eitaa logo
نکته های ناب نوحه ، نکات ناب ، فاطمیه
6.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نقـل است جـوانی عاشـق دختـر پادشـاه شـد. یکی از ندیمـان پادشـاه به او گفت: اگـر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خـودش به سراغت خواهد آمد. جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجـذوب پرستش شد روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دختـرش کـرد. جـوان فـرصتی برای فکـر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت ندیم پادشاه به جستجـو پرداخـت و بعد از مـدت هـا جستجـو او را یافـت و دلیل کـارش را پـرسـیـد. جـوان گـفـت: اگـر آن دروغیـن کـه بخاطـر رسیـدن به معشوق بود ، پادشاهی را به درِ خـانه ام آورد، چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟ 📚 انتشار مطالب نکته های ناب با آیدی کانال جایز است @noktehayenabekotah
پادشاهی خـواب دید تمـام دنـدان هایش افتادند! دنبال معبر فرستاد. نفر اول گـفت: تعبیر ایـن است که مرگ تمام خویشاوندانت را به چشـم خـواهی دید. پادشـاه ناراحـت شـد و دستـور داد او را بکشند... معبر دومی گـفت: تعبیر خواب این است که عمر از تـمام خویشاوندانش طولانی تر خواهد بود. پادشاه خوشحال شد و به او جایزه داد! هـر دو یک مطلب یکسـان را بـیان کردند اما با دو جمله بندی متفاوت... نوع بیان یک مطلب ، میتواند نظر طرف مقابـل را تغییر دهـد. در کـردن لطفا بقیه را با "رک بودن" خودمان اذیت نکنیم انتشار مطالب نکته‌ های ناب فقط با آیدی کانال جایز است http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
خزیمه ابرش عرب بدون نظر پادشاه روم كه از دوستان صميمی او بود كاری انجام نمیداد، شخصی را نزد او فرستاد ، و درباره فرزندان خودش، مشورت و نظر خواست او در نامه اش نوشت: من برای هر يك از دختران و پسران خويش مالی زياد و فراوان قرار دادم كه بعد از من درمانده و مستمند نشوند . صلاح شما در اين كار چيست؟ پادشاه روم جواب داد: ثروت معشوق بی‌ وفاست و دوام ندارد ، بهترين راه خدمت به فرزندان اين هست كه، آنان را ازمكارم اخلاق و خویهای پسنديده برخـوردار كنيد ، تا در دنيـا سبب دوام دولت و در آخرت سبب باشد 📚 انتشار مطالب نکته‌ های ناب فقط با آیدی کانال جایز است @noktehayenabekotah
هیچ کار خداوند بی‌ حکمت نیست ‌پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌ طلبید وزیرش گفت: هیچ کار خداوند بی‌ حکمت نیست. ‌ پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌ تر شد و فریاد کشید: در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟ و دستور داد را زندانی کنند.‌ روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ ای وحشی تنها یافت. ‌ آنان را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت ‌ در حالی که به سخن وزیر فکر می کرد دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید ، شاه گفت: درست گفتی ، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ ای داشته؟ ‌‌ وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد : برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم به جمع ما بپیوندید eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50