⛔️ #توبۀ_امریکا
✍️#محمدتقی_عارفیان
جناب #حسن_فریدون (روحانی) ۱۸ فروردین گفت:
امریکا آمده توبه کند؛ آمده میگوید میخواهم توبه کنم؛ میگوید: #هَل_لی_مِنْ_توبه؟ میخواهم به برجام برگردم. حال چقدر راست میگوید، چقدر در مقام اجرا وفادار به حرف خود هست، این را باید ببینیم، الان نمیخواهیم قضاوت نهایی کنیم.
👈 بعید است کسی که #داستان_کربلا را خوانده و عضو مجلس خبرگان نیز هست، آنقدر سفیه باشد که نداند آن عبارت "هَل لی مِنْ توبه؟" را چه کسی و در کجا و در چه مقامی گفته است! اینکه ایشان #جملۀ_جناب_حُرّ رضواناللهعلیه، شهید بزرگوار راه اسلام و اهلبیت علیهمالسلام را فریبکارانه و با شیطنت، برای اصلیترین دشمن اسلام و اهلبیت بهکار برَد، بیتردید ازسرِ نادانی نیست!
شاید رئیسجمهور ـ که پیشتر درس کربلا را #مذاکره دانسته بود ـ در پی آن است که ارادت ویژۀ خود به #کدخدا و علاقهاش به صلح و سازش با #دشمن اصلی جمهوری اسلامی و ملت شریف ایران را بیشازپیش نشان دهد؛ اما باید به ایشان یادآوری کرد که #امریکای_جنایتکار ثابت کرده است که به دلبستگان و مزدوران خود نیز وفا نمیکند و آنها را ـ آنچنانکه با امثال #مصدق و #صدام و #قذافی عمل کرد ـ در خفت و خواری رها میکند!
👈 حضرت امام خمینی روحیفداه امریکا را #شیطان_بزرگ، #ام_الفساد، #تروریست_بالذات_دولتی، #دشمن_شماره_اول_بشر، #چپاولگر_بینالمللی و #دشمن_اسلام خواندند و فرمودند:
دست امریکا و سایر ابرقدرتها تا مرفق به خون جوانان ما و سایر مردم مظلوم و رزمندۀ جهان فرو رفته است. ما تا آخرین قطرۀ خون با آنها شدیداً میجنگیم (صحیفۀ نور، ج۱۱، ص۲۶۶).
باید به جناب فریدون گفت که #توبه از کسی احتمال میرود که ظاهرش و عملش نیز نشان از #پشیمانی داشته باشد؛ نه #امریکای_جهانخوار که هیچگاه از فکر دشمنی با اسلام و انقلاب و ملت بزرگ ایران غافل نبوده، و از هیچ توطئه و فتنهای برای براندازی نظام مقدس ما فروگذار نکرده است. ضمن آنکه گفتهاند: #آزموده_را_آزمودن_خطاست.
نیز باید به ایشان یادآوری کرد که حضرت امام خمینی روحیفداه خطاب به مردم شریف ایران فرمودند:
هیچگاه با هیچ قدرتى #سازش_نکنید ـ که یقین دارم نمىکنید ـ و هرکس در هر مقام که خیال سازش با شرق و غرب را داشت بىمحابا و بدون هیچ ملاحظهاى او را از صفحۀ روزگار براندازید که سازش با شرق و غرب #خودباختگى است و #خیانت_به_اسلام_و_مسلمین است (صحیفۀ نور، ج۱۱، ص۲۶۶).
#بایدن
#فریدون
#توبۀ_امریکا
#شیطان_بزرگ
#دولت_سازشطلب
#مرگ_بر_امریکا
🌴💎🌹💎🌴
گلچین نکته های ناب
#داستان_شب ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که
#داستان_شب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم. 🌴💎🌴
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد. 🌴💎🌴
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! 🌴💎🌴
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!» 🌴💎🌴
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد🌴💎🌴
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد