eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6039346977412483768.mp3
5.76M
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ، 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 شرح دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان، سخنران : مرحوم آیت الله مجتهدی، 🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙 اللهمّ قوّنی فیهِ علی إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین. ------------------------------------
چهارمین روزِ عطا، ورد لبم "یا زینب" منصبم نوکری و تاب و تبم "یا زینب" چه شود قسمت من، اذن شهادت باشد...! همه ی دلخوشیِ، روز و شبم "یا زینب" 🌙 @nooralzahra5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب اهدا ختم قرآن به امام معصوم علی بن المغیره میگوید: به امام کاظم علیه السلام عرض کردم: "من برای رسول خدا صلی الله علیه وآله یک ختم قرآن، و برای امیرالمومنین علیه السلام ختمی دیگر و برای حضرت فاطمه علیهاالسلام ختمی دیگر، سپس برای سایر ائمه علیهم السلام تا به شما رسد ختم قرآنی قرار می‌دهم (و هدیه میکنم)... به سبب این کار چه پاداشی دارم؟" امام کاظم علیه السلام فرمود: پاداش تو آن است که روز قیامت با آنان باشی! عرض کردم: اللَّه اکبر! چنین پاداشی برای من است؟ سه مرتبه فرمود: آری! 📚کافی، ج ۲، ص ۶۱۷ 📚مکیال المکارم ج ۲ وظیفه ۴۵ 💐 بیایید ختم قرآن و همه عباداتمان را در ماه مبارک رمضان به نیت تعجیل فرج انجام داده و به امام زمان علیه السلام هدیه کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پیام را برای دوستانتان بفرستید و شریک اعمالشان باشید 📜 📍شماره ۵ ثواب اهدا ختم قرآن به امام معصوم علی بن المغیره میگوید: به امام کاظم علیه السلام عرض کردم: "من برای رسول خدا صلی الله علیه وآله یک ختم قرآن، و برای امیرالمومنین علیه السلام ختمی دیگر و برای حضرت فاطمه علیهاالسلام ختمی دیگر، سپس برای سایر ائمه علیهم السلام تا به شما رسد ختم قرآنی قرار می‌دهم (و هدیه میکنم)... به سبب این کار چه پاداشی دارم؟" امام کاظم علیه السلام فرمود: پاداش تو آن است که روز قیامت با آنان باشی! عرض کردم: اللَّه اکبر! چنین پاداشی برای من است؟ سه مرتبه فرمود: آری! 📚کافی، ج ۲، ص ۶۱۷ 📚مکیال المکارم ج ۲ وظیفه ۴۵ 💐 بیایید ختم قرآن و همه عباداتمان را در ماه مبارک رمضان به نیت تعجیل فرج انجام داده و به امام زمان علیه السلام هدیه کنیم. @nooralzahra5
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🌸🍃 👈🏻 می گویند 🚰 هر وقت آب می نوشی 🚩 بگو یا حسین(ع) 🚰این روزها که آب می بینی 👈🏻 و نمی نوشی 🚩 آرام بگو یا اباالفضل(ع) 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 🌷#🌷
4_6032979490827667867.mp3
10.56M
📌بدترین بی‌انصافی‌ها، - عادت کردن به محبت اطرافیان و نزدیکان ماست، که همیشگی بودن آن، مانع می‌شود که به چشممان بیاید و از آنها تشکر کنیم! - کمی فکرکنیم؛ آیا ما به این بی‌انصافی بزرگ مبتلا نیستیم؟ 🎤 
💕💕 امشب برای شفای بیماران دعا کنیم آنها که دربستر بیماری‌اند😷 برای آنها که شب‌هایشان به خیر نه! به رنـج است😔 دعا کنیم خداوند بیماری را از سرزمین ما دور کنه و همه در سلامت کامل باشند✨ ان شاءالله "آمین یا رب العالمین "🙏 شب بخیر ای طبیب عالم * 🌷
🌷 🌷 قسمت پسر پدرم هر چه زمان به پیش می رفت ... زندگی برای شکستن کمر من ... اراده بیشتری به خرج می داد ... چند وقت می شد که سعید ... رفتارش با من داشت تغییر می کرد ... باهام تند می شد ... از بالا به پایین برخورد می کرد ... دیگه اجازه نمی داد به کوچک ترین وسائلش دست بزنم ... در حالی که خودش به راحتی به همه وسائلم دست می زد ... و چنان بی توجه و بی پروا ... که گاهی هم خراب می شدن ... با همه وجود تلاش می کردم ... بدون هیچ درگیری و دعوا ... رفتارش رو کنترل کنم ... اما فایده ای نداشت ... از طرفی اگر وسایل من خراب می شد ... پدرم پولی برای جایگزین کردن شون بهم نمی داد ... وقتی با این صحنه ها رو به رو می شدم ... بدجور اعصابم بهم می ریخت ... و مادرم هر بار که می فهمید می گفت ... - اشکال نداره مهران ... اون از تو کوچیک تره ... سعی کن درکش کنی ... و شرایط رو مدیریت کنی ... یه آدم موفق ... سعی می کنه شرایط رو مدیریت کنه ... نه شرایط، اون رو ... منم تمام تلاشم رو می کردم ... و اصلا نمی فهمیدم چی شده؟ ... و چرا رفتارهای سعید تا این حد در حال تغییره؟ ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم ... تا اینکه اون روز ... از مدرسه برگشتم ... خیلی خسته بودم ... بعد از نهار ... یه ساعتی دراز کشیدم ... وقتی بلند شدم ... مادرم و الهام خونه نبودن ... پدرم توی حال ... دست انداحته بود گردن سعید ... و قربان صدقه اش می شد ... - تو تنها پسر منی ... برعکس مهران ... من، تو رو خیلی دوست دارم ... تو خیلی پسر خوبی هستی ... اصلا من پسری به اسم مهران ندارم ... مادرت هم همیشه طرف مهران رو می گیره ... هر چی دارم فقط مال توئه ... مهران 18 سالش که بشه ... از خونه پرتش می کنم بیرون ... پاهام سست شد ... تمام بدنم می لرزید ... بی سر و صدا برگشتم توی اتاق ... درد عجیبی وجودم رو گرفته بود ... درد عمیق بی کسی ... بی پناهی ... یتیمی و بی پدری ... و وحشت از آینده ... زمان زیادی برای مرد شدن باقی نمونده بود ... فقط 5 سال ... تا 18 سالگی من ... ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ايمانی
🌷 🌷 قسمت هادی های خدا - خداوند می فرمایند داستان: بنده من ... تو یه قدم به سمت من بیا... من ده قدم به سمت تو میام ... اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه ... و 2 قدم حرکت می کنه ... میگه کو خدا؟ .. چرا من نمی بینمش؟ ... فاصله تو تا خدا ... فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ... پیامبر خدا ... که شب معراج ... اون همه بالا رفت ... تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد ... هم فقط تا حدود و جایی رفت ... حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن ... یکی نیست بگه ... برادر من ... خواهر من ... چند تا قدم مورچه ای برداشتی ... تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی ... فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ... تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ ... چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ ... از مالت گذشتی؟ ... از آبروت گذشتی؟ ... از جانت گذشتی؟ ... آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ... اما با همه اون اوصاف .. عشق ... این راه چند میلیون سال نوری رو ... یک شبه هم می تونه بره ... اما این عشق ... درد داره ... سوختن داره ... ماجرای شمع و پروانه است ... لیلی و مجنونه ... اگر مرد راهی ... و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو ... خدایا ... خودم و خودت ... و الا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ... ره صد ساله رو میره ... یکی توی دایره محدود خودش ... دور خودش می چرخه ... واکمن به دست ... محو صحبت های سخنران شده بودم ... و اونها رو ضبط می کردم ... نماز رو که خوندن ... تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ... خیلی از خودم خجالت کشیدم ... هنوز هیچ کار نکرده ... از خدا چه طلبکار بودم ... سرم رو انداختم پایین ... و توی راه برگشت ... تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد... اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ... - مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها ... بابا گفت دیر میاد ... و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل ... همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ... خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ... و اونجا ... و اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ... اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا ... نزدیک ترین فردی... که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم ... اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ... دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شاگرد بی استاد بودم ... اما اون شب ... خدا دستم رو گرفت و برد ... و بهم نشون داد... خودش رو ... راهش رو ... طریقش رو ... و تشویق ... اینکه تا اینجا رو درست اومدی ... اونقدر رفته بودم که هادی ها رو ببینم و درک کنم ... با اون قدم های مورچه ای ... تلاش بی وقفه 4 ساله من ... ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ايمانی🌷
🌷 🌷 قسمت دعوتنامه اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود ... از شادی گریه می کردم ... تا اذان صبح خوابم نبرد ... همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم... اول ... جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود ... هر کس که مرا طلب کند می یابد ... من 4 سال ... با وجود بچگی ... توی بدترین شرایط ... خدا رو طلب کرده بودم ... و حالا ... و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد ... خودش و مسیرش... و از زبان اون شخص بهم گفت ... این مسیر، مسیر عشق و درده ... اگر مرد راهی ... قدم بردار ... و الا باید مورچه ای جلو بری ... تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی... به ساعت نگاه کردم ... هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم ... جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم ... ساکت ... بی حرکت ... غرق در یک سکوت بی پایان ... - خدایا ... من مرد راهم ... نه از درد می ترسم ... نه از هیچ چیز دیگه ای ... تا تو کنار منی ... تا شیرینی زیبای دیدنت ... پیدا کردنت ... و شیرینی امشب با منه ... من از سوختن نمی ترسم ... تنها ترس من ... از دست دادن توئه ... رهام کنی و از چشمت بیوفتم ... پس دستم رو بگیر ... و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای عاشق شدن ... که من هیچ چیز از این راه نمی دونم ... می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ... دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و الله اکبر ... هر چند فقط برای نماز وتر فرصت بود ... اما اون شب ... اون اولین نماز شب من بود ... نمازی که تا قبل ... فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم ... اون شب ... پاسخ من شده بود ... پاسخ من به دعوتنامه خدا ... چهل روز ... توی دعای دست هر نمازم ... بی تردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم ... و از خدا ... خودش رو خواستم ... فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من و خودش ... و فقط عشق ... و این شروع داستان جدید من و خدا شد ... هادی های خدا ... یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند ... تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان ... هادی های لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ... و هر بار ... در اوج فشار و درد زندگی ... لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد ... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها ... خودش رو ... محبتش رو ... توجهش رو ... بهم نشون می داد ... معلم و استاد من شد ... من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید ... تصویری که با دیدنش ... من رو در مسیری قرار داد که ... به هزاران سوختن می ارزید ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود ... ادامه دارد... 🌷نويسنده:سيدطاها ايمانی🌷
📌 پیام‌های - قسمت دوم 📝 فراز ۳ ➖ هرچند مشکلات ما در ظاهر با عوامل مادی برطرف می‌شود اما در باطن این خداوند است که حل‌کنندهٔ حقیقی مشکلات است زیرا همان عوامل مادی هم به دست خدا فراهم می‌شود. در واقع گره تمام سختی‌ها با کمک و مدد خدا باز می‌شود. «فَکمْ یَا إِلَهِی مِنْ کرْبَهٍ قَدْ فَرَّجْتَهَا...» ➖ نباید لطف و مهربانی‌ فراوان خداوند باعث عادی شدن آن‌ها در پیش چشم ما و فراموشی آن‌ها شود بلکه باید دائماً نعمات و الطاف خدا را به خود یادآور شویم. «مِنْ کرْبَهٍ... وَ هُمُومٍ... وَ عَثْرَهٍ... وَ رَحْمَهٍ... وَ حَلْقَهِ بَلَاءٍ» 📝 فراز ۴ ➖ بزرگی و کبریایی مخصوص خداوند است؛ پس باید او را به طور ویژه‌ بزرگ داشت. «...کبِّرْهُ تَکبِیراً» ➖ الف و لام در «الحمد» اشاره به این نکته دارد که منظور از «حمد»، تمام حمد و جنس ستایش است؛ بر این اساس «الْحَمْدُ لِلَّهِ» یعنی همهٔ ستایش‌ها برای اوست. «الْحَمْدُ لِلَّهِ» 🌙 ویژهٔ ماه مبارک