eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
دلنوشته🌹 میدانیم همینکه دوباره ماهِ خدا را میبینیم، سفره‌ی افطارو‌سحرمان را پهن میکنیم ودعای فرج‌ رامهمان لب های تشنه یمان میکنیم به اذن ومهربانی پدرانه ی شماست مولاجان! امّا میشود اینبار را منت گذارید وبه جبران سختی‌های چندماهه ی روزگارمان شیرینیِ ماه خدا را باظهورتان برایمان دوچندان کنید...؟! سلام‌،صاحبِ سفره های رمضان..🤲 ✍خدایا منجی مان را برسان! 🌷#🌷
دعای روز اول ماه رمضان 🇮🇷 @nooralzahra5
📌 رمضان، ماه جهانیان 🌙 نمی‌دانم رمضان ماه امت پیامبر است یا ماه فرشتگان خدا! انگار خداوند به فکر همه بوده است. حتی به فکر فرشتگانی که از دوری مهدی فاطمه بی‌تابند. 🌌 خودت را جای آن‌ها بگذار. باید یک سال تمام، دوری مهدی را تحمل کنی تا رمضان شود تا شب قدر از راه برسد تا اجازهٔ نزول به زمین و رسیدن به محضر ولیّ خدا را داشته باشی. 🔶 رمضان که می‌شود فرشتگان در آسمان برای آمدن شب قدر و همنشینی با مهدی موعود، لحظه‌شماری می‌کنند. نمی‌دانم حسرت کداممان بیشتر است، فرشتگان که حسرت بودن در زمین و نفس کشیدن در هوای مهدی را دارند یا ما که حسرت یک ثانیه هم‌نشینی با حضرت را داریم؟ 💠 هرچه که باشد، رمضان، ماه نزول برکت خدا بر کائنات است. برکتی که مهدی موعود تقسیم‌کنندهٔ آن است. پس تا دیر نشده تا شب‌های قدر از راه نرسیده، راهی برای نزدیکی به مهدی، میزبان رمضان پیدا کن. 💢 «فرصت ها همچون ابر می‌گذرند.» 🌸 ؛ ویژهٔ
🌸➖ نماز هنگام افطار ➖🌸 ✍❗️هنگام اذان مغرب، افطار کردن بهتر است، یا خواندن نماز مغرب و عشاء؟ 📩همه مراجع: ➖خواندن نماز مغرب و عشاء بهتر است؛ ولى اگر کسى منتظر او است یا بسیار گرسنه است که نمى ‏تواند نماز را با حضور قلب بخواند، افطار کردن بهتر است. 💫همه مراجع، م ۱۷۵۰؛ وحید، توضیح ‏المسائل، م ۱۷۵۸ 🌸➖ مسافرت در رمضان‏ ➖🌸 ✍❗️آیا مى ‏شود در ماه رمضان، براى فرار از روزه مسافرت کرد؟ 📩همه مراجع (به جز سیستانى و مکارم): ➖مسافرت کردن در ماه رمضان- هر چند به عنوان فرار از روزه باشد- اشکال ندارد؛ ولى این امر تا قبل از روز بیست و سوم مکروه است. 💫تبریزى، وحید، منهاج الصالحین، ج ۱، م ۱۰۴۰؛ امام، فاضل، نورى، تعلیقات على العروه، شرایط وجوب الصوم، م ۴ و ۶؛ بهجت، وسیله النجاه، ج ۱، م ۱۱۵۳؛ صافى، هدایه العباد، ج ۱، م ۱۳۶۲ و دفتر: خامنه ‏اى 📩آیات عظام سیستانى و مکارم: مسافرت کردن در ماه رمضان- هر چند به عنوان فرار از روزه باشد- اشکال ندارد؛ ولى مکروه است. 💫تعلیقات العروه،شرایط وجوب الصوم،م۴و۶ ╔ ✾ 📚 ✾ ════════╗ ╚════════ ✾ 📚 ✾ ╝
4_6019561944275490020.mp3
5.14M
🥀 🤲🏼اَللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَالِهِ... ⁉️ مهمترین کار ما در ماه مبارک رمضان چیست؟ - چطور باید آن را انجام دهیم؟ 🌙 🎤
4_6030857240112532124.mp3
6.69M
🌹 |⇦•رمضان آمده است... و توسل به سیدالشهداء علیه السلام ویژه ماه مبارک رمضان 😔😔😔😔😔😔😔 ∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞ اِلٰهى! اِنْ کانَ قَلَّ زٰادى فِى الْمَسیرِ اِلَیْکَ ، فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنّى بِالتَّوَکُّلِ عَلَیْک.. اى معبود من! اگر توشه ام در راه رسیدن به تو کم است ، ولى یقیناً به توکّل بر تو حسن ظن دارم…
🌷 🌷 قسمت زمانی برای مرد شدن از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم ... و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ... برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ... بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد بالای سرم ... - خوب پاشو برو آب بخور ... دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ... - چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ... یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ... - آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ... خنده اش گرفت ... - آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ... خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ... - ما مرد شدیم آقا ... - همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ... - نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ... فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ... - آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ... ادامه دارد... 🌷نويسنده: شهیدسيدطاها ايمانی🌷
🌷 🌷 قسمت رفیق من می شوی؟ ... هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ... همه مون بزرگ تر می شدیم ... حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ... و حس و حال من طور دیگه ای می شد ... یه حسی می گفت ... تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ... می نشستم به نگاه کردن رفتارها ... و باز هم با همون عقل بچگی ... دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ... فکر من دیگه هم سن خودم نبود ... و این چیزی بود که اولین بار... توی حرف بقیه متوجهش شدم ... - مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ... عقلش ... رفتارش ... و ... رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ... که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ... نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ... بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. . و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ... و بچه های هم سن و سال خودمم هم ... توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ... حتی نسبت به خواهر و برادرم ... حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ... علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ... حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ... دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ... اونها هم تجربه کنن ... حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود ... و روز به روز بیشتر می شد ... برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ... حس قشنگی داشت ... شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ... تنها ... سمت آقایون ... یه گوشه پیدا کردم و نشستم ... همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ... اولین جوشن خوانی زندگی من بود ... - یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ... بغضم ترکید ... - خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ... رفیق من میشی؟... ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ايمانی🌷
🌷 🌷 قسمت انتظار توی راه برگشت ... توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد ... - خسته شدی؟ ... سرم رو آوردم بالا ... - نه ... چطور؟ ... - آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه ... - مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه ... اما ما نه ... چند لحظه ایستاد ... - چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه ... این رو گفت و دوباره راه افتاد ... اما من جواب سوالم رو گرفته بودم ... از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ... - خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم ... می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم ... ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم... برگشت سمتم ... - چی شد ایستادی؟ ... و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش ... هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم ... و برای اولین بار ... توی اون سن ... کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم ... هر روز می گذشت ... و من هر روز ... منتظر جواب خدا بودم ... ادامه دارد... 🌷نويسنده: شهیدسيدطاها ايمانی🌷
4_5859731260410167644.mp3
4.05M
🔰تلاوت روزانه 🔰جزء دوم 🔰کانال 🌙نورالزهرا(س) @nooralzahra5 ✨✨✨✨✨✨✨✨
دلنوشته🌺 کاش می‌شد آنقدر خوب باشم که میان روزمرگی‌هایم شما را فراموش نمی‌کردم و دلم را وقفِ رضایت شما می‌کردم آنوقت این روز و شب‌هایم کنار شما که سفره‌دار ماهِ خدایید سپری می‌شد پناه می‌برم به شما، از شر تمام کارهایی که کنار شما بودن را از من می‌گیرد... أنْ تحجُبهُم الاعمالُ دونکَ🌱 |ابوحمزه ثمالی...| 🌷#🌷