانان و دانش آموزان سایت Khamenei.ir 📭 ارتباط با نو+جوان @Alo_Nojavan ✅ سایت👇 🔗 Nojavan.Khamenei.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 | * کارستون * 6️⃣ باغچه شیشه‌ای با گل‌های واقعی 🍀 «گیاه را در یک شیشه کوچک پرورش می‌دهند! اسمش باغ شیشه‌ای است، اندازه‌اش هم کوچک است و روی میز کار، طاقچه خانه و هرجای کوچک دیگری قرار می‌گیرد! نه نیاز به آبیاری مداوم دارد و نه مراقبت، خودش برای خودش رشد می‌کند و خیلی هم زیبا می‌شود!» ☺️ این‌ها جملات طه بود که کسب‌وکارش را برای سعید و گروهش توضیح می‌داد! بعد از پرس‌وجو و یادگرفتن مشاغل قبلی، بچه‌ها با یک بحران روبه‌رو شده بودند! شغل دیگری به ذهنشان نمی‌رسید تا در خانه بتوانند انجام بدهند و برای آموزشش بروند، تا این‌که هادی یک پیشنهاد معرکه داد :«آقا ما دفعه‌های پیش می‌نشستیم فکر می‌کردیم، یه شغلی رو پیدا می‌کردیم می‌رفتیم سراغش، حالا به نظرم پاشیم بریم تو شهر بچرخیم و ببینیم چه مشاغلی وجود داره» 😉 پوریا سری تکان داد و حرف هادی را قطع کرد: «آره ولی نه که همین‌جوری پاشیم بریم تو شهر، می‌تونیم بریم بعضی فروشگاه‌ها که لوازم تزئینی، خوراکی یا هر چیز دیگه می‌فروشند رو ببینیم و به این فکر کنیم یا پرس‌وجو کنیم که اون محصولات از کجا اومده بود و چطور تولید می‌شه!» تصویب شد! همه بچه‌ها با پیشنهاد هادی و صحبت‌های تکمیلی پوریا موافق بودند و راه افتادند برای شهرگردی! 📖 بالاخره بعد گشتن چند مغازه به یک کتاب‌فروشی رسیدند، فروشنده مغازه خیلی خوش‌ذوق قفسه‌ها را تزئین کرده بود و کنار کتاب‌ها بعضی وسایل دیگر هم می‌فروخت. بچه‌ها که مشغول تماشای فروشگاه بودند، با چهره ذوق‌زده رضا مواجه شدند که یک بطری شیشه‌ای کوچک در دست داشت و می‌گفت: «بچه‌ها، این‌ها گُل رو فروکردن تو شیشه!» فروشنده که حواسش به بچه‌ها بود لبخند زد و گفت:«اسمش باغ شیشه‌ای است» 🌻بچه‌ها که حس می‌کردند.... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20872
📚 | * کارستون * 7️⃣ درآمدزایی با چیپس و شمع 🥰 قصه از آنجا شروع شد که مریم تصمیم گرفت وبگردی کند تا شغل دیگری پیدا کند، نشست و جست‌وجو کرد: «مشاغل خانگی» و با یک دنیا سایت و سامانه و... روبه‌رو شد که در مورد این مشاغل پیدا شده بود. مشاغل مختلفی که بعضی‌هایش اصلاً به درد مریم و گروهش نمی‌خورد، تا این‌که بالاخره یک شغل، رضایت مریم را جلب کرد! 🍎 تولید چیپس میوه! به نظر لذیذ می‌آمد و حالا مأموریت جدید آغاز شده بود، گروه مریم وارد میدان شده بودند و دنبال کسی می‌گشتند تا در مورد این شغل از او پرس‌وجو کنند. اما انگار نتیجه‌ای در کار نبود! نرگس و حدیثه ناامید شده بودند اما مریم دست‌بردار نبود، بچه‌ها به او پیشنهاد دادند تا از یک سایت اینترنتی آموزش تولید چیپس میوه را یاد بگیرند اما مریم می‌گفت: «باید کسی رو پیدا کنیم که این‌کاره باشه، تجربه کرده باشه، سختی هاشو بگه، تجربه هاشو بگه، راه‌های میان‌بر رو یادمون بده، اینا رو تو کدوم سایت پیدا می‌کنید؟» 💡 دوهفته‌ای طول کشید اما بالاخره جوینده یابنده است، مریم توسط یکی از دوستانش شماره تلفن خانم رحیمی را پیدا کرده بود که در استان فارس زندگی و در آنجا چیپس میوه تولید می‌کرد. بچه‌ها همه جمع شده بودند پای تلفن و صدای گوشی روی بلندگو پخش می‌شد، «بوووق! بوووو... بله بفرمایید؟» این صدای خانم رحیمی بود که پشت تلفن آمده بود. 😇 مریم شروع کرد به توضیح در مورد خودش و گروهش و سؤال‌هایش را پرسید. بچه‌ها صدای خانم رحیمی را شنیدند که با خنده می‌گفت: «آفرین به این پیگیری شما، همین پیگیری و زحماتتون انشا الله میشه رمز موفقیت‌هاتون» و بعد شروع کرد به توضیح: «برای این‌که پول تلفنتون خیلی نشه سریع و مختصر میگم، من چیپس میوه تولید می‌کنم، برای این کار میوه‌ها رو با یه شکل خوبی برش می‌دم و داخل دستگاه می‌گذارم، خب برای شروع باید یه دستگاه خونگی رو خریداری کنید که هزینه‌اش ۱۱ تا ۱۵ میلیون میشه، ماهانه هم حدود ۵ میلیون درآمد داره، جای چندان بزرگی هم نمی‌خواد.»... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20871
📚 | * کارستون * 8️⃣ فصل کار 📺 سعید تلویزیون را روشن کرد، مریم که در آشپزخانه برای خود چای می‌ریخت آمد و کنار برادرش نشست، کنترل تلویزیون دست سعید بود و شبکه‌ها را بالا و پایین می‌کرد که با فریاد مریم خشکش زد: «صبر کن صبر کن، بزن شبکه قبل!» سعید شبکه را عوض کرد، برنامه‌ای آموزشی بود در رابطه با گل‌سازی! 🤔 مریم گفت: «سعید، خانم کریمی رو یادته؟ دوست مامان، اون اصلاً کارش ساخت همین گل‌های تزئینی بود، اصلاً زندگی‌اش رو از همین راه می‌گذروند، بذار برم از مامان بپرسم می‌تونه دعوتش کنه امروز باهاش صحبت کنیم؟!» سعید که گویا هنوز در باغ نبود، هاج و واج مریم را نگاه می‌کرد اما مریم خانم آن‌قدر به مادر اصرار کرد تا عصر همان روز خانم کریمی مهمانشان شده بود... ⁉️ بچه‌ها همان پرسش‌های همیشگی‌شان را پرسیدند، می‌خواستند بدانند که این شغل را چگونه می‌توان شروع کرد؟ چقدر هزینه دارد؟ چقدر درآمد دارد؟ چه چالش‌هایی پیش رویشان خواهد بود؟و... 😇 خانم کریمی که از پیگیری و کنجکاوی بچه‌ها به وجد آمده بود شروع به صحبت کرد: «خیلی برام جالبه که این‌قدر سؤال در مورد شغلم دارید، نوجوونای هم‌سن‌وسال شما درگیر سرگرمی‌های مختلف هستند اما شما می‌خواهید از اوقات فراغتتون برای درآمدزایی استفاده کنید، چون این کار شما برام جالبه هم هرچی بلدم یادتون میدم و هم هر جور بتونم کمکتون می‌کنم.» 😍 برق شادی در چشمان مریم دیده می‌شد، خانم کریمی ادامه داد: «ببینید گل‌سازی رو با ۲۰۰ هزار تومان و یه اتاق ده دوازده متری میشه شروع کرد، اگر هم کار بلد باشید می‌تونید ماهانه حداقل یک‌میلیون درآمد داشته باشید. برای فروشش هم می‌تونید از رستوران‌ها و شرکت‌ها و هرجایی که میز و صندلی و تزیین داره استفاده کنید، باید خجالتی نباشید و بتونید برید و صحبت کنید برای فروش راضی کنید افراد رو. اگر بخواید این کار رو یاد بگیرید خودم یادتون میدم چطور بازاریابی کنید و محصولاتتون رو بفروشید.»... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20870
📚 | * کارستون * 9️⃣سرمایه یاب! 🤔 چطور سرمایه اولیه کسب و کارمان را تامین کنیم؟ 😎 بچه‌ها بالاخره بعد از مدت‌ها جست‌وجو، شغل مورد علاقه‌شان را پیدا کرده بودند؛ اما حالا با یک چالش جدید مواجه شده بودند که به نظر جدی می‌آمد. 🍃 شرکت سپهر قصد داشت تولید باغچه شیشه‌ای را دنبال کند اما برای شروع این کار نیاز به سرمایه اولیه داشتند، از طرفی مریم و گروهش هم برای تولید گل نیاز به مواد اولیه‌ای داشتند تا کسب و کارشان را شروع کنند. حالا سعید و مریم که هر کدام مدیریت تیم خود را به عهده داشتند، بیشتر از همه بچه‌ها به فکر پیدا کردن راهی برای تامین سرمایه اولیه کارشان بودند. 🗃️ سعید و گروهش می‌خواستند در شروع کسب و کارشان کار بزرگی انجام دهند و تعداد زیادی باغچه شیشه‌ای تولید کنند. آن‌ها برآورد کرده بودند که حدود ده میلیون تومان سرمایه اولیه نیاز دارند. اما مریم و اعضای گروهش می‌خواستند از مقدار کم شروع کنند و کم‌کم کارشان را گسترش دهند، برآورد آن‌ها برای شروع کارشان حدود یک میلیون تومان بود. 💸 مبلغ مورد نیاز گروه مریم بالا نبود و بچه ها راحت‌تر راهی پیدا کردند تا این مبلغ را تامین کنند. هر کدام از بچه ها با کمک پس‌اندازهایشان و بعضی هم با قرض گرفتن از پدر و مادر، ۲۵۰ هزارتومان جمع کردند که با کمک هر چهار نفرشان به یک میلیون تومان رسید. ✨ اما قصه برای سعید و گروهش متفاوت بود، ده میلیون تومان مبلغ بالاتری بود. اما آن‌ها اهل عقب نشینی نبودند، تلاش‌ها و جست‌وجوهای آن‌ها بالاخره جواب داد، همان روزی که... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20334
📚 | * کارستون * 0️⃣1️⃣ مشتری، ضربان قلب کسب وکار 🏭 «هر چقدر هم تولید کنید اما بازاریابی خوبی نداشته باشید، کارتون تمومه!» 😇 این جمله زهرا بود که به بچه‌ها توضیح می‌داد اما اگر بخواهیم زهرا را بشناسیم باید به هفته قبل بازگردیم! بچه ها حسابی مشغول بودند، چالش ها یکی بعد دیگری پیش می‌آمد و گاهی آسان و گاهی سخت حل می‌شد، به ندرت پیش می‌آمد همه چیز بر وفق مراد باشد و مشکلی نباشد! 💪 حالا که تجربه ها بالا رفته بود سعید و مریم که مدیریت تیمشان را به عهده داشتند سعی می‌کردند چالش‌ های بعدی را پیش بینی کنند، برای همین بود که سعید سر صحبت را با مریم باز کرد: « یه مشکلی که به نظرم بهش برمی‌خوریم اینه که وقتی تولید کردیم، چطور کالامون رو بفروشیم؟» مریم سرش را تکان داد و گفت: « آره منم به فکرش بودم، یه جستجوهایی هم کردم اما نتیجه نداشت» 🔑 سعید که گویا کلید حل مسئله را در اختیار داشت گفت: « یه حرفه است،این که چطور محصولمون رو بفروشیم! باید بازاریابی یادبگیریم! اما چطورش رو نمی‌دونم!» ✨ چند روزی از این گفتگوی بچه‌ ها گذشته بود که این بار مریم با راه حل سراغ سعید رفت: « سعید، زهرا مگه اقتصاد نمیخونه؟» زهرا دختر خاله سعید و مریم بود، دانشجوی اقتصاد که درسش هم حسابی خوب بود! مریم ادامه داد:« اونا تو درساشون بازاریابی هم میخونند، بهش میگم یه روز بیاد به بچه ها تدریس کنه، نظرت چیه؟» ☺️ سعید سری تکان داد و گفت:« حالا ضرری که نداره، یا اون چیزی که میخوایم بلده و یاد میگیریم یا... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20651
📚 | کارستون 1️⃣1️⃣ راه‌حلِ یه معضل بزرگ 👂بچه ها سر و پا گوش بودند و نکات را از دست نمی‌دادند، زهرا انگار نکته‌ای مهم به ذهنش رسیده باشد گفت: «بچه‌ها حواستون باشه! من انتظار ندارم شما این مطالب رو حفظ کنید، نه به هیچ وجه! درسته که شبیه کلاس درس شده اما قرار نیست مثل درساتون این مطالب رو هم حفظ کنید! بلکه باید آروم...آروم خودتون این کارها رو اجرا کنید، در حال اجرا کردن یاد بگیرید و این‌جوری ملکه ذهنتون بشه...» 💡 زهرا بعد از این تذکر مهم نکاتش را ادامه داد: «خُب حالا بریم سراغ راهبردهای بازاریابی، شما برای محصولی که می‌سازید، به چند روش می‌توانید بازار پیدا کنید...» 💯 زهرا شماره یک را پای تخته نوشت: «بازاریابی سازمانی، در این نوع بازاریابی یه کسب‌وکار، کالاها و خدماتی که یه شرکت دیگه نیاز داره را تأمین می‌کنند. در واقع اگر محصول شما موردنیاز یه کسب‌وکار دیگه ست، می‌تونید باهم قرارداد ببندید و برای اونا تأمین محصول کنید.» ✅ اما بازاریابی دوم هزینه‌بر بود: «دومین راهبرد تبلیغات پولیه، شما می‌تونید هزینه کنید تا تو روزنامه‌ها، خیابونا و مخصوصاً تو این دوره و زمونه به کمک شبکه‌های مجازی و تو صفحه‌های پرمخاطب برای شما تبلیغ کنند.» ☺️ اما راهبرد بعدی کم‌هزینه‌تر بود: «بازاریابی دهان‌به‌دهان! تو این حالت که بهش بازاریابی کلامی هم میگن، خیلی مهمه که محصول یا خدمت شما چه حسی برای مشتری ایجاد می‌کنه، اگر بتونید حس خوبی برای مشتری ایجاد کنید، به نفر بعدی محصول شما رو معرفی می‌کنه و همین‌جوری می‌چرخه و دهان‌به‌دهان منتقل میشه.» 🤝 راهبرد بعدی بیشتر رفاقتی بود: «بازاریابی ارتباطی، تو این حالت تمرکز شما... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20652
📚 | * کارستون * 2️⃣1️⃣ نان بازو ☀️ تجربه این تابستان متفاوت برای بچه‌ها ادامه‌دار خواهد بود 🎒 بوی ماه مهر می‌آمد، چیزی به آغاز سال تحصیلی نمانده بود اما این تابستان خیلی متفاوت بود. این تابستان برای بچه‌ها پرشده بود از تجربه، لذت، دانش، یادگیری عملی و حس خوب... 🗞️ خبر خوب اینکه خط تولید هم راه افتاده بود. شرکت سپهر توانسته بود در هفته اول سه عدد باغچه شیشه ای تولید کند. مریم و دوستانش هم ۵ عدد گل مصنوعی ساخته بودند. حالا باید همه آنچه در مورد بازاریابی یاد گرفته بودند را به کار می‌گرفتند تا بتوانند محصولاتشان را به فروش برساند. ✅ شرکت سپهر که تصمیم گرفته بود از بازاریابی معاملاتی و مجازی به‌صورت هم‌زمان استفاده کند حالا باید راهبرد مدنظرش را اجرا می‌کرد. همین مسئله بچه‌ها را حسابی به فکر فروبرده بود که چه کنند اما بالاخره تصمیم گرفته شد: «فیلم می‌سازیم!» اشتباه نکنید! قصد کارگردان شدن نداشتند بلکه این مسئله یک راهبرد برای فروش آن‌ها بود: «فیلم‌سازی تبلیغاتی.» 🎥 بچه‌ها به پوریا که خوش‌بیان‌تر بود گفتند جلوی دوربین برود. البته دوربین تلفن همراه! پوریا اوایل خجالت می‌کشید و تمایل نشان نمی‌داد اما با اصرار بچه‌ها بالاخره راضی شد! حالا یک معضل جدید پیداشده بود، معضلی که باید از زبان رضا بشنویم: «کجا فیلم بگیریم که هم منظره خوب باشه؟ هم نور تنظیم باشه؟ هم سروصدا نباشه؟هم...» 😌 اما پاسخ سعید که حرف رضا را قطع می‌کرد نشان داد خوب یاد گرفته چطور یک کسب‌وکار نوپا را مدیریت کند: «ببین اولش نباید خیلی سخت بگیریم، من پیشنهادم اینه که یه پارک خلوت و پر از گل و گیاه و خوشگل پیدا کنیم، بعد بگیم شما می‌تونید یه فضای خوب و زیبا شبیه این باغ توی خونه داشته باشید! حتی اگر کوچک و آپارتمانی باشه، فقط کافیه یه باغچه شیشه‌ای بخرید و از این حرف‌ها...» 😇 پیشنهاد خوبی بود! نمی‌شد رد کرد. هادی مأمور شد متن صحبت‌های پوریا را بنویسد و تا فردا ظهر آماده کند. غروب فردا نشده، فیلم آماده بود و یک گروه مجازی ساخته شده بود. بچه‌ها هرکسی دم دستشان بود به گروه اضافه کردند! از خانواده و دوستان تا همکلاسی و معلم و... 🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20761
🚢 | پایان تعطیلات دریایی! 😇 ابن بطوطه جهان‌گردی اهل مراکش بود که حدود ۷۰۰ سال پیش، از غرب آفریقا به‌سمت شرق آسیا رهسپار شد. سفرنامه او اطلاعات جالب و مفیدی درباره زندگی مردم آن دوره به ما می‌دهد؛ اما چیزی که می‌تواند از سفرنامه ابن بطوطه برای ما ایرانی‌ها جالب باشد، مربوط به حضور او در سواحل شرقی چین است. 🌊 ابن بطوطه اشاره می‌کند که در سفر دریایی خود، می‌شنید که دریانوردان و آوازخوان‌های روی عرشه کشتی، اشعار فارسی می‌خوانند: تا دل به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام چون در نماز اِستاده‌ام گویی به محراب اندری ⛵ مشابه همین روایت‌ها در شرق آفریقا نیز بوده است؛ ملوانان و دریانوردانی که در حین کار بر روی آب و در امتداد کرانه‌ها، شعرها و آوازهای فارسی می‌خواندند. ✅ شاید تا الان فکر کرده باشید که می‌خواهیم درباره زبان فارسی صحبت کنیم! بله، این هم موضوع خواندنی و جذابی خواهد بود؛ اما در این دو اشاره کوتاه درباره حضور زبان فارسی در شرق آسیا و آفریقا، توجه ما می‌تواند به چیز دیگری هم جلب شود: دریا و دریانوردی... 💡 مهم‌ترین عامل نفوذ زبان فارسی در این مناطق، دریانوردان و تاجران ایرانی بودند. در قرن‌های گذشته، علاوه بر خلیج‌فارس و دریای عمان، سرتاسر دریای عرب و سرخ و اقیانوس هند و دریای چین، محل تردد تاجران و دریانوردان ایرانی بود. ایرانیان و به طور مشخص ساکنان مناطق جنوبی ایران، به دریاهایِ دور خو گرفته بودند و خب این رفت‌وآمد به گسترش زبان فارسی نیز کمک می‌کرد. 🥴 اما از حدود سال ۱۵۰۰ میلادی که پای استعمارگران غربی به آسیا و شرق باز شد، یکی از مهم‌ترین تلاش‌های آنها، تلاش برای دورکردن ایرانیان از دریا بود. استعمارگران پرتغالی وقتی به خلیج‌فارس آمدند، برای حفاظت از منافع خود، بندر گمبرون ایران را اشغال کردند و نامش را گذاشتند کومورائو. مدتی بعد، سپاه شاه‌عباس صفوی با حمله به پرتغالی‌ها در مناطق جنوبی ایران، اشغالگران را از شهر گمبرون اخراج کرد و به یادبود این فتح خود، نام آن شهر را گذاشت «بندرعباس»؛ اما این پایان ماجرا نبود... 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23157
🏆 | قهرمان‌ها این‌طور ساخته می‌شوند 📖 نگاهی به کتاب «سرباز روز نهم»، روایت زندگی شهید صدرزاده ✅ قرار است برای نوجوان‌ها از مصطفی بگویم. درست به همین خاطر، از بین همۀ آثاری که دربارۀ این شهید شاخص نوشته شده، به سراغ کتابی برجسته آمده‌ام. این کتاب، با بقیه، خیلی فرق می‌کند. دارم برایتان از کتاب «سرباز روز نهم» می‌گویم. کتاب «سرباز روز نهم» در نه فصل طراحی شده. تا فصل چهارم، این کتاب، راستۀ کار نوجوان‌هاست؛ چون مصطفای نوجوان را از نزدیک نشانمان می‌دهد. برایمان از روزهایی می‌گوید که او در حاشیۀ تهران، کنار بیابان‌ها و ساختمان‌های مخروبه، کار فرهنگی می‌کرد. نه اینکه فکر کنید سن‌وسالی هم داشت ها! نه! داریم دربارۀ یک پسر چهارده‌پانزده‌سالۀ شوشتری حرف می‌زنیم که تازه به کُهَنز شهریار در استان تهران آمده و در آن منطقه، غریب هم بود. 📖 می‌دانید توفیر این کتاب با بقیۀ آثار هم‌ردیفش چیست؟ اینجا یک تصویر دقیق پر از جزئیات از نوجوانی مصطفی به ما نشان می‌دهد. اصلاً چون روایت مفصلی از نوجوانی او را داریم، حجم کتاب زیادشده و شمار صفحاتش از ششصد گذشته. آخر گروه نویسندگانش، هر کدام به سراغ فصلی از زندگی مصطفی رفته‌اند و تلاش کرده‌اند با مصاحبه‌های متعدد، پازل هزارتکه‌ای از این شهید را شکل بدهند. خب معلوم است کتابی که این‌همه جوان پای کارش باشند، کتاب موفق و درخوری خواهد شد... 🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23193
😉 | آقای مربی کوچک 📖 خوانش یک صفحه از کتاب «سرباز روز نهم» ❗ همۀ کتاب‌ها که نه! فقط بعضی‌هایشان این‌طوری‌اند. چطوری؟ جوری که بعد خواندن هر بند، بتوانی با خودت یک تصمیم تازه بگیری. «سرباز روز نهم» هم یکی از همین کتاب‌هاست؛ کتابی که قرار است زندگی مدافع جوان حرم، شهید مصطفی صدرزاده را برایمان روایت کند. 😇 راستش این کتاب، آن‌قدر خوب این کار را انجام می‌دهد که تو خیال می‌کنی مصطفی، از لابه‌لای صفحات زندگی‌نامه‌اش، با یک آینۀ قدی در دست، روبه‌رویت ایستاده. آمده تا هم نشانت بدهد خودش در بزنگاه‌های مهم زندگی‌اش چه تصمیم‌هایی گرفت، هم تو را با خودت، توانایی‌ها، ترس‌ها، ضعف‌‌ها و آرزوهایت مواجه کند. می‌خواهد ببینی وقتی او به سن‌وسال تو بود، با زندگی، با این فرصت عمر، چه کرد که توانست امضای خدا را پای جواز شهادتش بنشاند. کارش هم راحت نبود ها! از همان کودکی در یک منطقۀ محروم زندگی کرده بود و کمتر کسی هم دل‌به‌دل اهدافش می‌داد. او اما پسر کوچکی بود که کارهای بزرگ کرد. ✅ خوبی کتاب «سرباز روز نهم» این است که نوجوانی مصطفی را از نمای نزدیک، نشانت می‌دهد. برای همین به‌راحتی می‌توانی خودت را جای او بگذاری و زیستن شبیه یک شهید را تمرین کنی. «باید شهید زندگی کنیم تا شهید بمیریم». 😍 می‌خواهیم در ادامه، با هم صفحه‌ای از این کتاب را بخوانیم، خاطره‌ای که عنوانش این است: «آقای مربی». این آقای مربی، همان مصطفای داستان ماست، آن‌هم در ابتدای نوجوانی! ببینیم دوست نزدیک مصطفی، چه تصویری از روزهای نوجوانی این آقای مربی کوچک نشانمان می‌دهد:... 🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23194
📚 🌷 | «اسم تو مصطفاست» 📘 کتاب «اسم تو مصطفاست»، چنان‌که بر جلدش نقش بسته، زندگی‌نامۀ داستانی مصطفی صدرزاده به روایت سمیه ابراهیم‌پور، همسر اوست. مصطفی و سمیه در سال ۱۳۸۶، در ۲۱ سالگی با هم ازدواج کرده‌اند، وقتی هنوز خبری از داعش و جنگ تکفیری‌ها در سوریه نبود. برای همین، این کتاب، فرصت مغتنمی‌ست تا ببینیم یک پسر در آغاز جوانی، زیست روزمره‌اش را چطور گذرانده که چند سال بعد، از امتحان دفاع از حرم اهل‌بیت علیه‌السلام، سربلند بیرون آمده. 💛 خوبی این کتاب این است که فقط قاب تصویر مصطفی نیست. همسر شهید در این اثر، حضور پررنگی دارد. کتاب به ما کمک می‌کند زیست یک همسر شهید را هم تماشا کنیم. دشواری‌های زندگی کنار یک مجاهد فی‌سبیل‌الله، آن‌هم با حضور دو فرزند کوچک، چیزی نیست که به‌آسانی قابل درک باشد. باید پای روایتی مثل این اثر بنشینیم و دلشوره‌ها، بی‌خبری‌ها، دلتنگی‌ها، دست‌تنهایی‌ها و زیبایی‌ها و عشق پس این انتخاب را سر حوصله ورق بزنیم تا به آرمان پشت این انتخاب برسیم... 🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23191