هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾═════✾✰✾═════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر.... نوزدهم.....
برای رفتن... چقدر بی تابی....؟
از لحظه ای که سیاهی، یقه آسمان را گرفته است ...چند بار نگاهت را به بالا دوخته ای؟؟
منتظر کدام اشاره ای....بابا؟
دل دل میکنم...بی خیال رفتن شوی...
با رفتن تو...فقط زینب...نیست..که زمین می خورد....
تمام فرزندان تو... تا قیامت، به خاک می افتند....
نرو ...بابا
درد نداشتنت ، سلولهای قلب مرا، از هم باز میکند...
وقار حیدری ات، حتی اجازه پلک زدن را هم، از من ، ربوده است ..
تو می روی....و تمام چشم مرا...با خودت میبری....
تو میروی ، تا با یک ضربه...رستگار شوی...
اما من با همان یک ضربه...به غربتی هزار ساله، مبتلا می شوم....
نرو ...بابا...
تکرار هر رمضان ... تکرار از دست دادن قدم های سنگینی است...که راه نفس های مرا ، مسدود می کند....
همان قدم هايي...که سنگ و کلوخ خیابان نیز... از رفتنش...به درد آمده اند..
بابا...
هنوز هم ، درد امشب زینب... چون آتشفشانی مذاب، در میان قلبمان می جوشد ...
من یقین دارم ...؛
تا لحظه دیدارت...هیییچ مرهمی، این انفجار مداوم را خاموش نخواهد کرد...
تمام راز زمین ... تویی بابا....
و خداوند....لیلةالقدرش را نیز...با تو هماهنگ کرده است ...
و این....
شرافتیست ... که هزااار سال است، جان مرا در تحمل این درد... تسکین داده است...
می روی.... چاره ای نیست...جان دلم !!!
اما به جان بی نظیرت قسم...؛
من به اعتبار تو ، در زمین راه می روم...
و به اتصال تو...، راه آسمان را ، طی می کنم.....
دستان خالی مرا....
تا آخر بازار دنیا....رها مکن....
شلوغی اش.....مرا نااابود خواهد کرد !!!
@nooralzahra5
✧✾═════✾✰✾═════✾✧
هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر بیستم.....
فقط... ده ضیافت دیگر، تا جمع شدن خوان رحمتت باقی مانده است...
و من هنوز، جامانده ترین مسافر پرواز رمضانم...
ناله های الغوث الغوث مرا شنیده ای....
و اگر اذن تو یاریم کند...باز هم خواهی شنید...
من از "خودم"، عجیییب به تنگ آمده ام...
که اینگونه دستانم را، مضطرانه بالا گرفته ام...
آنقدر، منيت هايم، زمین گیرم کرده اند... که صد بار فریاد الغوث الغوث سر داده ام...
من آتشی به سوزانندگی خودم، سراغ ندارم... خدا
هر الغوث من... استغاثه به فریادرسی است، که تنها قدرت رها کننده من، از حصار منيت های من است....
باز هم می آیم دلبرم...
و تو را به "خودت" قسم می دهم...
تا مرا از "خودم" برهانی...
بک یا الله....
آیا مرا در زمره آزاد شدگان از نفسم، قرار می دهی....؟
وعده فردا شبمان، هراس به دلم افکنده است...
می ترسم از چشماني که گناه، خشکشان کرده است...
می ترسم از دستانی... که غرور... فقر را، از لابلاي سرانگشتانش، دزدیده است...
می ترسم از قلبی که نجاسات نفسم...بال پروازش را شکسته است...
به فریاد دلم برس...
من جز تو، فریادرسی سراغ ندارم...
نام محبوب ترین بندگانت را پیشکش کرده ام... شاید به اعتبار هیبتشان، مرا نیز، به پروازی بلند، مفتخر کنی...
ترس دلم را بریز...
همیشه مرا به هر بهانه ای بخشیده ای....
من سالهاست که جز بخشش... خاطره ای از تو، به یادم ندارم....
دستانم را بالا گرفته ام...
مرا از میان لجن زار منيت هايم، بیرون می کشی؟؟
http://telegram.me/nooralzahra5
✧✾════✾✰✾════✾✧
هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و دوم....
سحر بیست و دوم.... اولین سحر بدون علی است...
و قلب زمین، برای هضم نداشتنش...در انقباضی سخت، درگیر شده است...
دیروز...آینه خدا...روی زمین.... ترک خورده است...
و دیگر هیییچ کس نیست، که چهره کاملی از خدا را، برایمان رونمايي کند...
زمین... بی علی... فقیرترین مخلوق خداست...
بیچاره زمین....
من مانده ام، دردهای عظیمی را که به خود دیده است...چگونه او را از گردش روزمره اش ... باز نداشته است؟؟
همه درد زمین یک سو...
فراق علی... یک سو...
و انتظار هزار ساله پسر علی... از سوی دیگر....
سرگیجه به جانش انداخته است....
و من...
در این درد زمین ... همیشه، با او شریک بوده ام....
آخرین لیلةالقدر در پیش است....
و من... برای تسکین همه دردهای اهل زمین... قنوت می گیرم...
اما...
عظیم ترین غصه اش... همان آینه ترک خورده ایست...که باید ترمیم شود...
تا زمین... "پسر علی" را رو نکند...
هیچ آينه ای، توان ترسیم چهره خدا را، نخواهد داشت...
باید برای عظیم ترین درد اهل زمین... دعا کنیم...
برای ثروتی که داریم.... اما دستمان به او نمی رسد...
باید #تقدیرات زمین را... با دستان رو به آسمانمان عوض کنیم....
زمین.... با پسر علی... دیگر فقیرترین مخلوق خدا.... نخواهد بود!!!
برای غربت پسر علی... دعا کنیم....
@nooralzahra5
✧✾════✾✰✾════✾✧
هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و سوم.....
از لحظه ای که سیاهی... زمین را خلوت کرده است...
اذن "دعای فرج"... بر همه اهل زمین، وارد گشته است..
#لیلةالقدری که برترین اعمالش... دستان #منتظر رو به آسمان... است؛
تمام باطن قدر را رو می کند....
و این یعنی.... ؛
تو......راز همه تقدیرهای عظیم، در لیلةالقدری...یوسف
نشسته ام اینجا...
در لابلاي جمعیتی که، امتداد نگاهشان، به آغوش تو می رسد...
جمعیتی که قرآن بر سر می گذارند، تا شاید، باطن قرآن را، در میان خود، حاضر ببینند...
جمعیتی که بعد از علی... دلخوش به نفس های آخرین دردانه اش هستند، که همین حوالی... فضای زمین را معطر کرده است...
سالهاست که، بیست و سومین سحر رمضان را ... گوش به زنگ نشانه ای از تو...تا صبح، چشم انتظاری می کنیم...
اما...
گویی هنوز دلهای زنگار گرفته مان... برای دریافت اجابت آماده نشده اند...
خسته ايم... از آمد و رفت رمضان هايي که به ملاقات چشمان دلکش تو، ختم نمی شوند...
خسته ايم.. از رمضان هايي که نماز عيدش، همچنان بی حضور تو اقامه می شوند...
خسته ايم... از شلوغی های دنیایی که خالی از خواستن های صادقانه توست...
برای جانهای خسته از گناه مان، امن یجیب بخوان...یوسف
دعای تو.. حتما راه اجابت را باز خواهد کرد...
دعا کن... دعاهاي بی رمق مان، تا آسمان بالا روند...
دعا کن... شاید....اجابت...شویم... یوسف
@nooralzahra5
✧✾════✾✰✾════✾✧
هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و چهارم...
✍ به خط پایان... که نزدیک می شویم..؛
تعارضی عظیم، قلبمان را گرفتار می کند...؛
🔻"شوق" تجربه قنوت هايي که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زند...
🔻یا "غم" از دست دادن سحر هايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تو...بوده اند...
❄️دلم برایت تنگ می شود.... خدا
برای لحظه هايي که هیییچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت...
❄️برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه، شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد...
❄️برای لحظه هايي که، با هر کدام از نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان... بوسه های مداوم تو را احساس می کردم...
❄️دلم برایت تنگ می شود خدا...
تو.... همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم...
❄️تو... همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفو های شبانه ام بودی...که تمام جان مرا... با آرامشی عظیم، احاطه می کردی...
❣دلم برایت تنگ می شود... خدا
نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای...
اما...
بگذار.... سهم من از این رمضان.. همین سجاده خیسی باشد... که در همه طول سال، نمناک باقی بماند...
❄️بگذار...تمام ارثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد... که تا رمضان دیگر... حتی یک سحر نیز، از ادراکش... جا نمانم...
بگذار ... خالی شدنم را تا رمضان دیگر .. به کوله باری سیاه تبدیل نکنم..
❄️تصور جمع شدن سفره ات، دلم را می لرزاند...
رمضان می رود ....
و....من.....می مانم......
یک دنیای شلوغ....
می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم....
❣واااااای.... دلم برایت تنگ می شود... خدا
می شود...
در میان دلم... چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت... پشتم را نلرزاند ؟؟
میشود ... بمانی...خدااااااا
@nooralzahra5
✧✾════✾✰✾════✾✧
هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و ششم....
✍ فقط چهار سحر مانده.... تا جامه مهمانی مان را، از تن بدر کنیم.....
یادم هست...
زیباترین سحر این مهمانی، بنام نامی تو رقم خورده بود....
به نام نامی مادرم.... زهرا
❄️واااااای مادر....
حضور شما... در لابلاي مناجات های سحرم، چقدر پررنگ بود....
چقدر گریستن بر دامانت، سحرهای مرا روشن می کرد....
چقدر دور تو گشتن... مرا آرام می کرد...
چقدر چادرت را بو کشیدن... در سلولهای قلب من، معجزه هايي عظیم، را رقم می زد....
❄️مادر...
سفره داری رمضان، رو به پایان است....
و ما هنوز... اجابت را از آسمان، به ضمانت نگرفته ايم...
اجابت دیدار آخرین دردانه تو را....
❄️آه مادر....
دلم برایت تنگ می شود....
برای دستان مهربان و خسته ات....
برای چشمان معصوم و عاشقت...
کاش... اذن قنوت همه سحرهای رمضانم ، به نام نامی تو... صادر می شد...
تا هییییییچ گاه، تو را در لابلاي سجاده ام، گم نکنم...
❣تو کلید همه درهای آسمانی...
چه دارد، آنکس که تو را در آغوش ندارد؟؟
مادر....
تمام هستی ام به قربان ناز یک لبخندت...
چه کنم...بیشتر، دوست بداری ام؟؟
چه کنم...بیشتر، عاشقانه ببوسی ام؟؟
من یقین دارم...؛
راز محبت تو.... عزیز_دردانه آخر توست...
که هر چه بیشتر زلیخایش شوم... بیشتر، در پیش چشمان تو، خواهم درخشید...
❄️دعایم کن... مادر
دستانت را بالا بگیر....
و برایم، ع ش ق بخواه....
عشقی... که مرا از نشستن....باز دارد...
عشقی... که مرا از دم فرو بستن... باز دارد...
عشقی... که همه عالم، آنرا از نگاهم، بخوانند...
❣دعایم کن... عاشقت بمانم مادر....
http://telegram.me/nooralzahra5
✧✾════✾✰✾════✾✧
هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و هفتم....
✍ و این....
آخرین لیلةالقدری است که خدا آنرا برای جاماندگانی چو من... ذخیره کرده است.
رمضان گذشت..
و من حتی یک نگاه ویژه، مهمان صاحب الامر زمین، نشده ام..
دویدن های صبح و شبم ، نیز، آنقدر آلوده است... که راه آسمان را برایم، باز نمی کند...
❄️اما دلخوشم... به این سحر...
شاید، امشب برایم راهی باز شد...
شاید من هم، با اهل آسمان محرم شدم...
شاید گوشه ای، مرا نیز... پذیرفتند...
❣امشب شاید به سوی خانه عزیز مصر که نه...، به سوى خانه عزیز اهل زمین... کوچه ای را پیدا کنم...
❄️آی اهل آسمان.... ؛
امشب کاش... نگاهم کنید..
کاش، قبولم کنید...
کاش نام آلوده مرا هم،... در گوشه ای از سفره آخرین منجی زمین، بنویسید...
به جان عزيزش قسم...
فقط گدای یک نگاه ویژه اویم... همیییییین
❄️گذشت....
همه رمضان گذشت....
و من...
دور آخرین سفره های سحرم ...
همچنان، به دنبالش، می گردم ....
همچنان.....
❣اما گاه فراموش میکنم....
او همیین جاست.....
و این منم...
که سفره دار زمین را، گم کرده ام...
خدا کند، پیدا شوم....
خدا کندکه.... پيدايم کند.....
❣پيدايم کن.... پادشاه تنهاي زمین
من....
در مهمانی رمضان هم...
پيدايت نکرده ام
✧✾════✾✰✾════✾✧
هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و هشتم....
✍ دلم می لرزد خدا....
فقط دو سحر دیگر تا سوت پایان باقی مانده است...
❄️دلم می لرزد خدا....
از شیطانی که پشت دروازه های رمضان، کمین کرده است...
از دنیای شلوغی، که منتظر است، چنان مشغولم کند، که تو را در هیاهوی روزهايش، گم کنم..
از نفس خبیثی، که آرامش امروزش را، حاصل عبادت هایش می داند...نه حاصل عنایت هايت!!!
❄️خدا..... دلم، تو را برای همیشه می خواهد...
آغوش گرم و بی همتای تو را... که آرامشش را حتی در آغوش مادرم نیز، تجربه نکرده ام...
من....از دنیای بدون تو... می ترسم...
از شبهای سیاهی که نور یاد تو، دلم را روشن نمی کند...
از روزهای سپيدي.. که بدون هم نفسی با تو...تاریک ترین لحظه های عمر من هستند...
❄️قلبم... بهانه های لحظه وداع را آغاز کرده است..
و دستانم... لرزش ثانیه های وداع را، پیش کشیده اند...
❄️چه کنم...؟
بی سحرهای روشن...؟
بی زمزمه های ابوحمزه...؟
بی اشکهای افتتاح.... ؟
❣نرو از خانه ما....دلبرم..
نرو...
من بی تو...از پر کاهی سبک ترم...که به اشاره ای، اسیر دست شیطان می شود...
❄️نرو از خانه ما....
بمان....همین جا....در لابلاي تارو پود سجاده ای که به نگاهت خو گرفته است...
❄️بمان.....
من....بی تو.... فقیرترین انسان عالمم...خداااا
@nooralzahra5
✧✾════✾✰✾════✾✧
هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
🌸سحـــر بیست و نهــم
خداحـافـظ؛ نزدیکــترین رفیـق
خداحـافـظ؛ آرام تــرین اَنیـــس
خداحـافـظ؛ عاشق ترین همــراه
❄️الحمداللّــه برای هر الماسی که به چشمانمان بخشیدی.
الحمداللّــه برای هر بوسه ای که در سجاده سحر، و ضیافت افطــار، مهمانمان کرده ای!
الحمدللّــه برای دور همی های شبانه ای که، ما را از سرتاسر زمیــن، فقــط بصرفِ جرعه ای عشــق، دور هم جمع کردی.
و مــا سحـ💫ـرها، دست در دست هم، مهمانِ آغوشی بودیم، که به اندازه همه ی اهل زمین، جا دارد!
الحمداللّــه برای رفاقتهایی که، از پسِ فرسنگها فاصله، فقط و فقط در دایره ی محبت تـــو، آغاز شــد و قرار است تا آسمانــت طــــول بکشــد.
💢خداحافظ #افطارانه های پر از پــرواز
خداحافظ #تقدیرات پر از اُمیـــــد
خداحافظ دردِ دل های عاشقانه ی سحــر
راستــی رفیــ🤝ـق!
آیا ما سفره ی دیگــری از تو را تجربـه خواهیم کرد؟
نمیدانیم؛
به کداممــان، فرصتِ درآغـوش کشیدنِ دوباره ات را خــواهند داد؟
اما یقین بدان؛
از تو عــزیزتر، ثانیه هایی در گذر زمان، سراغ نداریــم!
✨به خُـــدایی می سپاریمَــت که تو را مایه ی سبکبالی دلهای آشفته مان آفـــرید!
✨به دست همان دلبری می سپاریمت،
که تمنّــای دلهایمان را برای سرکشیدنِ جرعه های دیگرت، می داند و می بیند!
خداحافـ✋ـظ رمضـان
دعایمان کن، تا دست در دست هم... برای درآغوش کشیدنِ دوباره ات، آماده شویم!
دعایمان کن... تا آمدنِ دوباره ات، راهِ آسمــان را گُــم نکنیم.
http://telegram.me/nooralzahra5
هدایت شده از هیئت نورالزهرا(س)
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
❄️ #سحر_آخر ... ❄️
✍ تمام شد......دلبر رعناقد من.....
تمام شد..... سفره کرامتی، که شاه و گدا را در کنار هم، مهمان کرده بودی...
همان سفره ای که کنارش ... گداترها...برايت عزيزتر بوده اند.....
❄️تمام شد....
همه ثانیه های خیسی... که تو را يكجا به آغوش من، هدیه می کردند....
❄️تمام شد.....
تمام جرعه های آبی... که لحظه های افطار، هستی حسین را بر لبانمان زنده می کردند...
همه زمزمه های...اللهم لک صمنا ... بهمراه یک قطره اشک....و السلام علیک یا اباعبدالله....
❄️وااای دلبرم...
قلبم... از لرزيدن.. دست برنمي دارد...
بهانه هایش... غم انگیزتر شده...
اشک هایش...داغ تر شده...
چه کنم، اگر رمضان دگر....را نبینم..
دستانم... هنوز خالی اند.....
و قلبم...هنوز بیمار...
❄️من هنوز.... به اجابت نرسیده ام...
من هنوز...یوسفم را ندیده ام...
من هنوز...یک نماز عید را...به امامت او، اقامه نکرده ام....
❄️تمام شد.... دلبرم...
و چشمان ما همچنان، براه مانده است...
چشم براه روزی که... با نوای حیدری آخرین دردانه مادر، بخوانیم.... ؛؛
اللهم اهل الکبریا و العظمه...
و اهل الجود و الجبروت...
و اهل العفو و الرحمه....
❣یا اهل التقوی....
آخرین سحر....و اولین و آخرین دعا...؛
ما را به یک اشاره ظهورش... اجابت کن..
http://telegram.me/nooralzahra5
✧✾════✾✰✾════✾✧
#دلنوشته_رمضان
سحر سوم....
سلام... ستاره غریب زمین
دو سحر از رمضان گذشت..
و سومین سیاهی هم، آسمان رمضان را فراگرفت...
اما... هنووووز خبری از ظهور تو در دل زنگار گرفته من نیست...
آموخته ام...که سفره دار رمضان تویی...
و کسی در این ضیافت، محبوب تر است، که تو، سهم بیشتری از قلبش را، تسخیر کرده باشی...
هر چه در لابلاي تپش های دلم، جستجو می کنم...؛ خبری از شیدایی نمی یابم...
من همان فرزند بی بابای توام... که به درد نداشتنت عادت کرده است، و همه سهمش از انتظار، فقط و فقط هیاهویی تو خالی است...
که اگر درد تو به استخوانم زده بود...؛ سحری از رمضان را، تنها به امید یافتنت، سجاده نشینی می کردم....
واااااای یوسف تنهاي من...
این رمضان حاجتی عظیم، قلب مرا احاطه کرده است...
تووووو...
درد نداشتن تووووو...
و دویدن مدام برای یافتنت، همه آرزويي است که در لابلاي مناجات سحر، بدنبالش می گردم...
برای قلب بیمار من چاره ای بينديش...
قلب بیمارم، جای خالی، برای حضور مداوم تو ندارد...
به امید علاج آمده ام...
مرا دست خالی... از گوشه سفره ات.. رد مکن !!!
#دلنوشته_رمضان
سحر پنجم ...
زیباترین فصل زندگی ام.. با نام تو آغاز می شود...؛؛؛
به ناااااام خداااااا
اصلا راز هر زیبایی.. در تکرار عاشقانه نام توست....
تو که باشی.. ؛ زمین و زمان آرامند..
حتی اگر از آسمان سنگ ببارد...
تو که باشی... همه پر از تواند... و مثل تو، آرام و مهربااان...
آسمان تاریک شد...
و زمین...؛خلوت...
و پنجمین ضیافت مان نیز رسید...
و تو هستی...و من با تو، آرام آرامم!!
آنقدر حضورت مستم کرده است که؛ هوای فریاد به سرم زده ...
کاش ميشد بر بام زمین می ایستادم و.. نام تو را، هزااااار بار عاشقانه، فریاد ميزدم....
تا همه اهل زمین بدانند ؛
دلبر من...همان "هو الله احد"ی است، که عالم را به یک کرشمه نگاهش، اداره می کند....
عاشقی.... بی نظیرترین میدان زمین است...
و هر که زمین خورده این میدان نباشد.. ؛ پرواز را تجربه نخواهد کرد...
خداااااا...
قنوت پنجمین بزم عاشقانه ما، به نام نامی تو...زیباترین قنوت خواهد شد...؛
به ناااااام تووووو.....
العفو... العفو... العفو