eitaa logo
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
2.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
424 ویدیو
18 فایل
نون‌و نمک‌ در قم و شهرکرد فروشگاه حضوری دارد. آدرس سلامتکده شعبه مرکزی: قم،بلوار شهید کریمی، خیابان حضرت ابوالفضل(ع)، پلاک ۱۶۱ ساعت کاری ۹ الی ۱۷ 🛍سفارش @nonvanamakQom ☎️فروشگاه قم: 02532915077 📱مشاوره: 09368338983 https://www.instagram.com/nonvanamak
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽‌✨ 📜 گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمـرد فقـــیری ریخت پیرمرد خوشــحال شد و گوشه های دامن را زد و رفــت! در راه با پــرودرگار سـخن می گفت: «ای گـــشاینده گــره های ناگـــشوده عنایتی فـرما و گـــره ای از گـره های زندگـــی ما بگـــشای» در همین حال ناگهان از گره هایــش باز شد و گـــندمها به زمــین ریخت! او با ناراحتی گـــفت: من تو را ڪی گفتم ای یار عـزیز کاین گـره بگشای و گندم را بریز! آن گــره را چون نیارستی گـشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشـــــست تا را از زمــین جمـــــع ڪند در ڪمال ناباوری دید دانـــــه‌ ها روی ظــرفی از ریخــته اند! نــدا آمد ڪه: تو مبــین اندر درخـتی یا به چاه تو بـین ڪه منم مفتاح راه ✔کانال برزخ تا قیامت 🔘 @barzakhe
📜 ✍بهلول هارون را در دید و گــفت: به من یڪ دیـــنار بدهڪاری طلب خود را می خـــواهــم. 🔻هارون گـفت: اجازه بده از حمام خارج شوم من ڪه اینجا و چــیزی ندارم بدهــم. 👌بهلول گفت: در هم این چـنین عریان و بی چیز خواهی بود پس طلب را تا زنده ای بده ڪه حــمام آخــرت گـرم است و دسـتت خالـــی!! ✔کانال برزخ تا قیامت 🔘 @barzakhe
✨﷽‌✨ 📜 ✍گـــویند جــبرئیل امـین نزد یوسف پیامبر بود از آنجا می‌گذشت جبرئیل گـفت این جوان را میشناسی؟ 🔻این همان کسی است که در نوزادی به پاڪی تو داد و ماجرای زلیخا به نفـــع تـــو تمام شد. یوســـف دسـتور داد تا آن جـــوان را پیـــش او بیاورند و در حـــــق او احسان فراوان ڪرد و به او هـدایای بی شماری داد و دستور داد هر خواسته‌ای دارد برآورده شود در آن حال یوسف متوجه جـبرئیل شد و دلیل آن را پرسید: 👌جــبرئیل گـفت: ای یوسف تو عـــبد خـــدا هستی و در قبال ڪسی ڪه در زمان نوزادی به پاڪی تو شهادت داده چنین نیڪی می ڪنی حال به من بگو حال بنده ای ڪه در ۵‌بـار نــماز می خواند و در آن به پاڪی خدا شــــهادت می دهد چگونه است و خدا با چنین بنده ای چگـونه رفتار میڪند. ✔کانال برزخ تا قیامت 🔘 @barzakhe
📜 ✍گـويند: صــاحب دلى براى ڪاری وارد جمعی شد حاضــرین همه او را شـــــناختند پس از او خواستند ڪه پس از انجام ڪارهایش گويد پــذيرفـت. 🔻ڪارهایـش ڪه تمام شد همگـی نشستند و چـشم ها به سوى او بود مـرد صاحب دل خطاب به جـماعت گفـــت: 👌ای مــــردم هر ڪس از شـما ڪه مى داند ڪه امــروز تا شـب خـواهد زيـست و نخـــواهد مُـــرد برخــــيزد! ڪسى برنخاست گفت: حالا هرڪس از شما ڪه خود را آماده مرگ ڪرده است برخيزد! باز ڪسى بـــرنخاست! ✅ گـــفت: شگــفتا از شــما ڪـه به اطمينان نداريد و بـــــراى نيز آمــــــاده نيـــــستيد!! ✔کانال برزخ تا قیامت 🔘 @barzakhe
✨﷽‌✨ 📜 گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمـرد فقـــیری ریخت پیرمرد خوشــحال شد و گوشه های دامن را زد و رفــت! در راه با پــرودرگار سـخن می گفت: «ای گـــشاینده گــره های ناگـــشوده عنایتی فـرما و گـــره ای از گـره های زندگـــی ما بگـــشای» در همین حال ناگهان از گره هایــش باز شد و گـــندمها به زمــین ریخت! او با ناراحتی گـــفت: من تو را ڪی گفتم ای یار عـزیز کاین گـره بگشای و گندم را بریز! آن گــره را چون نیارستی گـشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشـــــست تا را از زمــین جمـــــع ڪند در ڪمال ناباوری دید دانـــــه‌ ها روی ظــرفی از ریخــته اند! نــدا آمد ڪه: تو مبــین اندر درخـتی یا به چاه تو بـین ڪه منم مفتاح راه ✔کانال برزخ تا قیامت 🔘 @barzakhe