📛😳📃😢📛
#سیاحت_ݟرب
#آقانجفی_قوچانی
#قسمت_چهاردهم
😒پس از جان کندنها، خود را پس از زمان طولانی به شاهراه رساندیم که ده فرسخ راه رفتیم و در هر قدمی به هزاران بلا گرفتار بودیم.
😩
نشستم خستگی گرفتم و تنفّر تمامی از آقای جهالت پیدا نمودم و گفتم: «يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ؛
ای کاش میان من و تو فاصلهای به دوری مشرق و مغرب بود. / سوره زخرف،38» و او هم از من دور ایستاد.
🚶♂برخاستم و به راه افتادم، تشنه شدم و جهالت هم از عقب دورادور میآمد.
در کنار راه سبزه زاری دیدم، ربع فرسخ از راه دور بود و در این هنگام که چنگال حیلهی جهالت به ما بند میشد، دیدم دوان دوان خود را به من رسانید و گفت در آن محل آب موجود است اگر تشنهای برویم آب بخوریم.
خواستم گوش به حرفش ندهم، ولی چون زیاد تشنه و خسته بودم و چمن سبز هم البته بیآب نمیروید، رفتیم به نزدیک سبزهها ولی ابداً آب وجود نداشت و زمین هم سنگلاخی بود که راه رفتن در آن هم صعوبت داشت و مارهای زیادی در آن سنگلاخ میلولیدند🐍 و آن سبزیها از درختان جنگلی بود که در همه فصول سبز است.
مأیوسانه رو به راه بازگشت نمودم، به زمین همواری رسیدیم پر از هندوانه،🍉
جهالت یکی را کند و مشغول خوردن شد و به من گفت این هندوانهها بخور و عطش خود را رفع کن. گفتم: حتماً مال کسی است و خوردن مال دیگری بدون رضایت روا نیست.
او همان طوری که مشغول خوردن بود، آب آن به روی ریش و سینهاش و از گوشههای لبش جاری بود سری تکان داده گفت:
بوالعجب وِردی به دست آوردهای لیک سوراخ دعا گم کردهای
👹مقدّس! اولاً احتمال قوی میرود که خودرو باشد و مِلک کسی نباشد و بر فرض که مال کسی باشد، حق مارّه (حق عابر از میوه در مسیر) حقی است که مالک حقیقی و شارع مقدس، قرار داده و ثانیاً از تشنگی حال تو به هلاکت و اضطرار رسیده، «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ؛ هرکس که به خوردن آنها محتاج و مضطر شود در صورتی که به آن تمایل نداشته و (از اندازه رمق) تجاوز نکند گناهی بر او نخواهد بود (که به قدر احتیاج صرف کند که) محققاً خدا آمرزنده و مهربان است. /سوره بقره، 173»
و ثالثاً اینجا که دار تکلیف نیست که مقدّسین کاسهی از آش داغتر شد،ه حکم غیرِ ما اَنزَل الله (غیر آنچه خدا نازل کرده) میدهند.
🤭کم کم من هم احمق شده، یکی را کندم. خواستم بخورم که دیدم مثل زهر هلاهل تلخ و کامم مجروح شد. او را انداختم گفتم: اینها که هندوانه ابوجهل است🤮.
گفت: نخیر شاید همان یکی این طور بوده، یکی دیگر را چشیدم که همه تلخ مثل زهرمار بود. او همانطور مشغول خوردن بود و میگفت که خیلی شیرین است.
رفتم از او یک حبّ گرفتم به دهان نزدیک کردم، از همه تلخ تر بود. 🤢
گفتم: خانهات بسوزد، چطور میخوری و میگویی شیرین است و حال آنکه از زهر مار بدتر است؟
گفت: راست میگویم به مذاق من که خیلی شیرین است، چون اسم من جهالت است و این هم هندوانه ابوجهل است و با من مناسب است.
🐕ناگهان سگی به ما حمله نمود و شخصی چوبی به دست گرفته با دهان پر فحش، دنبال سگ میآمد که ما را بزند😱.
سیاهک به یک جستن خود را به راه رسانید ولی من چندی که گریختم، سگ رسیده و من از وحشت به زمین خوردم، تا آنکه صاحبش رسید، مفصلاً مرا چوبکاری نمود.
هرچه داد زدم که من هندوانه نخوردم. میگفت: بعد از دست تجاوز به مال غیر دراز نمودن، بین خوردن یا به میدان ریختن چه فرق میکند؟😡
به هزار جان کندن و چوب خوردن، از دست او خلاص شدم، خود را به میان راه کشیدم و از جراحت دهان و خردشدن اعضا، خستگی، تشنگی و از فراق هادی، ناله و گریه میکردم...😭😭
🆔 @barzakhe
💀🔥🔥👹🔥🔥💀