eitaa logo
﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
12.4هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
8.1هزار ویدیو
587 فایل
تقدیم به امام زمان علیه السلام [ کپی حلال ] دعامون کنید باعمل کردن به قرآن نورانی شویم اسرائیل رفتنی است فلسطین کلیدرمزآلودظهور است امام خامنه ای 👇 تبلیغات کانال نورالقران @Noorghran 👇ادمین رزرو تبلیغات مدیر @Eerfan313
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز كار خودمان را با توسل به یكی از چهارده معصوم شروع می‌كردیم. آن روز دل‌ها به سمت رفت. همه خود را پشت آقا حس می‌كردند. بعد از ذكر توسل حركت بچه‌ها شروع شد. شرهانی در آن روز گوشه‌ای از خاك خراسان شده بود. روی همه لب‌ها ذكر مقدس هشتم بود. پس از ساعتی تلاش، اولین خودش را نشان داد. با جستجوی بسیار تمام از خاك خارج شد. اما هر چه گشتیم از خبری نبود. بچه‌ها می‌گفتند: ، رمز حركت امروز نام مقدّس شما بود. خودتان كمك كنید. یك دفعه كاغذی از داخل جیب این گمنام پیدا شد. بعد از گذشت سال‌ها قابل خواندن بود. روی آن فقط یك بیت شعر نوشته شده بود: هركس شود بیمار رضا(ع) والله شود دلدار خدا یك بار دیگر رمز حركت ما نام مقدّس انتخاب شد. از صبح تا عصر جستجو كردیم هفت پیدا شد. گفتیم حتماً باید دیگری پیدا شود. رمز حركت امروز ما نام مقدّس هشتم بوده. اما هر چه گشتیم دیگری پیدا نشد. خسته بودیم و دلشكسته. لحظات غروب بود. گفتند: امام جماعت یكی از مساجد شیعیان عراق در نزدیكی مرز با شما كار دارد! به نقطه مرزی رفتیم. ایشان را پیدا كرده و برای تحویل آورده بود. لباس بسیجی بر تن بود. با آمدن او هشت روز توسّل به امام هشتم كامل شد. اما عجیب‌تر جمله‌ای بود كه بر لباس نوشته شده بود. همه با دیدن لباس او اشك می‌ریختند. بر پشت پیراهنش نوشته شده بود : 🌹🌼🕊🕊🕊🌼🌹 🌹🌼🕊🕊🕊🌼🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 💥 را پیش از آنکه از پل مرگ عبور دهند، خبر می دهند‼️ 👌آری! را شهید نامیده اند،از آنجا که شاهد سرنوشتی است که با دست خود نوشته است. 💥روایت دو شهید از شهدای حادثه تروریستی : هرلحظه ممکنه ما را بزنند و ما شهید بشیم. اگر شهید شدیم،سلام ما را به آقای ای برسونید‼️😳
#شهدا_همان_اولیای‌خداوند_هستن❗️ 🌹علامه حسن زاده آملی: ◀️من هر وقت در هر جا به عکس یک #شهید می رسم میگویم: 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیک یٰا ولی الله🍃🌹
شهید حسن باقری: اگر از دست کسی ناراحت هستید ، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید؛ خدایا ! این بنده تو حواسش نبود ، من از او گذشتم ، تو هم بگذر ... ؟ .. +و اینگونه بود که بعضیها عزیز ِدل خدا شدند ... خدا خریدشون...شدن حسن باقری..🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #کلیپ #شهدا بسیار با کیفیت و زیبا 👌پیشنهاد ویژه حتما ببینید 🌹 #شهید ابراهیم هادی 😊✋ استفاده با لوگوی خودتون آزاده ☝️به شرط هدیه #صلوات به شهید.... اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّدوَعَجِّل‌فَرَجَهُــم ❣تقدیم به خانواده شهدا...
🔔خانم ها بخوانند❗️ 💠مردى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد: يا رسول الله ، زنى دارم 🌷هر وقت مى خواهم از منزل بيرون روم ، مرا مشايعت مى كند 🌷 و هر وقت مى خواهم بيايم ، مرا استقبال مى كند 🌷و هر وقت غمگين مى شوم ، به من مى گويد: اگر غم تو براى دنيا يا مال دنيا است ، خداوند كفيل روزى بندگان است و اگر غم تو براى امر آخرت است ، خداوند غم تو را براى آخرت زياد كرد تا از آتش جهنم خلاص شوى . 💠پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال عمالى (كارگزاران ) دارد و اين زن از عمال خداوند است و براى آن زن نصف اجر است . 📚وسایل الشیعه،ج۷،ص۱۷ @noor133Qoran
﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 #قسمت_پانزدهم #داستانِ_واقعی 🌕#سه_دقیقه_تاقیامت🌕 🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت ✍حتی به
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 🌕🌕 ✍از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم این بود که برخی از آشنایان که قبلا از دنیا رفته بودند را دیدم. ☘ یکی از آنها عموی خدابیامرزم من بود، او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. سوال کردم: عموجان این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ ☘گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما جا گذاشت اما شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند. اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را فروختند و البته هیچکدام و در اینجا نیز همه آنها گرفتارند... ☘چون با اموال این کار را کردند، حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم به من داده‌اند تا با یاری خدا در به برویم. بعد اشاره به در دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو در دارد که یکی از درهای باغ برای پدر شماست که به زودی باز می شود... ☘ باغ بزرگ دیگری آنجا بود که متعلق به یکی از بستگان ما بود. به خاطر یک صاحب این باغ شده بود. همانطور که به باغ خیره بودم یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد! ☘ بنده خدا با به اطرافش نگاه می‌کرد... پرسیدم: چرا باغ شما سوخت؟؟ گفت: پسرم اینها همه از است که پسرم بر سر من می آورد،او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین به من برسد... ☘پرسیدم: حالا چه می‌شود؟ چه کار باید بکنید؟! گفت: مدتی طول می‌کشد تا دوباره با ثواب باغ من آباد شود به شرطی که پسرم نکند. ☘ من در جریان ماجرای زمین وقفی و اش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم. آنجا می توانستیم به هر کجا که می‌خواهیم سر بزنیم یعنی همین که اراده می کردیم بدون لحظه ای درنگ به می‌رسیدیم. ☘پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شده بود ،دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. مشکلی که در بیان مطالب آنجاست عدم وجود مشابه در این دنیا است... ☘ یعنی نمی دانیم زیبایی‌های آنجا را چگونه کنیم؟! کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و تصویر و فیلمی از آن جا ندیده هرچه برایش بگویم نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند. ما با بقیه مردم همینگونه است. ما باید به گونه‌ای بگوییم که بتواند به باشد. ☘ وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی هایی رد می شدم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی مختلف مشام انسان را می داد. درختان آنجا همه نوع میوه‌ای را داشتند، میوه های زیبا و درخشان... بر روی چمن ها دراز کشیدم. مثل یک تخت و و شبیه بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود . ☘ و شرشر آب رودخانه به گوش می‌رسید. اصلا نمی شد آنجا را توصیف کرد. به بالای سرم نگاه کردم درختان میوه و میوه و یک درخت نخل پر از خرما دیدم . ☘با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه‌ای دارد؟ یک باره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. ❌ دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. ☘ نمی‌توانم را با چیزی در این دنیا مثال بزنم، اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد باعث دلزدگی می‌شود. اما نمی‌دانید آن خرما چقدر خوشمزه بود. ☘ از جا بلند شدم به سمت رودخانه رفتم.در دنیا معمولا در کنار رودخانه‌ها زمین آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود. ☘اما همین که به کنار رودخانه رسیدم دیدم اطراف رودخانه مانند زیباست... به آب نگاه کردم آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود دوست داشتم بپرم داخل آب. ☘ اما با خودم گفتم بهتر است سریعتر بروم سمت قصر پسر عمه. آن طرف رود یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود نمی‌دانم چطور توصیف کنم. ☘با تمام قصر های دنیا متفاوت بود. تمام دیوارهای بود میخواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم اما متوجه شدم می توانم از روی آب عبور کنم ☘با پسر عمه صحبت می کردم، او گفت:ما در اینجا در هستیم.میتوانیم به برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگ است... ادامه دارد... کانال نورالقرآن👇 🆔@noor133Qoran
﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 #قسمت_بیستم #داستانِ_واقعی 🌕#سه_دقیقه_تاقیامت🌕 ✍عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 ویکم 🌕🌕 ✍به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمی‌شود کاری کنی که من برگردم؟ ☘ نمی‌شود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا شفاعت کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و الناس را جبران کنم یا کارهای گذشته را اصلاح کنم... جوابش منفی بود. اصرار کردم... ☘لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا نمود تا برگردی. به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر شود. ☘ مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد. ☘روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند. ☘در تمام لحظات، کارهای ایشان بودم. مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت. حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی‌خواستم حتی برای لحظه‌ای از آن لحظات زیبا دور شوم. ☘ من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم. چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم و را با تمام $نعمت هایش دیدم. افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی رفتم. مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و کردم که مادر ما در دنیا و آخرت مقامی دارد... ☘حالا برای من واقعا سخت بود. دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آن‌ها می‌خواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند. ☘ همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا $وحشت کردم من او را مانند یک می دیدم که به من نزدیک میشد... مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. ☘ یکی دو نفر از بستگان می‌خواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند... به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن آنها وحشت زده شدم.... ☘بدنم و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده هیچکس را ندارم. احساس می‌کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، و رفتار... ☘به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم می‌ترسیدم را ببینم... دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها می‌کرد. ☘️ بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم. یکباره رنگ از چهره ام پرید! صدای را از در و دیوار می شنیدم... ☘دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان دارم. آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود نمی‌توانستم ادامه دهم. ☘خدا را شکر این حالت برداشته شد اما دوست داشتم تنها باشم.دوست داشتم در خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم. چقدر بود آنجا،زمان مطرح نبود،آنجا احتیاج به کلام نبود. با یک نگاه آنچه می‌خواستیم منتقل می‌شد.حتی برخی را دیدم که هنوز واقع نشده بود. ☘ برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست و در آخرین حضور در آن وادی برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که شده بودن! ☘می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه به همین خاطر از نزدیکانم خواستم از آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا شده اند؟! ادامه دارد... کانال نورالقرآن👇 🆔@noor133Qoran
﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 #قسمت_بیست و دوم #داستانِ_واقعی 🌕#سه_دقیقه_تاقیامت🌕 ☘گفتند همه رفقای شما سالم هس
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 وسوم 🌕🌕 ✍شب با همسرم صحبت می کردیم خیلی از مواردی که برای من پیش آمده باورکردنی نبود. گفتم: لحظه آخر هم بهم گفتند به خاطر همسر و دختری که در راه داری شدی. ☘ به همسرم گفتم این هم یک است اگر این بچه دختر بود معلوم می شود که تمام این بوده.. در پاییز همان سال دخترم به دنیا آمد ☘تنها چیزی که پس از بازگشت من از آن در من ایجادم می کرد و تا چند سال من را اذیت می‌کرد بود. ❌من می شنیدم که خیلی آور و ترسناک بود. ☘اما این مسئله در کنار اتفاق نمی افتاد آنجا آرامش بود و روح معنویت که در وجود انسان ها پخش می شد. ☘اما نکته مهم دیگری را که باید اشاره این است که در کتاب اعمال و در لحظات آخر حضور در آن دنیا،میزان خودم را که اضافه شده بود مشاهده کردم. ❌ به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده و من اکنون در وقت‌های اضافه هستم. ☘اما به من گفتند، ما زمانی که شما برای صله رحم و دیدار و نزدیکانت میگذاری جز عمر شما محسوب نمی کنیم. همچنین زمانی که مشغول بندگی_خالصانه خداوند یا زیارت اهل بیت هستی این مقدار نیز جز عمر شما حساب نمی‌شود یقین داشتم که ماجرای همکاران من واقعی است. اما در روزگاری که خبری از نبود چطور این حرف را می کردم... ☘به همین خاطر چنین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی از همکاران مرا میدیدم یقین داشتم که یک را که تا مدتی بعد به خود خواهد رسید ملاقات می کنم. ☘احساس_عجیبی در ملاقات با این دوستان داشتم می خواستم بیشتر از قبل با آنها حرف بزنم... یک شهید را که به زودی به میرفت میدیدم. اما چطور این اتفاق می افتد آیا جنگی در راه است؟؟ ☘ چهارماه بعد از عمل جراحی، مهرماه سال ۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف هستند می توانند ثبت نام کنند. ☘ جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را می‌کردم همگی ثبت‌نام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم. ☘مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان ملحق شوم. هیچ به حضور در دنیا نداشتم ☘ مگر اینکه بخواهم برای خدا کاری انجام دهم. دیده بودم که در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم. ☘ کارهایی را انجام دادم و هر کاری که فکر می‌کردم باید کنم انجام دادم. ☘ آماده رفتن شدم، به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم با رفتن من موافقت نمی شد... ادامه دارد... کانال نورالقرآن👇 🆔@noor133Qoran
هدایت شده از ﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
گفتم: دارم‌ از استرس‌ می‌میرم😞 گفت‌: یہ ‌ذڪر بهت‌ میگم‌ هر بار گیر ڪردی ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: گره‌ی‌ڪار ِ‌منم‌ همین ‌باز ڪرد💔 (آخہ ‌خودشم‌ بہ‌ سختـی ‌اجازه‌ی ‌خروج ‌گرفت) گفتم: باشہ ‌داداش ‌بگو، گفت: تسبیح ‌داری؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی ‌بالرقیہ ‌سلام ‌الله ‌علیها"... حتمـا ‌سہ‌ سـالہ‌‌ی‌ ارباب ‌نظر می‌ڪنہ، منتظرتم و قطع‌ ڪردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ ڪردم: الهی ‌بالرقیہ ‌سلام‌الله‌علیها الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌الله‌علیها...✨ ۱۰تا‌ نگفتم ‌ڪہ ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفـر آخرین ‌لیستہ، بقیہ‌اش ‌فـردا‼️، توجہ‌ نڪردم‌ همینجور ‌ذڪر می‌گفتم ڪہ ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترڪید با گریہ ‌رفتم‌ سمت ‌خونہ حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست‌شد😭، اشڪ ‌تو چشمش ‌حلقہ ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌ الله ‌علیها"... 🌺🕊 🌺 🆔@noor133Qoran
🔴 فاطمه و دفاع از امام زمان فاطمیه به تمام منتظران یاد می دهد که وقتی دنیای مصیبت به تو روی می آورد و بین در و دیوار هستی،صدا بزنی یا مهدی... 🔺 آری ◾️🔻 مادر ما یاد می دهدکه برای دفاع از امام زمان خویش ، باید بخوری ، باید ⭕️ باید به ات بی احترامی کنند ، باید با تمام وجود، با شمشیر و بدون شمشیر به . باید به جایی برسی که بگویی ، و ... زهرای مرضیه، آن روز در کوچه ها برای دفاع از امام زمانش لگدکوب شد و آماج تازیانه های دشمن قرار گرفت و به آن زخم شد.. اما پیش خدای خویش نیست که چرا مظلومیت امام زمان خود رادید و غافل بود ◾️🔻 پیش پدر خود خشنود است که فرمود : هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است 🔺 امروز ، من و تو و همه انسانهایی که امام زمان خویش هستند ، باید از فاطمه (سلام الله علیها ) یاد بگیریم که چطور از امام زمان خویش کنیم و چطور خود را کنیم تا تیر دشمنان به او نخورد. ❇️@noor133Qoran
✳ شهید؛ مثل اباعبدالله 🔻 روزهای آخر بود و من باید از او جدا می‌شدم. مرا صدا زد. دفترچه‌اش را به من داد و گفت: «این دفتر مال تو. تو خیلی به دیده‌بانی علاقه‌داری. پیش تو باشد بهتر است.» گفتم: «محمد آقا، هرچه را که به من گفتی یاد گرفتم. نیازی به دفتر ندارم.» خندید و گفت: «باشد یادگاری. غیر از دیده‌بانی، مطالب دیگری هم در آن هست که به دردت می‌خورد.» دفتر را گرفتم و به گوشه‌ای رفتم. راست می‌گفت. به‌جز مباحث مربوط به دیده‌بانی، روایات، نصایح اخلاقی و احادیث مبارزه با نفس در جای‌جای دفتر به چشم می‌خورد اما عجیب‌تر از همه جمله‌ای بود از خودش که بالای یکی از صفحات نوشته بود «هرکس با مداومت را بخواند، مثل خواهد شد.» 🔺 ...با عجله خود را به محل نگهداری جسد بی‌جان دیده‌بان رساندیم. بدن محمد سالمِ سالم بود. هنوز انگشتر فیروزه‌اش را در انگشت داشت. خیلی دوست داشتم برای یک بار دیگر هم که شده، چهره‌ی مصمم و دوست‌داشتنی او را ببینم که میسر نشد. جمله‌ی عجیبی را که در دفترش نوشته بود به یاد آوردم «هرکس با مداومت زیارت عاشورا را بخواند، مثل حضرت اباعبدالله شهید خواهد شد.» حالا پیکر بی‌سر او گواهی شده بود بر صحت ادعایش؛ او که با زیارت عاشورا مأنوس بود. 📚 | خاطرات حمید حسام 📖 صفحات ۱۸۴ تا ۱۸۷ 👤 نویسنده: 🆔@noor133Qoran
🌹 احکامِ الهی خیلی عزیز است. می دانید دینِ خدا پایِ هر آیه ی یا هر حکمِ الهی چقدر داده است؟!؟ حجّت الاسلام و المسلمین
شهید 👇وصیت نامه به پسرش علی جان من خیلی دلم می‌خواهد در این راه روسفید و شهید شوم. خیلی دلم می‌خواهد که یک بار قبل از (عج) و یک بار بعد از ظهور ایشان شوم. پیش خودم می‌گویم این زرنگی است. دو بار برای اسلام شهید شدی. ان‌شاالله که بتوانم به این آرزو برسم، اما باز هم راضی هستم به . اگر به آرزویم رسیدم و شدم که شکر خدا. اگر هم به نرسیدم و لایق نبودم، حتماً خدا چیز دیگری است. علی جان جامعه هر روز می‌شود. گناه هر روز پیشرفت می‌کند. پاک بودن در این جامعه خیلی از زمان قبل است. هر چه به (عج) نزدیک می‌شویم، گناه و خطا بیشتر و قوی‌تر می‌شود. تو باید خیلی مراقب خودت باشی. نه تنها مراقب خودت که مادرت و اطرافیانت هم باشی👇👇👇
زمان جنگ توی محل ما بنایی می‌کرد و چون کر و لال بود، خیلیا جدی اش نمی گرفتند. یه روز رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“. عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت؛ شهید عبدالمطلب اکبری“! ما هم خندیدیم و مسخره بازی درآوردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشته‌‌ اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت… فردای اون روز عازم شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن. جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم! وصیت نامه‌ش خیلی بود؛ نوشته بود: ” بسم الله الرحمن الرحیم “ یک عمر هر چی گفتم به من می‌خندیدن! یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن! یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی بودم. اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امام (عج) حرف می‌زدم. آقا خودش گفت: تو میشی... 🆔✨@noor133Qoran
من‌اصلا‌عاشق‌نیستم...:) - T.me AREIHA_ir.mp3
5.06M
ما هنوز شهادت بی درد می طلبیم غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند...:)💔 🎙️این ویس مربوط به‌ همسر شهید منوچهر مدق می باشد یک هدیه کنیم به روح‌ این شهید عالی مقام… 🥀 با ذکر در بغل من و پسرم شد من نمی‌دانستم که آنقدر آب می‌تواند آدم را خیس کند ولی آن لحظه فقط داشتم او را خشک می‌کردم، چون داشت از پاهایش آب می‌ریخت. مدت‌ها بود که منوچهر به خاطر ترکش‌های زیادی که در سینه‌اش بود، نمی‌توانست سینه بزند، اما آن لحظه شروع کرد «یا حسین(ع)» گفتن و سینه می‌زد، به قدری که خون روی تختش ریخت که گفتند که ملحفه‌های آن را عوض کنیم. من و علی پسرم، بغلش کردیم و منوچهر داشت یا حسین می‌گفت و از دهانش خون می‌آمد و با دستش خون را پاک می‌کرد. لحظه آخر یک یا حسین گفت و دست من را فشار داد، من صورتش را نگاه کردم، یک لبخند زد و در بغل من و علی شهید شد. @noor133Qoran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بکشید ما را؛ ما زنده تر میشویم🌷🌷🌷 آمادگی مادر شهید قنبری برای دادن جان فرزندان دیگرش در راه اسلام... @noor133Qoran
☫﷽☫ 🔴 تصویری از غلامعباس عباسی که امروز در
مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی می‌کرد ... کارمند کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی آقا بودند. یعنی مجموعاً ۸ یتیم را سرپرستی می‌کرده. تازه بعد از یک عمر زندگی با فهمیدم که درآمدهایش را کجا خرج می کرده و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار می‌کرد! یک خیّر به تمام معنا مدافع حرم می‌گوید پس از فرزندم کم‌کم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کم‌سن‌ترین خیّر» تقدیر شده‌بود. شادی روح پاکش 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻با چه رویی سوی خانه روم 😔 جوان فلسطینی باقی مانده بدن برادر خود را که در خیابان الرشید غزه به طرز فجیعی به دست ارتش رژیم صهیونیستی به شهادت رسید را بر دوش حمل می کند آه ازدل مهدی صاحب الزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🎙 _کوتاه_ تصویری. 🎥موضوع: چرا آیت الله مهاجر راه خدا و پیامبر بود؟ ✅کلامی از علامه طباطبایی در تفسیر المیزان. 🎞سخنران:حجة الاسلام محمد رضا
🖤 تصویری از پیکر «حکمت بدر» ۶ ساله که به خاطر قحطی در غزه به شهادت رسید. کل یوم عاشورا کل‌ ارض کربلا
⚠️🔔عکس قابل تأمل و تفکر وجود نفاق و نفوذی، را در لباس و ظاهر حزب اللهی جدی بگیریم محمد علی رجایی رحمت الله علیه درحال نماز کنار قاتل خودش مسعود کشمیری ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ @noor133Qoran