مداحی_آنلاین_مقدمه_سازی_ظهور_امام_زمان_استاد_پناهیان.mp3
5.22M
مقدمه سازی ظهور امام زمان(عج)
#سخنرانی🔊
حجت الاسلام👇
#علیرضا_پناهیان🎙
🦋 به نیت سلامتی و فرج و گشایش و نصرت و موفقیت و پیروزی و کامیابی و ظهور و خوشنودی قلب امام زمان علیه السلام جانم روحی فداه 🤚
هدایت شده از نوکران چشم براه یابن الحسن جانم روحی فداه
#تشرف
نامش حسن است و از اهالی قم
شهری که از ابتدا آشیانه شیعیان بوده
پس از شنیدن خبر شهادت امام عسکری دیگر آرامش ندارد و مدام خواب پريشان مىبيند، عازم حج است، به دوستش وصيت می کند و پولى هم براى ناحيۀ مقدسه (یعنی برای امام) وصیت می کند.
به دوستش سفارش می کند كه باید آن پول را به دست خود، در دستان امام زمان بگذارد وقتى که ظاهر شد.
سپس راهی می شود:
به بغداد رسیدم، خانهاى اجاره كردم و در آن ساکن شدم. يكى از وكلاء امام آمد و جامهها و سکه هایی از طلا نزد من گذاشت،
گفتم: اينها چيست؟
گفت: همين است كه مىبينى.
سپس شخص ديگرى هم مانند آنها را آورد و باز شخصی ديگر... تا آنجا که خانه را پر كردند.
سپس احمد بن اسحاق [وکیل امام عسکری] آمد و هر چه با خود داشت آورد. من شگفت زده شدم و در فکر فرو رفتم.
در همین احوال بودم که نامۀ صاحب الزمان به من رسيد. نامه را گشودم.
نوشته بود:
هنگامی که این مقدار از روز گذشت هر چه نزد توست بردار و با خود بياور.
آن چه از اموال امام نزد من بود برداشته و به سمت سامراء حرکت كردم. در راه با گروهی از راهزنان مواجه شدم که تعدادشان بیش از شصت نفر بود. به صورت اعجازگونه ای از آنها خلاص شدم و خدا مرا از شر آن ها در امان نگاه داشت.
به شهر سامراء رسيدم، در آنجا برای خود منزلى گرفتم و ساکن شدم.
دوباره از جانب صاحب الزمان نامهاى به من رسيد كه هر چه با خود دارى بياور.
اموال را در سبدهاىی سر بسته که معمولا حمال ها آن ها را جابجا می کنند جا داده و پنهان کردم.
حرکت کردم تا به آستانۀ خانۀ آن حضرت در سامراء رسيدم، ناگاه ديدم غلام سياهى آنجا ايستاده است.
گفت: آیا تو حسن پسر نضر از اهالی شهر قم هستی؟
گفتم: آرى منم.
گفت: به خانه وارد شو.
به خانه وارد شدم. به اطاقى رفتم و اموال را از درون سبدها خالى كردم. ديدم در گوشۀ خانه نان بسيارى است، غلام به هر حمال دو گرده از آن نان ها داد، آنها هم با خوشحالی نان ها را گرفتند و رفتند.
ديدم بر در اتاقی پردهاى آويخته، ناگهان صدایی به گوشم رسيد كه:
اى حسن بن نضر، خدا را بر اين منتى كه بر تو نهاد شکر كن [که توفیق حضور در خانه امام خود را یافتی و امام زمان خود را شناختی]، هیچ ترديدی به خود راه مده و بدان که شيطان دوست دارد تو [در مورد امام زمان خود] در شك و تردید بیافتى.
صدای آن جناب حقیقتا قلب و جانم را آرامش بخشید، [آرامشی که بعد شهادت امام عسکری گمشده ی من بود.]
سپس دو پیراهن به من هدیه داده و فرمود:
این دو پیراهن را بگير كه به زودى به آن ها نيازمند خواهی شد.
با خوشحالی تمام آن دو پیراهن خوشبو و متبرک را گرفته و از خانه باعظمت و نورانی امام بيرون آمدم.
... حسن راهی شهر قم شد و در ماه رمضان همان سال دعوت حق را لبیک گفته و جان به جان آفرین تسلیم نمود.
او را در همان دو پیراهن متبرکی که مولایش امام زمان علیه السلام به او
هدیه نموده بود كفن کردند.
کافی ج١ ص ۵١