#عاشق_دختر_پادشاه
نقـل است جـوانی عاشـق دختـر پادشـاه شـد. یکی از ندیمـان پادشـاه به او گفت: #پادشاه اگـر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خـودش به سراغت خواهد آمد. جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجـذوب پرستش شد
روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دختـرش #خواستگاری کـرد. جـوان فـرصتی برای فکـر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت
ندیم پادشاه به جستجـو پرداخـت و بعد از مـدت هـا جستجـو او را یافـت و دلیل کـارش را پـرسـیـد. جـوان گـفـت: اگـر آن #بندگیِ دروغیـن کـه بخاطـر رسیـدن به معشوق بود ، پادشاهی را به درِ خـانه ام آورد، چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟
📚 انتشار مطالب نکته های ناب با آیدی کانال جایز است
@noktehayenabekotah
#رُک_بودن
پادشاهی خـواب دید تمـام دنـدان هایش افتادند! دنبال معبر #خواب فرستاد. نفر اول گـفت: تعبیر ایـن است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشـم خـواهی دید. پادشـاه ناراحـت شـد و دستـور داد او را بکشند...
معبر دومی گـفت: تعبیر خواب این است که عمر #پادشاه از تـمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود. پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد!
هـر دو یک مطلب یکسـان را بـیان کردند اما با دو جمله بندی متفاوت...
نوع بیان یک مطلب ، میتواند نظر طرف مقابـل را تغییر دهـد. در #صحبت کـردن لطفا بقیه را با "رک بودن" خودمان اذیت نکنیم
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با آیدی کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
#خزيمه_و_پادشاه_روم
خزیمه ابرش #پادشاه عرب بدون نظر پادشاه روم كه از دوستان صميمی او بود كاری انجام نمیداد، شخصی را نزد او فرستاد ، و درباره فرزندان خودش، مشورت و نظر خواست
او در نامه اش نوشت: من برای هر يك از دختران و پسران خويش مالی زياد و #ثروتی فراوان قرار دادم كه بعد از من درمانده و مستمند نشوند . صلاح شما در اين كار چيست؟
پادشاه روم جواب داد: ثروت معشوق
بی وفاست و دوام ندارد ، بهترين راه خدمت به فرزندان اين هست كه، آنان
را ازمكارم اخلاق و خویهای پسنديده برخـوردار كنيد ، تا در دنيـا سبب دوام دولت و در آخرت سبب #غفران باشد
📚 انتشار مطالب نکته های ناب فقط با آیدی کانال جایز است
@noktehayenabekotah
هیچ کار خداوند بی حکمت نیست
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز #انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می طلبید وزیرش گفت: هیچ کار خداوند بی حکمت نیست.
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت تر شد و فریاد کشید: در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟ و دستور داد #وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله ای وحشی تنها یافت.
آنان #پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت
در حالی که به سخن وزیر فکر می کرد دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید ، شاه گفت: درست گفتی ، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این #زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده ای داشته؟
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد : برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50