eitaa logo
نونِ نوشتن📜🖋
141 دنبال‌کننده
118 عکس
20 ویدیو
0 فایل
ما در این دشت به امید تو انگور شدیم...
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 کنار بستر من دیده‌ پر گهر نکنید به پیش چشم یتیمان پدر پدر نکنید به پیرمرد جزامی سلام من ببرید ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید ز کوچه‌ای که گرفتند راه مادرتان تمام عمر شما هم چو من گذر نکنید... صلی الله علیک یا امیرالمؤمنین... 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
داشتم به این فکر می‌کردم که وقتی ما خدا را با هزار اسمش صدا می‌زنیم انگار می خواهیم همهٔ تیرهایمان را استفاده کنیم. انگار می‌خواهیم هرچه در چنته داریم بیاوریم وسط. انگار می‌خواهیم بگوییم خدا این انتهای زور ماست. داریم تو را با هزار اسمت صدا می‌زنیم تا دستمان را بگیری... انگار می‌خواهیم چیزی را جا نینداخته باشیم... خدایا تو را به هزار اسمت قسم می‌دهیم با ما با فضلت رفتار کن که ما فقیر توایم... ما را به درگاهت راه بده که گر تو برانی به که روی آوریم...
همین امروز که دارم این روایت بچه‌های لشکر ۱۴ امام حسین را می‌نویسم، نام شهید محمدرضا (علی) زاهدی آمد وسط روایت... انا ان‌شاءالله به لاحقون...
بسم الله الرحمن الرحیم اِنّ موعدهم الصبح اَلیس الصبح بقریب...
حسین جان... پشیمان می‌شود آنکه برای تو نمی‌میرد چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ...
این آخرین سحر ماه رمضان است که بیداریم و ای کاش بیدار شویم. ای کاش این آخرین سحر ماه رمضان عمرم نباشد که اگر باشد، چه خسران‌زده‌ام من که هیچ توشه ای از این فرصت بی‌نظیر الهی برنداشتم. باید نشست و گریست بر حال بنده‌ای که خدا برایش آغوش رحمت و مغفرت و برکت خودش را باز کرده و او رو می‌گرداند و به فکر بازی‌های دنیایی خودش است. گاهی فکر می‌کنیم داریم کاری می‌کنیم که رضایت خدا در آن است و به این خیال خام خود را بی‌نیاز از بندگی می‌دانیم. حال آنکه داریم در جهتی خلاف بندگی قدم می‌زنیم... خدایا ما را در مسیر حقیقی بندگی خودت قرار بده و عشق و علاقه به حسینت را در دل ما شعله‌ور کن تا وجودمان در آتش عشق ارباب بی کفن بسوزد و خاکستر شود... اللهم الرزقنا زیارت الحسین فی الدنیا و شفاعت الحسین فی الآخره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به بهانه سالروز شهادت صیاد عزیز بریده‌ای از کتاب درباره او: «صبح روز بیست‌وششم آبان سال 1360. ساعت 8 صبح داشتم در میدان مقابل محوطۀ پادگان قدم می‌زدم و به سرعتِ اتفاقات این دو روز فکر می‌کردم. نگاهم به دشت‌های اطراف پادگان بود. هر ماشینی که می‌خواست وارد پادگان بشود، باید از این میدان می‌گذشت. خودرویی نظامی وارد میدان شد. سرهنگ جوانی، کیف‌سامسونت‌به‌دست، از ماشین پیاده شد. کمی می‌لنگید. در یک لحظه شناختمش. جناب سرهنگ صیاد شیرازی بود. از شوق دیدنش و به رسم نظامی‌ها فرمان به‌جای خود و احترام دادم. سرهنگ لحظه‌ای ایستاد. آزادباش داد و آمد طرفم. دستش را به‌طرفم دراز کرد و لبخندی مهربانانه زد و احوالم را پرسید. این دیدار برایم هم جالب بود، هم افتخارآمیز. با خودم گفتم امروز حتماً روز خوبی خواهد بود...»
صبح روشن و پرنور عید سعید فطر عیدتون مبارر #عید_مبارک_باد