هدایت شده از تبلیغات عجایب
🤯اتفاقی که برای شوهرم افتاد📌
با شوهرم زندگی خیلی شیرین و صمیمانه ای داشتیم و برای هم غش و ضعف میرفتیم... تا اینکه یه روز امیر علی با صورتی کبود اومد خونه وقتی پرسیدم چی شده گفت تصادف کردم از اون روز خیلی اخلاقش باهام سرد شد نه میومد سر سفره غذا نه بیرونم میبرد نه هیچی وقتی هم گله میکردم میگفتم خسته ام و... بعد یه مدت که واقعا خسته شده بودم از رفتاراش و به فکر طلاق افتاده بودم رفتم جلوش وایسادم و با داد و حوار گفتم چته اون روز چیشده بود که اینجوری رفتار میکنی؟؟ناگهان زد زیر گریه و گفت...👇🏻😭😨📵
https://eitaa.com/joinchat/4276486319Cf5d1209cfd
#باورم_نمیشه_اینجوری_شده_بود😞
هدایت شده از تبلیغات عجایب
🤯اتفاقی که برای شوهرم افتاد📌
با شوهرم زندگی خیلی شیرین و صمیمانه ای داشتیم و برای هم غش و ضعف میرفتیم... تا اینکه یه روز امیر علی با صورتی کبود اومد خونه وقتی پرسیدم چی شده گفت تصادف کردم از اون روز خیلی اخلاقش باهام سرد شد نه میومد سر سفره غذا نه بیرونم میبرد نه هیچی وقتی هم گله میکردم میگفتم خسته ام و... بعد یه مدت که واقعا خسته شده بودم از رفتاراش و به فکر طلاق افتاده بودم رفتم جلوش وایسادم و با داد و حوار گفتم چته اون روز چیشده بود که اینجوری رفتار میکنی؟؟ناگهان زد زیر گریه و گفت...👇🏻😭😨📵
https://eitaa.com/joinchat/4276486319Cf5d1209cfd
#باورم_نمیشه_اینجوری_شده_بود😞