eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و او می‌دید نگاهم دزدانه به طرف در می‌دود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانه‌ام را گرفت تا زمین نخورم. بدن لختم را به سمت ساختمان می‌کشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح را از یادش نمی‌برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :«البته ولید اینجا رو فقط به‌خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو می‌گیریم!» 💠 دیگر از درد و ضعف به سختی نفس می‌کشیدم و او به اشک‌هایم شک کرده و می‌خواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :«از اینجا با یه خمپاره میشه رو زد! اونوقت قیافه و دیدنیه!» حالا می فهمیدم شبی که در به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی می‌کرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود. 💠 به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و می‌دید شنیدن نام دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و را به تمسخر گرفت :«چرا راه دور بریم؟ شیعه‌ها تو همین شهر سُنی‌نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو می‌کوبیم!» نمی‌فهمیدم از کدام حرف می‌زند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمی‌شنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف می‌لرزید. 💠 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمی‌دانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه بهشت سعد و جهنم من شد. تمام درها را به رویم قفل کرد، می‌ترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از کشید :«نازنین من هر کاری می‌کنم برای مراقبت از تو می‌کنم! اینجا به‌زودی میشه، من نمی‌خوام تو این جنگ به تو صدمه‌ای بخوره، پس به من اعتماد کن!» 💠 طعم عشقش را قبلاً چشیده و می‌دیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بی‌رحمانه دلم را می‌سوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشی‌گری‌اش شده‌ بودم که می‌دانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را می‌دیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ می‌گفت و من از غصه در این ذره ذره آب می‌شدم. 💠 اجازه نمی‌داد حتی با همراهی‌اش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه بودم که مرا تنها برای خود می‌طلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت می‌کردم دیوانه‌وار با هر چه به دستش می‌رسید، تنبیهم می‌کرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم. داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات می‌شد، سعد تا نیمه‌شب به خانه برنمی‌گشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره‌ها می‌جنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میله‌های مفتولی نمی‌شدم که دوباره در گرداب گریه فرو می‌رفتم. 💠 دلم دامن مادرم را می‌خواست، صبوری پدر و مهربانی بی‌منت برادرم که همیشه حمایتم می‌کردند و خبر نداشتند زینب‌شان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا می‌زند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت. اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدم‌هایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شب‌ها تمایلی به هم‌نشینی‌اش نداشتم که سرپا ایستادم و بی‌هیچ حرفی نگاهش کردم. 💠 موهای مشکی‌اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!» برای من که اسیرش بودم، چه فرقی می‌کرد در کدام زندان باشم که بی‌تفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم ✍️نویسنده:
: والفجر مقدماتی حد فاصل پاسگاه فکه تا تنگه ي چزابه* به عنوان محور اصلي عمليات انتخاب گرديد. مبدأ و مقصد عمليات تعيين شد. نيروهاي ايراني بايد در منطقه اي به عرض تقريباً چهل و عمق حدود شصت کيلومتر پيشروي ميکردند. در امتداد خط مرزي و حد فاصل پاسگاه فکه تا تنگه ي چزابه، پاسگاههاي فکه دويرج طاووسيه رُشيديه صفريه و سوبله در خاك ايران قرار دارد. پاسگاه فكه در مقابل پاسگاه الفکه عراق و در انتهاي جاده ي چنانه به فكه، يكي از نقاط حساس و استراتژيك براي دو طرف به حساب مي آمد. راه ارتباطي اين پاسگاه به چنانه، دسترسي به رودخانه ي كرخه و همچنين جاده ي اهواز انديمشك بر اهميت فوق العاده ي نظامي اين پاسگاه مي افزود. پاسگاه فکه در همان روزهاي ابتداي جنگ نيز، بارها و بارها شاهد رشادتها و دلاوريهاي نيروهاي مدافع خود بود و چندين بار بين نيروهاي خودي و دشمن دست به دست شد. اما در نهايت اين پاسگاه، به دليل غلبه ي تجهيزات نظامي دشمن سقوط کرد و مدافعان آن عقب نشيني كردند. پاسگاه طاووسيه در مقابل پاسگاه التحرير عراق، در جاده ي مرزي و پس از پاسگاه دويرج به سمت چزابه و پس از آن پاسگاه رُشيديه قرار داشت. پاسگاه رشيديه در مقابل پاسگاه الرشيد عراق قرار داشت. در نزديكي اين پاسگاه در خاک ايران، تپه هاي رملي زيادي وجود داشت که به «تپه هاي دوقلو » شهرت پيدا کرد. ارزش نظامي اين تپه ها به قدري بود كه دشمن در روي آن و اطرافش، خطوط پدافندي محكمي ايجاد نمود. يکي از محورهاي مهم و حساس اين عمليات، حد فاصل دو پاسگاه طاووسيه و رشيديه و در اطراف همين تپه هاي دوقلو بود. پاسگاه سوبله هم به عنوان قديميترين پاسگاه مرزي ايران در تنگه ي چزابه به شمار ميرفت. اين پاسگاه از قديم الايام دروازه ي مهمي براي عراق و ايران بود. __________________________________ * تنگه ي مهم و استراتژيك «چزابه » در جنوب ارتفاعات ميشداغ به عنوان يكي از محورهاي مهم مواصلاتي استان خوزستان ايران و استان ميسان عراق بر اهميت استراتژيك فوق العاده ي منطقه افزود. بچه هاي اطلاعات عمليات به مجموعه تپه هاي رملي که دو تپه در ميان آنها از بقيه بلندتر و از فاصله ي دور قابل مشاهده بود، تپه هاي دوقلو ميگفتند.