داشتیم از درِ پادگان بیـرون میرفتیـم ڪه دیدیـم حاجے هم از درِ ستاد آمده ییـرون. دوربیـن دستمان بود. من بودم و شهیـد عربنژاد و شهیـد جواد زادخوش.
جواد رفت سمت حاج قاسـم. حاجے میدانست ڪه جواد شوخ است. تا دید جواد دارد بہ سمتـش میآید، با لبخنـد از سر اینڪہ با جواد شوخی ڪردہ باشد، گفت: وقت ندارم با شما عکس بگیـرم.
جواد بیدرنگ گفت: حاجآقا ما نمیخواستیـم با شما عڪس بگیریـم. میخواستیـم شما از ما سہ نفر عڪس بگیریـد.😄
بعد بلافاصلہ دوربیـن را داد دست فرمانده لشڪر. حاج قاسم نمیتوانست جلوے خندهاش را بگیرد و در همان حال از ما عڪس گرفت. عڪسے ڪہ هنـوز بہ یادگار مانده و عڪاسش حاجقاسم بود.
#سـردار_دلهـا♥️
#عڪاسےِ_حاج_قاسم
📚(سیدعبدالمجید کریمی، رفیق خوشبخت ما، ص ۲۹، به نقل از حسن منصوری)
🇮🇷@nojavaneemroozi