eitaa logo
نکته های ناب نوحه ، نکات ناب ، فاطمیه
6.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
.. مراسـم ختـم که تمام شـد ، جمعیتی دور آقا حلقه زدنـد. دوست داشتند نـزدیک ‌تر شوند و بگویند، دستش را ببوسند. وسـط اون شلوغی ، جوانی آمـد جمعیت را کنـار بزند کـه ناخواسته با آقـا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد. جـوان ترسید و هاج‌ و واج نگاهش را به سمت مردم چـرخاند ، از سرخ شد ؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد ، بدون معطّلی ؛ عمامه‌اش را که‌بر سر گذاشت. گفت این عبای ما کمی بلند است ، بعضی وقـت ‌ها زیـر پای‌ مان گیر می‌ کند و ما را به زمین می‌زند. همه جمعیت خندید، آقا هم... وجوان به نگاه می‌کرد. 📚 نکته های ناب کـوتاه @noktehayenabekotah
...❗️ 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛ دوست داشتند به آقا نزدیک‌تر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد. جوان ترسید؛ هاج‌وواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند، از خجالت سرخ شد؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامه‌اش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقت‌ها زیر پای‌مان گیر می‌کند و ما را به زمین می‌زند.» جمعیت خندید، آقا هم... جوان به عبا نگاه می‌کرد. بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص۴۶ ❖ کانال نُکتِه هایِ ناب eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همیشه اول روضه، از آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌خواندم. آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت، از مو و روی یار غایب از نظر... آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «این‌قدر وصف چشم و ابرو و چهره نکند!» مقام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را وصف کند، عظمتش را... بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظم‌له 📚 این بهشت، آن بهشت، ص41 ❖ کانال نُکتِه هایِ ناب eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
...❗️ 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: به شکاف‌های گوشه‌های دیوار زل زد! خانه، قدیمی بود و ساده. باورش نمی‌شد. ساکن آمریکا بود؛ چهل‌وپنج کشور دنیا را دیده بود؛ نگاهش پر از سؤال بود! طاقت نیاورد و روزی که می‌خواست برگردد، نزد آقا آمد و گفت: «من شمال رفتم و گیلان شما را دیدم. جای قشنگی است. در دنیا جایی به این زیبایی ندیدم! آن وقت شما آن بهشت را رها کرده‌اید و آمده‌اید این‌جا؟!» آقا گفت:«ما این بهشت را با آن بهشت عوض کرده‌ایم.» منظورش را نفهمید. سر چرخاند و به اطراف نگاه کرد! داشت دنبال بهشت می‌گشت... بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۶ 👈 ❖ کانال نُکتِه هایِ ناب eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
...❗️ 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛ دوست داشتند به آقا نزدیک‌تر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد. جوان ترسید؛ هاج‌وواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند، از خجالت سرخ شد؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامه‌اش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقت‌ها زیر پای‌مان گیر می‌کند و ما را به زمین می‌زند.» جمعیت خندید، آقا هم... جوان به عبا نگاه می‌کرد. بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص۴۶ نکته هایِ ناب eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50