عرض سلام خدمت همراهان گرامی: متأسفانه مطلع شدیم،
استادمحترم سرکارخانم ابراهیمی،
به بیماری کرونا مبتلا شده اند ودرحال حاضر،دربیمارستان بستری هستندوسطح اکسیژن خونشان فوق العاده پایین است ودرشرایط وخیمی به سرمیبرند.
ازهمه ی بزرگواران تقاضا داریم،برای سلامتی حضرت ولی عصر عج وشفای همه ی بیماران،خصوصا استاد گرانقدر وعزیز،سرکارخانم ابراهیمی،حمدشفاءقرائت نمایند.
هرکدام از شماعزیزان که تمایل دارید در ختم قرآن شرکت کنید،لطفا تعداد جزء های موردنظرخودرا به ادمین کانال بفرماییدتاایشان شماره ی جزءموردنظرراخدمتتان ارسال نمایند.
دوستانی هم که امکان قرائت قرآن ندارند،
میتوانند بااعلام آمادگی به ادمین کانال،
در طرح ختم صلوات
شرکت نمایند.
🌹سهم هر نفر ۱۰۰۰ صلوات🌹
👺جشن هالوین چیست👺
یکی از 👹جشن هایی👺 که در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی برگزار میشود، جشن هالووین نام دارد. مردم این کشورها، اغلب شناخت زیادی از این جشن ندارند. آنها میگویند که هالووین جشن ارواح👻 است؛ جشنی که از کودک تا بزرگسال در شکل ارواح و اجنه ظاهر میشوند تا همدیگر را بترسانند. با این حال بیشتر آنها هرگز نمیدانند که هالووین یک جشن شیطان گرایی👽 است. برای آشنایی بیشتر با این جشن لازم است که از پیشینه آن مطلع شویم. بنیانگذاران این جشن شیطانی، قوم اروپایی «سلت» بودند که سال ها پیش از میلاد مسیح در ایرلند و شمال فرانسه زندگی میکردند. آنها در شب آخر سال، مراسمی را به افتخار (samhain) موسوم به «پروردگار مرگ» برگزار می کردند. سلتی ها در این مراسم، دور هم جمع می شدند و آتش میافروختند و برای دستیابی به برکت فراوان (دام و غله) اولین فرزند خانواده را قربانی میکردند. مردم این قوم باور داشتند که در این شب، جادوگران سوار بر جاروی خود، در آسمان پرواز میکنند و زنان با شیطان رابطه جنسی برقرار میکنند و در این بین شیطان شیپور می نوازد و ارواح خبیث بر بلندای تپهها با جادوگران به رقص و پایکوبی میپردازند، به طوری که گربه های سیاه، خفاش ها و جن و پری ها نیز با آنها همراهی میکنند. این قوم خرافاتی همچنین بر این باور بودند که شب پایان سال، مرز میان دو جهان به نازکترین حد ممکن میرسد و موقعیت برای راندن ارواح پلیدی که ممکن است به محصولات شان آسیب برسانند فراهم میشود، لذا در این مراسم که «سامهین» نام داشت، از یک طرف، صورتهای خود را با نقاب پوشانده و با لباسهای عجیب، خود را به شکل ترسناکی در میآوردند و با حرکت دسته جمعی، به زعم خود ارواح سرگردان را فریب داده و از روستاهای محل زندگی خود دور میکردند، از طرفی دیگر سیب و گردو و بادام و غذا و نوشیدنی را داخل سینی ها گذاشته و تقدیم ارواح میکردند. قوم سلت، این مراسم ابلهانه شان را که منشأ شیطانی و بت پرستی داشت، هر سال انجام میدادند. تا اینکه رومی ها به این منطقه حمله کردند. یکی از نتایج این حمله ورود مسیحیان به این سرزمین بود که باعث تغییراتی در مراسم سامهین شد. رهبران کلیسا «جشنهای غیرمسیحیان را با مراسم و تعطیلات مسیحیان تلفیق کردند. جشن های روز سامهین نیز با اعیاد روز تمامی قدیسان در اول نوامبر - که در آن یاد شهدای اولیه مسیحیت گرامی داشته می شود - و روز تمامی ارواح در دوم نوامبر - که در آن یاد تمامی درگذشتگان گرامی داشته می شود - ترکیب شد. شب پیش از روز تمامی قدیسان، به نام «شب تمامی مقدسات» (All Hallows Eve) نامیده می شد و واژه هالووین(Halloween) نیز برگرفته از نام همین شب است.»[۱] در اوایل قرن ۱۹ میلادی، بسیاری از ایرلندیها به آمریکا مهاجرت کردند و این جشن شیطان پرستی را به آمریکا سرایت دادند. منبع:
[۱].نشریه صبح صادق منبع : ادیان نت
@nooralzahra5
حتی اگر احساس بینیازی داشتی دستت را به سوی اهلبیت بگیر... اگر مشکل هم نداشتی همیشه وصل باش مخصوصا به مادرت زهرا(س) فرزند نباید بیخیال مادر باشه...
#شهید_ابراهیم_هادی
@nooralzahra5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 راز سالم ماندن و خون چکیدن از پیکر یک شهید!
حاج حسین یکتا
@nooralzahra5
❤️ چه زیباست این «نگران نبودن» و چه زیباتر «نگرانِ نگاهِ تو بودن». چه زیباست «بی دغدغه از سرزنشها بودن» و چه زیباتر «دغدغهمندِ رضایت تو بودن»
🔆 یا صاحب العصر والزمان!
به خدا قسم در این آشفته بازار سرزنشها، جز زیبایی ندیدم. «والعصر» که «ما رأیت إلا جمیلا». «والعصر» که «إنّ الإنسان لفی خسر» مگر کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادند و به حق سفارش کرده و یکدیگر را به شکیبایی و استقامت توصیه نمودند».
💠 و چه زیباست در این عصر، صبر کردن... صبری به بلندای استقامت... از ویژگیهای یاران مهدیست که «در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هيچ ملامتگری نمیترسند»
📎 #تلنگر
✅ @nooralzahra5
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻روایت آیتالله مجتهدی تهرانی از عنایت ویژه امام حسین(ع) به مجالس روضه خانگی
👌 هر کسی میتونه برای خانوادهاش روضه بخونه ...
💡 @nooralzahra5
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_نوزدهم
💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از #وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟»
شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم اقرار کنم اکنون عازم #ترکیه و در راه پیوستن به #ارتش_آزاد است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا میخواستن همه رو بکشن...»
💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!»
جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگیام شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که #وهابیها به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم!»
💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!»
یادم مانده بود از #اهل_سنت است، باورم نمیشد برای دفاع از مقدسات #شیعیان وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما #شیعههای داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به #حرم برسه!»
💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرینزبانی ادامه داد :«خیال کردن میتونن با این کارا بین ما و شما #سُنیها اختلاف بندازن! از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما #شیعهها، وحشیتر شدن!»
اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!»
💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش #شرم میکردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا نالهام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!»
چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی میلرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانهام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگیام #خجالت کشیدم.
💠 خون پیشانیام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونهام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!» در برابر محبت بیریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بیکسیام را حس میکرد که بیپرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟»
و من امشب از #جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.
💠 چانهام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش میچرخید و آتش #غیرتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت.
روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانیاش از خون پُرشده و میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر میکردم! شب پیشش #خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...»
💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره #نجیبانه قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :«#خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زندهاید!»
هجوم گریه گلویم را پُر کرده و بهجای هر جوابی #مظلومانه نگاهش میکردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد.
💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو #حرم چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیستم
💠 اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره #ترکیه، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم #ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!»
حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره #خنجر سعد در قلبش نشست که بیاختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد #صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد :«این #تکفیری با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز #عراق وارد #سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و #داریا رو کرده انبار باروت!»
💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت میکشیدم به این مرد #نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، #خون میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیدهام که گلویش را با تیغ #غیرت بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید #حرم؟»
با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و #مردانه امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!»
💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظهای که در #آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم.
دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شببوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!»
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟»
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این #غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم #شیعه هستن، امشب #وهابیها به حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!»
💠 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره #غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟»
💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از #ایران اومده!»
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بیغیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریهاس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!»
💠 بهقدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش #مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانههایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او بیدریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این #بهشت مست محبت این زن شده بودم.
💠 به پشت شانههایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر #زینبیه در دلم شکست و زبانم پیشدستی کرد :«زینب!»
از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم باورم شده و نیتی با #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به #نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان #نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @nooralzahra5
هیئت نورالزهرا(س)
عرض سلام خدمت همراهان گرامی: متأسفانه مطلع شدیم، استادمحترم سرکارخانم ابراهیمی، به
سلام علیکم
ضمن تقدیر وتشکر از همه ی دوستانی
که روز گذشته،در طرح ختم قرآن
وصلوات شرکت کردند،به اطلاع میرسانم:
استاد محترم وگرانقدر،سرکارخانم ابراهیمی
براثر وخامت حال وشدت گرفتن عوارض
بیماری کرونا،در😔کما 😔
به سر میبرند.
ازهمه ی همراهان محترم،بار دیگر تقاضا داریم
برای شفای عاجل همه ی بیماران
واین استاد عزیز،
(که عمر خود را
در راه اهل بیت وکنیزی مادر ارباب(ع)
سپری کرده اند وحق استادی بر
جامعه مداحان و واعظان دارند
وبه حق از بزرگان اخلاق و علم وخطابه
هستند)
با خلوص نیت وتوجه کامل
❇️سوره ی مبارکه یس
❇️و دعای مشلول
❇️ودعای هفتم صحیفه
را قرائت نمایند.
ان شاءالله خداوند متعال،به نفس گرم تک تک شما بزرگواران،در شفای همه بیماران،خصوصا استاد ابراهیمی تعجیل فرمایید.
doa 7 sahifeh haj mahmoud_1_01.mp3
11.64M
#بشنوید
قرائت دعای هفتم از صحیفه سجادیه