eitaa logo
نو+جوان مکتب سلیمانی سیرجان💙
168 دنبال‌کننده
828 عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
- ❲ بسم‌اللّٰھ💙!'❳ اینجا دخترای نو+جوان با استعداد جمع اند💛 که فرصت دیده شدن رو‌ مکتب حاج قاسم براشون فراهم میکنه🤩 .ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @Reyhaneh8513 • قوانین‌ گروھ رعایت‌ شہ ‼️ کانالی پر از انرژی و نشاط🦋💙
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی رسیدم ،خانه ساعت چهار و نیم شده بود پدرم و فاطمه داخل حیاط بدمینتون بازی میکردند از شدت خستگی نتوانستم کنارشان باشم لباسهایم را که عوض کردم جلوی تلویزیون نشستم و پاهایم را دراز کردم کفشهایی که تازه خریده بودم پایم را میزد احساس میکردم پاهایم تاول زده .است تلویزیون داشت سریال دونگی» را نشان میداد که زنگ خانه را زدند حمید بود؛ درست ساعت پنج آن قدر خسته بودم که کلاً قرارمان را فراموش کرده بودم حمید بالا نیامد و همانجا داخل حیاط منتظر .ماند از پنجره نگاهی به حیاط انداختم حمید در حال مرتب کردن موهایش بود همان لباسی هایی را پوشیده بود که روز اول صحبتمان دیده بودم؛ یک شلوار طوسی یک پیراهن معمولی آنهم طوسی رنگ که پیراهنش را روی شلوار انداخته بود ساده و قشنگ چون از صبح کلاس ،بودم نای بیرون رفتن نداشتم و کف پاهایم درد میکرد این پا و آن پا کردم مادرم که طبق معمول هوای حمید را همه جوره داشت گفت: پاشو برو ،زشته حمید منتظره بنده خدا چند وقته تو حیاط سرپاست. سریع حاضر شدم و از خانه بیرون زدیم باد شدیدی میوزید و گردوخاک فضای آسمان را پر کرده بود با ماشین آقاسعید آمده بود کمی معذب بودم برای همین پیشنهاد دادم با تاکسی .برویم این طوری راحت تر .بودم طفلک با این که حس کردم این پیشنهادم به برجکش خورده ولی نظرم را پذیرفت و زود تاکسی گرفت وقتی سبزه میدان از ماشین پیاده شدیم باد شدیدتر شده بود و امان نمی داد گفتم «حمید آقا انگار قسمت نیست خرید کنیم من کـه ،خسته هوا هم که این طوری حمید که از روی شوق چشمش را روی بدی آب و هوا بسته بود گفت: هوا به این خوبی اتفاقاً جون میده برای خرید دو نفره امروز باید حلقه رو بخریم من به مادرم قول دادم چند تا مغازه طلا فروشی رفتیم دنبال یک حلقه سبک و ساده میگشتم که وقتی به انگشتم میاندازم راحت باشم ولی حمید دنبال حلقه های خاصی بود که روی آن نگین کار شده .باشد ویترین مغازه ها را که نگاه میکردیم احساس کردم میخواهد حرف بزند ولی جلوی خودش را می.گیرد :گفتم چیزی» هست که میخواین بگین؟ احساس میکنم حرفتون رو میخورین کمی تأمل کرد و گفت: «آره ولی نمیدونم الآن باید بگم یا نه؟ :گفتم هر جور راحتین خودتون رو زیاد اذیت نکنین موردی هست بگین یک ربع .گذشت همه حواسم رفته بود به حرفی که حمید میخواست بگوید. روی ویترین مغازه ها تمرکز نداشتم و نمیتوانستم انتخاب کنم گفتم: «حمیدآقا میشه خواهش کنم حرفتون رو بزنین من حواسم پرت شده که شما چی میخوای (بگی؟ هنوز همین طوری رسمی با حمید صحبت میکردم به شوخی گفت: «آخه تأمل من تموم نشده :گفتم ممنون میشم تأمل خودتون رو تموم کنید که من بتونم توی این وضعیت آب و هوا با حواس جمع به حلقه انتخاب کنم باز کمی صبر کرد و دست آخر گفت میشه مهریه رو کمتر بگیریم؟ من با چهارده تا موافق ترم تا گفت مهریه یاد حرفهای دیروز و پیشنهاد مادرم به حمید افتادم که قرار بود موقع خرید ،حلقه سر مهریه چانههای آخر را بزند گفتم: «این بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
اونقدری پول داشت که می‌تونست دوتا بیمارستان وباهم بخره بردنش سرد خونه گفتن جا نداریم تا صبح رو زمین موند زندگی کنید شب بخیر🌙✨ بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
رفتم سلمونی، طرف گفت: چه مدلی بزنم؟ گفتم: مثل موهای خودت خوبه موهامو از ته تراشید😁 بعد از تو کشو یه کلاه گیس درآورد گذاشت رو سرم😂 یه کم دیر فهمیدم که موهاش طبیعی نیست😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
᭄🏡 ❌اگه توام این مشکلو داری این روش رو تست کن❌ من خودم که خیلی روش گیر بودم همش میموند رو هی هم میزدم ما یه سبزی دیگه ام میریزیم که بهش میگن خولیواش من عطر و طعم اونم خیلی دوست دارم🤩
همه تأمل برای همین بود؟ من که نظرم رو همون دیروز گفتم همه فامیلهای سمت مادری من مهریههای بالای پونصد تا سکه دارن باز من خوب گفتم سیصد سکه دویست تا به شما تخفیف دادم شما هم قبول کن خیرش رو ببینی هیچ حرفی نزد از روز اول که با هم صحبت کردیم همین رفتار را داشت فقط میخواست من راضی باشم این رفتار برایم خیلی با ارزش بود بعد از کلی سبک سنگین کردن یک حلقهٔ متوسط خریدیم؛ گرمی صد و چهارده هزار تومان که سر جمع ششصد هزار تومان شد موقع برگشت از حمید خواستم پیاده برگردیم دوست داشتم با هم صحبت کنیم بیشتر بشنوم و بیشتر بشناسمش این طوری حس آرامش بیشتری پیدا میکردم از بازار تا چهارراه نظام وفا پیاده آمدیم حمید دنبال مغازه آبمیوه فروشی بود که من را مهمان ،کند اما هر چه جلو رفتیم چیزی پیدا نکردیم :گفت اینجا یه مغازه نداره آدم بخواد خانمش رو مهمون کنه؟ خندیدم و گفتم خب این خیابون همش الکتریکیه کی میاد اینجا آبمیوه فروشی بزنه؟ مغازه های الکتریکی را که رد کردیم نزدیک منبع آب خیابان سعدی بالاخره یک آبمیوه فروشی پیدا کردیم حسابی خودش را به خرج انداخت دو تا بستنی به همراه آب طالبی و آب هویج خرید آب معدنی هم خرید من با لیوان کمی آب .خوردم به حمید :گفتم و از نظر بهداشتی نظر بعضیا اینه که آب رو باید توی لیوان شخصی بخوریم ولی شنیدم یکی از علما سفارش کردن برای اینکه محبت توی زندگی ایجاد بشه خوبه که زن و شوهر توی یه لیوان آب «بخورن تا این را گفتم حمید لیوان خودش را کنار گذاشت و لیوانی که من با آن آب خورده بودم را پر گرد موقع آب خوردن خجالت میکشید گفت میشه بهم نگاه نکنی من آب بخورم؟ میخواستم اذیتش کنم از او چشم برنداشتم خندهاش گرفته بود نمیتوانست چیزی .بخورد :گفتم من رو که خوب میشناسید گلا بچه شیطونی هستم. بعد هم شروع کردم به گفتن خاطرات بچگی و بلاهایی که سر خواهر کوچکترم میآوردم گفتم: «یادمه بچه که بودم چنگال رو میزدم توی فلفل و به فاطمه که دو سال بیشتر نداشت میدادم طفلی از همه جا بیخبر چنگال رو میذاشت داخل دهانش من هم از گریه آبجی کیف میکردم خاطرات و شیطنتهای بچگی را که ،گفتم حمید با شوخی و خنده :گفت: «دختردایی هنوز دیر نشده شتر دیدی ندیدی میشه من با شما ازدواج نکنم؟» گفتم: «نه، هنوز دیر نشده نه به باره نه به دارا برید خوب فکراتون رو بکنین خبر بدین بعد از خوردن ،بستنی با اینکه خسته شده بودم ولی باز پیاده راه افتادیم. حسابی سر دل صحبتهایش باز شده بود گفت عیدها) که می اومدیم خونتون دوست داشتم در اتاق رو باز کنی بیای بیرون که ببینمت وقتی نمی،اومدی حرصم میگرفت ولی از خونتون که در می اومدیم ته دلم میدیدم که از کارت خوشم اومده چون بیرون نیومدی که نامحرم تو رو .بینه راست میگفت عادت داشتم وقتی نامحرمی به خانه ما میآمد از اتاقم بیرون نمی آمدم برایم جالب بود بدانم عکس العمل حمید وقتی بار اول جواب منفی دادم چه بوده پرسیدم وقتی شنیدین من جواب رد دادم چی شد؟ حمید آهی کشید و گفت دست روی دلم نذار من بی خبر از همه جا
شبتون بخیر قشنگا💖✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جلسه ی خانم شهسواری مشاور مجموعه مکتب سلیمانی با پزشکان و روانشناسان بهداشت مرکزی سیرجان مفتخریم به فعالیت های پرشور مشاورین مکتب سلیمانی در دانشگاه ها ی سطح شهر که امروز هم به دعوت دانشگاه علوم پزشکی این جلسه برگزار شد😍 https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
یعنی وقتی زندگی خیلی فشار میارررره ، یادم به این تصویر می‌افته و با خودم میگم میشه با این فشار باز هم حرکت کرد😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصویر بارش دیروز باران در ساحل سرخ جزیره هرمز 🔹️ خاک سرخ جزیره هرمز منظره زیبا و جالبی را از بارش باران به تصویر کشیده است. https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
چیزهای خوب این دنیا بی پایان است🛣 همه کاری که باید انجام دهی این است که به خودت جرئت کشف کردن آن ها را بدهی و روزت را با یک لبخند شروع کنی🙃 صبحت بخیر بهترین😘 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩🏻‍🍳آشپزی من مطابق با فیلم آموزشی 😂😂😂 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چوکو لاوا🍫 این دسر خیلی خوشمزس😋 مواد لازم : شیر ۳ لیوان بیسکویت پتی بور ۲ بسته شکلات ۳۰۰ گرم کره ۵۰ گرم بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون شرح😍 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از من ناامید نشیا🥺... بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدل بستن روسری قواره بزرگ 😍 +خوش تیپ باشیم😃 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
وقتی این حرفها رو شنیدم از اتاق بیرون اومدم و از مادرم پرسیدم شما مگه کجا رفته بودین؟ این حرفها برای چیه؟ مامان هم داستان رو تعریف کرد که رفتیم خونه دایی ،تقی ولی فرزانه جواب رد داد منم با ناراحتی و به شوخی گلایه کردم که آخه مادر من رفتید خواستگاری منو نبردین؟ خودتون تنهایی رفتین؟ کجا بدون داماد میرن خواستگاری که شما رفتید؟ بعد هم رفتم داخل اتاق اشکم درآمده بود. پیش خودم میگفتم من دختر داییمو دوست دارم هر چی میگذشت، اطمینانم بیشتر میشد که تو بالاخره زن من میشی اما بعد که شنیدم جواب رد دادی همش با خودم کلنجار میرفتم که مگه میشه کسی که این همه بهش فکر میکنم و دوستش دارم منو دوست نداشته باشه؟ صحبت به اینجا که رسید من هم داستان قول و قراری که با خدا داشتم را تعریف کردم گفتم قبل از اینکه شما دوباره بیاید و با هم صحبت کنیم نذر کرده بودم چهل روز دعای توسل بخونم بعد هم اولین نفری که اومد و خوب بود جواب بله رو بدم اما شما انگار عجله داشتی؛ روز بیستم اومدین حمید خندید و گفت یه چیزی میگم لوس نشیا در حالی که از لحن صحبت حمید خندهام گرفته بود گفتم میشنوم بفرما» گفت «واقعیتش من یه هفته قبل از اینکه برای بار دوم بیایم خونتون رفته بودم قم، زیارت حرم کریمه اهل بیت اونجا به خانوم گفتم یا حضرت معصومه ، میشه اونی که من دوستش دارمو به برسونی؟ دل من پیش فرزانه مونده منو به عشقم برسون من تو رو از کریمه اهل بیت گرفتم. تأملی کردم و گفتم: «حمید آقا! حالا که شما این رو گفتی اجازه بده منم خوابی که چند سال پیش دیدم رو برات تعریف کنم. البته قول بده شما هم زیادی هوایی نشی پرسید: «مگه چه خوابی دیدی؟» :گفتم چند سال پیش توی خواب دیدم یه هلیکوپتر بالای خونه دور میزنه و منو صدا میکنه وقتی بالای پشت بوم ،رفتم از داخل همون هلیکوپتر یه گوسفند سر بریده بغل من انداختن حمید گفت خواب عجیبیه دنبال تعبیرش نرفتی؟ :گفتم این خواب توی ذهنم بود ولی با کسی مطرح نکردم تا اینکه رفته بودیم .مشهد توی لابی هتل به تعداد کتاب زندگی نامه و خاطرات شهدا بود اونجا اتفاقی بین خاطرات همسر شهید ناصر کاظمی فرمانده سپاه پاوه خوندم که ایشون هم خوابی شبیه خواب من دیده نوشته بود وقتی که مثل من بار اول به خواستگاری جواب منفی داده بود توی خواب میبینه یه هلیکوپتر بالای خونه اومد و یه گوسفند سر بریده همراه یه ماهی توی بغلش انداخت وقتی این خواب رو برای همکارش تعریف کرده ،بود همکارش گفته بود گوسفند سر بریده نشونه قربونی توی راه خداست. احتمالاً تو ازدواج که میکنی همسرت شهید .میشه اون ماهی هم نشونه بچه است؛ البته همسرت قبل از به دنیا اومدن بچه شهید .میشه نهایتاً آخر قصه زندگیش دقیقاً همین طوری شد قبل از به دنیا اومدن ،بچه همسرش شهید شد. احتمالاً اونجا که این خاطره رو خوندم، فهمیدم که من هم شهید میشم همسر این ماجرا را که تعریف کردم حمید نگاه غریبی به من انداخت و گفت ایعنی میشه؟ من که آرزومه شهید بشم ولی ما کجا و شهادت کجا آن روز کلی با هم پیاده آمدیم و صحبت کردیم اولین باری بود که این همه بین ما صحبت ردو بدل میشد به کانال آب که رسیدیم واقعاً خسته شده بودم حمید خستگی من را که دید پیشنهاد داد سوار بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سلام دخملااا🫂🫀 حالتون چطوره؟ دماغا چاغه👃🏻🙄 ببخشید من از صبح از مدرسه اومدم رفتم بیرون تا همین الان اصلا وقت نکردم بیفتم تو گوشی🥺😫 بِھترین‌جا‌ وآسهـ اومدن . . پس‌بھ‌دوستآت هم‌بفرست🤍(:` ╭┈┈┈⋆┈┈───── ⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱ ╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معنی ستاره ‌روی پرچم اسرائیل چیه؟؟ 🇵🇸🤝🇮🇷