هفته گذشته توفیق شد و بههمراه حضرت پدر و دکتر کریمی، شوهرخالۀ گرام رفتیم عیادت آقای دکتر غلامرضا شیران، راوی کتاب #تاکسی_دایموند۵۳
به لطف خدا حالشان خوب و عارضه برطرف شده بود. اما کمی عوارض درمان برایشان ایجاد مشکل کرده که با دعای عزیزان این گام از درمان نیز به خوبی طی خواهد شد.
از همۀ شما درخواست میکنم برای شفای عاجل همۀ بیماران بهویژه آقای دکتر شیران دعا کنید.
سهشنبه ۱۸دیماه۱۴۰۳
#تاکسی_دایموند۵۳
#کتاب_دفاع_مقدس
#ستارگان_درخشان
#عیادت_از_بیمار
#کردستان
پدرت #شاه_خراسان و خودت گنج مقامی
پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی
غنچهای نیست که عطر نفست را نشناسد
تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی
🌺
14.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقاپسرهای گل روزتون مبارک باشه.
عید میلاد امام جواد فرزند عزیز امام رضای عزیز مبارک باشه.
#امام_جواد
#امام_رضا
#روز_پسر
#عید
نونِ نوشتن📜🖋
غزه و مقاومت باز هم پیروز شد...
اسرائیل باز هم ناکام ماند و مفتضح شد...
اگر امروز بودی، فردا ساعت پنج به وقت ایران برایمان سخنرانی میکردی و از دستاوردهای این نبرد عظیم میگفتی
از راهی که بالاخره پیروزیاش از آن ما و شکستش از آن دشمن است...
جبران نمیشوی سید
جبران نمیشوی...
#مقاومت
#سید_مقاومت
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#قطعاً_سننتصر
ان شاالله یکشنبه ۳۰دیماه بین ساعت سه تا چهار عصر مهمان برنامه ققنوس در رادیو فرهنگ هستم و دربارۀ مؤسسه فرهنگی ادبی روایتخانه و فعالیتهایش صحبت خواهم کرد.
باعث افتخار است که شنوندۀ عرایضم باشید...
رادیو فرهنگ موج اف ام ردیف ۱۰۶مگاهرتز
#رادیو_فرهنگ
#روایتخانه
#دفتر_تولید_متن
#یک_مسئله_یک_کتاب
هدایت شده از مجموعه ادبی روایتخانه
برنامه ققنوس.mp3
6.52M
🎯 اگر میخواهید با روایتخانه خیلی مختصر و مفید آشنا بشوید این مصاحبه کوتاه آقای #مجید_عمیدی را از دست ندهید..
📻رادیو فرهنگ
🕊برنامۀ ققنوس
🎙 00:58 شروع گفتگو
⁉️ 03:09 کار اصلی روایتخانه چیه؟
🗃 04:32 معرفی میزهای روایتخانه
با ما همراه باشید...🍃
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
سلام
امروز عصر در مؤسسه فرهنگیادبی روایتخانه میزبان آقاپسرهای دبیرستانی از نوع دوره اولش بودم. بچههای باروحیۀ مرکز فرهنگی سلاله که اومده بودند با حرفۀ نویسندگی آشنا بشن.
یک ساعتی با هم از نویسندگی و حواشیش گفتیم و چای خوردیم عکس گرفتیم.
#نویسندگی_حرفۀ_من_است
#روایتخانه
#سلاله
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای صید بیبال و پر
شفیع روز محشر...
مداح: حاج محمود کریمی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
عید مبعث برایم نشانۀ مبارکیست. نشانهای از لطف و رحمت بیدریغ خدای رحمان و رحیم. خدای مهربان روزیدهنده.
راستش بیشترِ مردم روزی را در آنچه از مادیات دنیایی به دست میآورند خلاصه کنند اما من روزی را چیزی فراتر از یک قران و دو قران تمام شدنی این دنیا میدانم. روزی برای من همۀ آن چیزهایی است که خدا سر راهم قرار داده و میدهد.
مثل دوستی خوب و عاقل. مثل همسری مهربان و فداکار. مثل حضور در مکانی عزیز و دوستداشتنی در زمانی پرنور و برکت.
سال ۸۷که اسمم برای عمره دانشجویی درآمد، با رفیقم رفتیم و گذرنامهها را تحویل سنا. عمره دانشجویی دادیم. رفیق همدانی من خیلی اصرار کرد تاریخ سفرش طوری باشد که ورودش به مکه مصادف شود با شب مبعث و بعد هم بتواند شعبان را مکه باشد و اینطوری دو تا عمره به جا بیاورد.
نمی دانم چرا ولی انگار کسی این را گذاشت توی دهانم و به دوست هم نام خودم گفتم ببین مجید خدا هر چی بخواد همون میشه بسپار به خدا.
روزی که تاریخ کاروان ها مشخص شد باور کردنی نبود. تاریخ سفر من دقیقاً همانی بود که رفیقم دنبالش بود و امکان جابهجایی هم نبود.
شب مبعث بود ساعت حوالی دوازده شب. وارد مسجد الحرام شدیم.روحانی کاروان گفت سرها را بیندازید پایین و تا نگفتم بالا نیاورید. آن لحظه که گفت سرتان را بالا بگیرید و خانۀ خدای مهربان را تماشا کنید، انگار دقایقی عالم ایستاده بود. هیچ صدایی نمیآمد هیچ کس حرکت نمیکرد. انگار فقط من بودم و کعبه با آن ابهت و صلابت خداییاش.
ایستاده بودم وسط حیاط و نگاهش دوخته شده بود به کعبه. به واقع انگار چیزی چشمانم را دوخته بود به پردههای مشکی خانه خدا. هیچ حرفی نمیتوانستم بزنم. زبانم در دهان باز بسته بود و چشمانم فقط قبله را میجست. هول کرده بودم. همۀ دعاها از جلوی چشمم رد میشد و یارای نگه داشتن هیچ کدام را در ذهنم نداشتم. دقایقی به همین وضع گذشت تا آرام گرفتم. دعای فرج خواندم و آهسته آهسته زمزمه کردم آنچه میخواستم.
سالها گذشت تا رسید به یک روز مانده به مبعث سال ۱۴۰۱. صبح جمعه ساعت نهونیم با خیر به دنیا آمدن دختری دوستداشتنی قلبم پر از شادی و شعف شد. زبانم بند آمده بود و تنها واژهای که میشد بر زبانم بیاورم حمد خدا بود.
خدایی که هر لحظه از عمرم وجودش را نزدیکتر از رگ گردنم حس کردم و تمام وجودم را غرق در دریای لطف و مهربانیاش کرده.
خلاصه مبعث برای من یادآور روزها و شبهای پر برکتی است که خدای مهربان با همۀ خداییاش در زندگیام نشسته است.
مجید عمیدی
اصفهان- شام مبعث ۱۴۰۳