✨﷽✨
📜 #حڪایتآمـــــوزنده
گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن
لباس پیرمـرد فقـــیری ریخت پیرمرد
خوشــحال شد و گوشه های دامن را
#گــــره زد و رفــت!
در راه با پــرودرگار سـخن می گفت:
«ای گـــشاینده گــره های ناگـــشوده
عنایتی فـرما و گـــره ای از گـره های
زندگـــی ما بگـــشای»
در همین حال ناگهان #گـرهای از گره
هایــش باز شد و گـــندمها به زمــین
ریخت! او با ناراحتی گـــفت:
من تو را ڪی گفتم ای یار عـزیز
کاین گـره بگشای و گندم را بریز!
آن گــره را چون نیارستی گـشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشـــــست تا #گـــندمها را از زمــین
جمـــــع ڪند در ڪمال ناباوری دید
دانـــــه ها روی ظــرفی از #طـــــلا
ریخــته اند! نــدا آمد ڪه:
تو مبــین اندر درخـتی یا به چاه
تو #مرا بـین ڪه منم مفتاح راه
✔کانال برزخ تا قیامت
🔘 @barzakhe
📜#حڪایتآمـــوزنده
✍بهلول هارون را در #حمام دید و
گــفت: به من یڪ دیـــنار بدهڪاری
طلب خود را می خـــواهــم.
🔻هارون گـفت: اجازه بده از حمام
خارج شوم من ڪه اینجا #عـریانم
و چــیزی ندارم بدهــم.
👌بهلول گفت: در #روز_قیامت هم
این چـنین عریان و بی چیز خواهی
بود پس طلب #دنــــیا را تا زنده ای
بده ڪه حــمام آخــرت گـرم است و
دسـتت خالـــی!!
✔کانال برزخ تا قیامت
🔘 @barzakhe
✨﷽✨
📜 #حـــڪایتآمـــوزنده
✍گـــویند جــبرئیل امـین نزد یوسف
پیامبر بود #جوانی از آنجا میگذشت
جبرئیل گـفت این جوان را میشناسی؟
🔻این همان کسی است که در نوزادی
به پاڪی تو #شـــهادت داد و ماجرای
زلیخا به نفـــع تـــو تمام شد. یوســـف
دسـتور داد تا آن جـــوان را پیـــش او
بیاورند و در حـــــق او احسان فراوان
ڪرد و به او هـدایای بی شماری داد و
دستور داد هر خواستهای دارد برآورده
شود در آن حال یوسف متوجه #گـریه
جـبرئیل شد و دلیل آن را پرسید:
👌جــبرئیل گـفت: ای یوسف تو عـــبد
خـــدا هستی و در قبال ڪسی ڪه در
زمان نوزادی به پاڪی تو شهادت داده
چنین نیڪی می ڪنی حال به من بگو
حال بنده ای ڪه در #شــــبانهروز۵بـار
نــماز می خواند و در آن به پاڪی خدا
شــــهادت می دهد چگونه است و خدا
با چنین بنده ای چگـونه رفتار میڪند.
✔کانال برزخ تا قیامت
🔘 @barzakhe
📜 #حــڪایتآمـــوزنده
✍گـويند: صــاحب دلى براى ڪاری
وارد جمعی شد حاضــرین همه او را
شـــــناختند پس از او خواستند ڪه
پس از انجام ڪارهایش #پـند گويد
پــذيرفـت.
🔻ڪارهایـش ڪه تمام شد همگـی
نشستند و چـشم ها به سوى او بود
مـرد صاحب دل خطاب به جـماعت
گفـــت:
👌ای مــــردم هر ڪس از شـما ڪه
مى داند ڪه امــروز تا شـب خـواهد
زيـست و نخـــواهد مُـــرد برخــــيزد!
ڪسى برنخاست گفت: حالا هرڪس
از شما ڪه خود را آماده مرگ ڪرده
است برخيزد! باز ڪسى بـــرنخاست!
✅ گـــفت: شگــفتا از شــما ڪـه به
#مـــاندن اطمينان نداريد و بـــــراى
#رفـــــتن نيز آمــــــاده نيـــــستيد!!
✔کانال برزخ تا قیامت
🔘 @barzakhe
✨﷽✨
📜 #حڪایتآمـــــوزنده
گویند: دهقانی مقداری گندم در دامن
لباس پیرمـرد فقـــیری ریخت پیرمرد
خوشــحال شد و گوشه های دامن را
#گــــره زد و رفــت!
در راه با پــرودرگار سـخن می گفت:
«ای گـــشاینده گــره های ناگـــشوده
عنایتی فـرما و گـــره ای از گـره های
زندگـــی ما بگـــشای»
در همین حال ناگهان #گـرهای از گره
هایــش باز شد و گـــندمها به زمــین
ریخت! او با ناراحتی گـــفت:
من تو را ڪی گفتم ای یار عـزیز
کاین گـره بگشای و گندم را بریز!
آن گــره را چون نیارستی گـشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشـــــست تا #گـــندمها را از زمــین
جمـــــع ڪند در ڪمال ناباوری دید
دانـــــه ها روی ظــرفی از #طـــــلا
ریخــته اند! نــدا آمد ڪه:
تو مبــین اندر درخـتی یا به چاه
تو #مرا بـین ڪه منم مفتاح راه
✔کانال برزخ تا قیامت
🔘 @barzakhe