eitaa logo
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
2.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
424 ویدیو
18 فایل
نون‌و نمک‌ در قم و شهرکرد فروشگاه حضوری دارد. آدرس سلامتکده شعبه مرکزی: قم،بلوار شهید کریمی، خیابان حضرت ابوالفضل(ع)، پلاک ۱۶۱ ساعت کاری ۹ الی ۱۷ 🛍سفارش @nonvanamakQom ☎️فروشگاه قم: 02532915077 📱مشاوره: 09368338983 https://www.instagram.com/nonvanamak
مشاهده در ایتا
دانلود
📛😳📃😢📛 آمدیم دیدیم که اسب سَقَط شده (مرده).😳 توبره پشتی را به پشت بستم، خورجین را هادی برداشت و پیاده به راه افتادیم و آن صحرا با آن‌که مانند صحرای کبیر آفریقا بود، از کثرت دود مکینه‌ها، آدم‌های آتشین بیرون می‌ریزد، مانند سیگار که از لوله کارخانه سیگارسازی خارج می‌شود.😟 هادی گفت: حسودانی که حسد خود را به زبان و دست، نسبت به مؤمنین اظهار نموده‌اند، در این مکینه‌ها سخت فشار می‌خورند که آتش باطنشان، ظاهر پوست‌شان را نیز فرا می‌گیرد، که حسد به منزله آتش است. 🌟«اَلْحَسَدَ يَأْكُلُ اَلْإِيمَانَ كَمَا تَأْكُلُ اَلنَّارُ اَلْحَطَبَ؛ حسد ایمان انسان را می‌خورد آنچنانکه آتش، هیزم را می‌خورد و از بین می‌برد. / الکافی،ج2،ص306 از امام صادق علیه‌السلام» چون راه را نیز تاریکی فرا گرفته بود، هادی جلو جلو می‌رفت و من به دنبال او می‌رفتم. گفتم: گویا راه را گم کرده‌ایم چون با آن سفارشاتی که درباره ما شده بود، نمی‌بایست صدمه‌ای بخوریم. گفت: راه اشتباه نشده و کمتر کسی است که حسد باطنی، کم یا زیاد، اظهار نکرده باشد و اگر تفضّلات اولیای امور و خشنودی حضرت زهرا (سلام الله علیها) درباره شما نبود، حالِ شما شاید کمتر از این گرفتاران نبود. بسیاری از این گرفتاران، دیر یا زود خلاص خواهند شد و اهل رحمت خواهند بود. 😩چون هوا گرم و متعفّن و توبره پشتی هم سنگینی می‌نمود، به سرعت حرکت می‌نمودیم که از این زمین پُربلا، زودتر خلاص شویم و از رسیدن سیاه، اگر هلاک نشده باشد، نیز وحشت داشتم. کف عرق بوناک از زیر لباس‌ها، به ظاهرِ لباس بیرون شده بود و ساق‌های پا از خستگی درد می‌کرد؛ 🤕 تا آنکه به هزار مشقّت از آن سرزمین خلاص شدیم. نسیم خنک وزیدن گرفت. هوا لطیف گردید. چمن و چشمه‌سارها پیدا شد. 😍 درختان کوهی در میان درّه و سرکوه‌های سبز و خرّم، نمایان بود. 🌸🍃🌼 ساعتی روی چشمه ای نشسته، خستگی خود را گرفتیم. از هادی پرسیدم: گویا سیاهک در زیر چرخ موتورها هلاک شد.🙂 گفت: او فانی نمی‌شود، ولی در این سرزمین به تو نخواهد رسید. زیرا که از اراضی برهوت بسیار دور شده‌ایم و چون تکبّر و منائی(خودبینی) نداشته‌ای، آن صحرا و گرفتاران را نخواهیم دید، چیزی از راه نمانده است که به حومه‌ی مرکز وادی السّلام برسیم. هر چه می‌رفتیم آثار خوشی و خرّمی و چمن و گُل و ریاحین و درختان میوه دار، بیشتر می‌شد؛😇 تا آنکه کوه‌های سبز و باغات زیاد و آبشارهای صاف و نظیف زیادی پیدا شد و در دامنه کوه‌ها و قلّه آنها، خیمه‌های زیادی از حریر سفید نمایان شد.😌 هادی گفت: اینجا حومه شهر است و اهالی در این خیمه‌ها سُکنی دارند. ستون‌ها و میخ‌های این خیام از طلا بود و طناب‌ها از نقره خام. مقداری که از خیمه‌ها گذشتیم، هادی گفت: صبر کن تا من بروم خیمه تو را تعیین کنم. گفتم: اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و باروح است؟ 🤔 من دلم می‌خواهد چند روزی در اینجا بمانم. گفت: این زمین، وادی ایمنی و ارض مقدّسه است و ناگزیر باید چند روزی در اینجا بمانی. 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀