🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹
#داستانِ_واقعی
#قسمت_اول
#سه_دقیقه_درقیامت
⭕️اَیَحْسَبُ الْاِنْسانُ اَنْ یُتْرَکُ سُدًی
آیا آدمی پندارد که اورا مُهمِل از تکلیف وثواب وعقاب گذارند ؟
(۳۶ /قیامت)
مهمل یعنی فرو گذاشته شده ، رها شده ،بی اساس ، بیهوده
🌕داستان سه دقیقه تا قیامت 🌕
💬احوال کسی که لحظاتی توانسته از محدوده ی زمان ومکان که کالبد انسان درآن گیراست خارج شود ۰
پیمانه ی عمر تمام نشده وفرشته ی مرگ ، آنان را برای همیشه از بدن جدانکرده است ۰
خداوند از این طریق به بقیه ی انسانها یاد آور می شود که غرق دنیای مادی نشوند وخودرا برای #بازگشت و#معاد آماده سازند ۰
✍در اینجا به سراغ یکی از کسانی می رویم که تجربه ای خاص داشته ۰
کسی که برای چند دقیقه از دنیای مادی خارج می شود و با التماس به دنیا برمی گردد#صحبتهای او گوئی بیان مطلب کتابهای #معاد است شما هم با ما همراه شوید۰
😊 پسری بودم که در مسجد و پای منبر ها بزرگ شدم۰ در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم۰ در دوران مدرسه و سالهای پایانی #دفاع_مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود ۰
🔹سال های آخر دوران دفاع مقدس با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم ۰
🔹راستی من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی می کردم ۰
دوران #جبهه و#جهاد برای من خیلی زود تمام شد و #حسرت_شهادت بر دل من ماند۰
🔹 اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه #کسب_معنویت انجام میدادم ۰
می دانستم که شهدا قبل از #جهاد_اصغر در #جهاد_اکبر موفق بودند لذا در نوجوانی تمام #همت من این بود که گناه نکنم
وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که یک وقت #نگاهم با #نامحرم_برخورد نداشته باشم ۰
🔹 یک شب با خدا #خلوت کردم و خیلی گریه کردم در همان حال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من #آلوده_به این #دنیا و #زشتی ها و #گناهان نشوم۰
❌ بعد با التماس از خدا خواستم که مرگ مرا زودتر برساند گفتم من نمیخواهم #باطن_آلوده داشته باشم من میترسم به #روزمرگیِ دنیا مبتلا شوم و #عاقبت خود را #تباه کنم لذا به حضرت عزرائیل التماس میکردند که زودتر به سراغم بیاید۰
✍ادامه دارد ۰۰۰۰۰
➖🚥➖🚥➖🚥➖🚥🚥
لینک شروع داستان سه دقیقه تا قیامت
https://eitaa.com/noor133Qoran/2419
🚥➖🚥➖🚥➖🚥➖🚥🚥
https://eitaa.com/joinchat/1362690062C752fb4e28d
✨﷽✨
👌داستان کوتاه و پند آموز
🌼 تو #گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند
✍شیخ رجبعلی #خیاط می گوید:
«در ایّام جوانی #دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای #خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی #امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو #ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت #تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن #دیده_برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود.
📚 کیمیای محبت، محمدی ری شهری،
دار الحدیث، چاپ سوم، ص79
کانال نورالقرآن👇
🆔@noor133Qoran
﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹 #قسمت_بیستم #داستانِ_واقعی 🌕#سه_دقیقه_تاقیامت🌕 ✍عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها
🍃🌹۰۰۰﷽۰۰۰🍃🌹
#قسمت_بیست ویکم
#داستانِ_واقعی
🌕#سه_دقیقه_تاقیامت🌕
✍به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمیشود کاری کنی که من برگردم؟
☘ نمیشود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا شفاعت کنند،شاید اجازه دهند تا برگردم و #حق الناس را جبران کنم یا کارهای #خطای گذشته را اصلاح کنم... جوابش منفی بود.
اصرار کردم...
☘لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر،حضرت زهرا شمارا #شفاعت نمود تا برگردی.
به محض اینکه به من گفته شد برگرد،یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر #محو شود.
☘ مثل همان حالت پیش آمد، به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند.
دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد.
☘روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم.
هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم.
پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند.
☘در تمام لحظات، #شاهد کارهای ایشان بودم.
مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت.
حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زیبا دور شوم.
☘ من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم.
چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم و #بهشت_برزخی را با تمام $نعمت هایش دیدم.
افراد گرفتار را دیدم.
من تا چند قدمی #بهشت رفتم.
مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و #مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت #چه مقامی دارد...
☘حالا برای من #تحمل_دنیا واقعا سخت بود.
دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آنها میخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند.
☘ همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا $وحشت کردم من او را مانند یک #گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد...
مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند.
☘ یکی دو نفر از بستگان میخواستم به دیدنم بیایند.. آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند...
به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن #چهره_باطنی آنها وحشت زده شدم....
☘بدنم #لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده #تحمل هیچکس را ندارم.
احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، #باطن_اعمال و رفتار...
☘به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم میترسیدم #باطن_غذا را ببینم...
دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها میکرد.
☘️ بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم.
یکباره رنگ از چهره ام پرید! صدای #تسبیح_خدا را از در و دیوار می شنیدم...
☘دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم
اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان #ترس دارم.
آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود نمیتوانستم ادامه دهم.
☘خدا را شکر این حالت برداشته شد اما دوست داشتم تنها باشم.دوست داشتم در #خلوت خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم.
چقدر #لحظات_زیبایی بود آنجا،زمان مطرح نبود،آنجا احتیاج به کلام نبود.
با یک نگاه آنچه میخواستیم منتقل میشد.حتی برخی #اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود.
☘ برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست و در آخرین #لحظات حضور در آن وادی برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که #شهید شده بودن!
☘می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه به همین خاطر از نزدیکانم خواستم از #احوال آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا #شهید شده اند؟!
ادامه دارد...
کانال نورالقرآن👇
🆔@noor133Qoran
هدایت شده از ﷽ 🟠 نورالقرآن 🟠
#یک_نکته_توحیدی
☘مرحوم سید علی قاضی (ره) میفرمودند : #تَدَبُّر در #کلام_وحی زمانی حاصل میشود که هر روز نیمساعت در محلی #خلوت کنید و #نفس_خویش را #محاسبه نمایید، سپس به سمت کتاب خدا بروید.
❇️ اگر در زمان تلاوتِ قرآن به این یقین رسیدید که خداوند، خودش آیاتش را بر شما میخواند ۰
و سخن با شما میگوید(خواطر ربانی)،
میتوانید #تدبر کنید و این حالت #اتفاق نمیافتد مگر اینکه ذات خویش از تمام #خواطر_نفسانی و شیطانی #مصفّا نمایید.
💥سر سوزنی
در بند دنیا نباشید.💥
📚کتاب اسوه عارفان
(صادق حسنزاده)
🆔✨@noor133Qoran
قال رسول الله - صلي الله عليه و آله
- : إِنَّ العَبدَ إِذا تَخَلّي بسيّدِهِ في جُوفِ الّليلِ المُظلِمِ و ناجاهُ أَثْبَتَ اللهُ النُّورَ في قلبِهِ ... .
رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: هرگاه بنده در #دل_شب تار با سَرور (خداي) خود #خلوت كند و با او به راز و نياز بپردازد، خداوند نوري در دلش قرار مي دهد ... سپس به فرشتگانش مي گويد: اي فرشتگانم! به #بنده_ام_بنگريد كه در دل شب تار كه هرزه گران به لهو سرگرمند و #غافلان خفته اند، با من #خلوت كرده است، گواه باشيد كه من او را #آمرزيدم.
«أَمالي صدوق، ص 230»
🆔@noor133Qoran
❤️ #حضرت_محمد (صلوات الله علیه و آله) فرمودند:
🍃 سه نفر هستند که هنگام دیدار با خدا از هر دری که بخواهند وارد بهشت میشوند :
1⃣ کسی که #خوش_اخلاق باشد .
2⃣ کسی که هم در #خلوت هم در #حضور_مردم از #خدا_بترسد .
3⃣ کسی که جر و بحثِ بی فایده و بیهوده را رها کند ، حتی اگر حق با او باشد .
📖اصول کافی ، ج۲
🆔@noor133Qoran