#متنش یکم طولانیه ولی ارزش خوندن داره😉👇👇
🔔 #یک_آیه_یک_درس
🌈 رنگِ خـُـدا 🌈
👤 ما تو زندگی، خواه ناخواه از محیط اطرافِ خودمون تاثیر میگیریم، و اصطلاحاً به خودمون رنگ میگیریم
😍 امّا چه بهتر که از بین همهی این رنگها، رنگ خدایی بگیریم
و این سفارش قرآن کریم است
🔰 سوره مبارکه بقره، آیه ﴿۱۳۸﴾
〖صِبْغَةَ اللَّهِ، وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً〗
🍃 ترجمه فارسی:
🌷【رنگ خدایی بپذیرید! و چه رنگی از رنگِ خدایی بهتر است؟!】
📺 فیلمای سیاه و سفید رو دیدی؟
دیدنشون به هیـــچ عنوان لطف تماشای یه فیلم رنگی رو نداره...
📛 هـــــر چی غیر خــدا، هــــر چقدرم رنگی به نظر بیاد، باز در برابر رنگ خــدا سیاه و سفیده...
⚠️ نذاریم زندگیمون با غفلت سیاه و سفید شه...
رنگش کنیم...
🌈 رنگِ خـُـدا
🔰 خیلی راحت میتونیم نیّتهامون رو خدایی کنیم، و به همهی کارهامون رنگ خدایی بزنیم
✴️ مثلاً هر وقت میخوایم صورتمون رو بشوریم، قصد وضو کنیم و وضو بگیریم.
👈 اینطوری هم دست و صورتمون رو شستیم، و هم عبادت کردیم.
✴️ هر وقت میخوایم بشینیم، مثل پیامبر (صلی الله علیه وآله ) رو به قبله بنشینیم.
👈 هم نشستیم، و هم یاد خدا بودیم.
✴️ اگر میخوایم درس بخونیم، به جای مدرک و مقام، برای رضایِ خدا درس بخونیم، که به دینِ خدا خدمتی بکنیم.
👈 هم درس خوندیم، و هم عبادت کردیم.
✴️ اگر میخوایم برای خانوادهمون لباس نو بخریم، به مناسبت یکی از اعیاد مذهبی بخریم.
👈 هم خرید کردیم، و هم عبادت
🔔 و خلاصه اینکه، تو هر کار کوچیک و بزرگی که انجام میدیم، یه ردّ پایی از خدا باشه
درس میخونیم 👈 برای خدا
کار میکنیم 👈 برای خدا
زندگی میکنیم 👈 برای خدا
نفس میکشیم 👈 برای خدا
#لحظه_هاتون_پراز_یاد_خدا
🎀 eitaa.com/nooralzahra5🎀
#تلنگر_قرآنی
🔴بردبار باش!
📍کیف ها 💼توی کیف فروشی ها اگر #خوش_فرم و خوش قواره اند به خاطر این است که پر از #کاغذ_باطله_اند. اگر آن کاغذ باطله ها را بیرون بریزی از فرم و قیافه می افتند و کاغذها هم دیگر #زباله_اند و باید دور ریخته شوند.
🔶 #خشم و #عصبانیت شبیه همان کاغذ باطله است.
اگر فرو ببری شکل و #شخصیت پیدا می کنی و اگر بیرون بریزی از شکل و شخصیت و #معنویت میافتی این است که قرآن کریم دعوت به #فرو_بردن_خشم دارد و می فرماید:
#الکاظِمینَ_الغَیظِ؛ فرو برندگان خشم
(آل عمران134)
📙 سی تدبر، سی تلنگر،محمد رضا رنجبر
eitaa.com/nooralzahra5
🔴آخرین لحظات...
🔸 #حر بن یزید ریاحی نیامده بود که #شهید بشود؛ اما ناگهان همه چیز تغییر کرد
شاید دلش ریخت؛ شاید از آسمان حرفی به قلبش نشست؛ شاید این نام را با خودش زمزمه کرده بود: "فاطمه" سلام الله علیها 🌻
دیگر خودش نبود. ساعات آخر انتخاب رسیده بود؛ میگویند کفشهایش را بابندهایش به گردن انداخت و رفت به خیمه گاه سیدالشهدا علیه السلام 🌷
شاید چیزی نگفت؛ شاید فقط با چشمانش به امام گفت: دستم خالی است و جرمم سنگین. شاید همینطور که میگفت "یاحسین" میگریست.🌷
🌸امام #توبه حر را پذیرفت و خدا هم بخشید و آنقدر حر را بخشید که شهادت در کربلا را نصیبش کرد؛ آنهم در واپسین لحظات🌷
🔸بیاید در این واپسین لحظات #شعبان کفشهایمان را به گردن آویزیم.
به #امام_زمان علیه السلام بگوییم که شعبان دارد تمام می شود و جرممان هنوز باقی است و دستمان خالی تر!
بیایید بگوییم: "ببخش آقا" 🙏
و بعد قسمش بدهیم؛ بفاطمة...🌻
🌸اگر ببخشد همه چیز تمام است؛ خدا هم خواهد بخشید
آخرین لحظات ماه شعبان را دریابیم...
eitaa.com/nooralzahra5
🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸
🌿
🌷 اعمال شب اول ماه رمضان 🌷
❶ اوّل : آنكه طلب هلال كند و بعضى استهلال اين ماه را واجب دانسته اند
( استهلال (هلالبینی) به تلاش برای رؤیت هلال ماه را گویند )
❷ دوم : غسل اول ماه
❸ سوم : زیارت امام حسین علیه السلام
❹ چهارم : زمانی که هلال ماه مبارک رمضان مشاهده شد رو به قبله كند و دستها را به آسمان بلند كند و خطاب كند هلال را و بگويد:
«رَبّى وَرَبُّكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ اَللّهُمَّ اَهِلَّهُ عَلَيْنا بِالاْمْن وَالاِْيمانِ وَالسَّلامَةِ وَالاِْسْلامِ وَالْمُسارَعَةِ اِلى ما تُحِبُّوَتَرْضى اَللّهُمَّ بارِكَ لَنا فى شَهْرِنا هذا وَارْزُقْنا خَيْرَهُ وَعَوْنَهُ وَاصْرِفْ عَنّا ضُرَّهُ وَشَرَّهُ وَبَلاَّئَهُ وَفِتْنَتَهُ
پروردگار من و پروردگار تو خدا پروردگار جهانيان است خدايا اين ماه را بر ما نو كن با امنيت و ايمان و سلامتى و اسلام و پيشى گرفتن بدانچه تو دوست دارى و خوشنود شوى, خدايا بركت ده به ما در اين ماه و خير و خوبى و كمك آن را روزى ما كن و بگردان از ما زيان اين ماه و شر و بلا و فتنه اش را
❺ پنجم : از مستحبات شب اول ماه مبارک رمضان ، خواندن دعای جوش کبیر است .
❻ ششم : همچنین خواندن دعاهای وارده مخصوصاً دعای چهل وسوم و چهل چهارم صحیفه سجادیه در این شب سفارش شده است.
التماس دعای فـــــرج...🙏
💠⬇️
http://eitaa.com/nooralzahra5
🌿
🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸🌿🌿🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان
غیرت و حیا چه شد؟
شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد:
«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد.
سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.
چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید!
شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟
برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!
هرگز! هرگز!
من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
eitaa.com/nooralzahra5
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#کوچہ_ے_شهید...
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین!
نامم را صدا زد گفت:
توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟
جوابی نداشتم؛
سر به زیر انداخته و گذشتم...
دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی!
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها؛
بر سر این کوچه،
حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد گفت:
سفارشم توسل بود به حضرت زهرا
و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
به سومین کوچه رسیدم؛
شهید محمد حسین علم الهدی!
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه،
در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
به چهارمین کوچه؛
شهید عبدالحمید دیالمه!
بر خلاف ظاهر جدی اش در عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت گفت:
چقدر برای روشن کردن مردم؛
#مطالعه کردی؟
برای #بصیرت خودت چه کردی؟
برای دفاع از #ولایت چطور؟
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
به پنجمین کوچه؛
و شهید مصطفی چمران!
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم،از رابطه ام با خداوند؛
از حال معنوی ام!
باز گذشتم...
ششمین کوچه؛
و شهید عباس بابایی!
هیبت خاصی داشت؛
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل؛
کم آوردم گذشتم...
هفتمین کوچه انگار #کانال بود...
بله؛
شهید ابراهیم هادی!
انگار مرکز کنترل دل ها بود؛
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود؛
که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت،
تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم؛
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند!
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود؛
پرونده های دوست داران شهدا را
#تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند.
شهید محمودوند پرونده ها را،
به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام؛
وساطت میکردند برایشان!
اسم من هم بود؛
وساطت فایده نداشت!
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
تازه فهمیدم...
از کوچه پس کوچه های دنیا؛
بی شهدا،نمی توان گذشت!
#شهدا،گاهی،نگاهی...
#شہــــــــــدا_شرمنده_ایم
😔😔😔😔😔😔
eitaa.com/nooralzahra5