eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راه‌های منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!» از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمی‌شنید مصطفی چه می‌گوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!» 💠 مات چشمانش شده و می‌دیدم دوباره از نگاهش می‌بارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتی‌بیوتیک گرفتم که تا همراه‌تون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت. سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه می‌رسیم . تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشک‌هایم به دلش مانده بود و می‌خواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربان‌تر شد :«من تو فرودگاه می‌مونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید همه چی به خیر می‌گذره!» 💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او می‌خواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به نداشت! این حتی ما سُنی‌ها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من هم‌کلام شود که با دستش سرم را روی شانه‌اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد می‌کنه، می‌خواد بخوابه!» از آیینه دیدم نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، می‌خواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر می‌بارید. او ساکت شد و سعد روی پلک‌هایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید. 💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جاده‌ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت می‌کنم!» خسته بودم، دلم می‌خواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانه‌اش گرم می‌شد که حس کردم کنارم به خودش می‌پیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و می‌دیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ می‌زند که دلواپس حالش صدایش زدم. 💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله می‌زد، دستش را به صندلی ماشین می‌کوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!» تمام بدنم از می‌لرزید و نمی‌دانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش می‌کرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟» 💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس می‌کردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینه‌اش شکست و ردّ را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید. هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید. 💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمی‌دید من از نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه می‌دیدم باورم نمی‌شد که مقابل چشمانم مصطفی در خون دست و پا می‌زد و من برای نجاتش فقط جیغ می‌زدم. سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من می‌خوام پیاده شم!» و از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانه‌ام از درد آتش گرفت و او دیوانه‌وار نعره کشید :«تو نمی‌فهمی این بی‌پدر می‌خواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»... ✍️نویسنده: @nooralzahra5
:دفاع مقدس با انتخاب اين استراتژي، در اتاق فکر و طراحي فرماندهان سپاه اسلام، عملياتهاي گسترده اي به همين منظور طراحي شد که عمليات «رمضان » و «والفجر مقدماتي *» از جمله اين عملياتها بود. «عمليات رمضان » در تيرماه سال 1361 و همزمان با ماه مبارک رمضان انجام شد. موانع و استحكامات دشمن در سرزمين شلمچه(كوشك) باعث عدم پيروزي در عمليات رمضان** گرديد. اگر چه چند عمليات ديگر در اين سال انجام شد، اما فرماندهان نظامي، طراحي و انجام عمليات مهم و تأثيرگذار ديگري را در دستور کار خود قرار دادند. پس از چند ماه، عمليات والفجر مقدماتي در آن برهه ي حساس از تاريخ جنگ، طراحي گرديد.*** در ميان عملياتهاي تکليف گرايانه و متكي به ايمان دوران پرشور دفاع مقدس، «عمليات والفجر مقدماتي ****» از جايگاه ممتاز و ويژه اي برخوردار است. والفجر مقدماتي در واقع صداي مظلوميت و رشادت فرزندان خميني است که هر روز هزاران بار، در گوش عدالتخواه تاريخ تكرار ميشود. _____________________________ * تقارن انجام عمليات با ايام دهه ي فجر باعث گرديد که در ابتدا فرماندهان نام والفجر براي اين عمليات انتخاب کنند. اما بعدها به دليل عدم موفقيت اين عمليات واژه ي مقدماتي به والفجر اضافه گرديد. يکي از دلايل عدم موفقيت عمليات رمضان، قدرت مانور تانک هاي تي 72 دشمن و خاکريزهاي مثلثي شکل بود. اين تانکها که توسط ابرقدرت شوروي به دشمن اهدا شده بود، حتي به وسيله ي راکتهاي آرپي جي نيز منهدم نميشد. اما با وجود اين تعداد قابل توجهي از اين تانکها در اين عمليات توسط دلاورمردان منهدم گرديد. خاکريزهاي مثلث يشکل نيز تلفات بسياري از رزمندگان اسلام گرفت. * شمخاني، قائم مقام وقت سپاه، در جلسه اي ديگر در تاريخ 26 / 10 / 1361 در جمع فرماندهان ارتش و سپاه گفت: با توجه به مسائل جهاني بايد تکليف العماره را روشن سازيم. يا با جنگ به صلح برسيم يا به جنگ ادامه دهيم و پرداخت غرامت و تنبيه متجاوز عملي شود. آنها ميخواهند صلحي را تحميل کنند که 45 هزار اسير عراقي آزاد شوند و ارتش عراق دوباره بازسازي شود. اگر صلح را بپذيريم، آتش نيروهاي عراقي بار ديگر بر سر هموطنان ما خواهد ريخت. شرق و غرب اعتقاد دارند اگر از عراق پشتيباني کنند، ايران در جنگ فرسايشي موفق نخواهد شد. 22 بهمن نزديک است و تشکيل هفتمين کنفرانس کشورهاي غير متعهد نيز نزديک است و گويا قرار است جنگ ايران و عراق در آن مطرح شود. اگر پيروزي به دست نياوريم، در اين مذاکرات قدرت مانور سياسي قوي نخواهيم داشت. بنابراين ما بايد دقيق عمل کنيم و پيروز شويم و با اين پيروزي صدام و پشتيبانهاي او به ويژه عربستان سعودي را در موقعيت ضعف قرار دهيم. **** اين عمليات در تاريخ 17 / 11 / 1361 صورت پذيرفت.