eitaa logo
نور ایمان
197 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
مسائل دینی ،فرهنگی و خانواده به همراه داستانهای زیبا
مشاهده در ایتا
دانلود
473.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
او می آید... اما یادمان باشد... اگر با آمدن خورشید از خواب بیدار شویم نمازمان قضاست... ! http://eitaa.com/noorlman •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
‍ 🟢حکایت توپ رنگی! با چشمانی تار که اشک جلوی آنها را گرفته بود، به اطراف نگاه می ‏کرد. از وقتی که به هوای گرفتن توپ رنگی به دنبال دوستش به راه افتاده بود پدرش را گم کرده بود. نمی ‏دانست چه کار کند؛گیج و سرگردان به شلوغی پارک که نگاه می ‏کرد. صدای همهمه و جیغ بچه ‏ها وحشت او را بیشتر می ‏کرد. انگار، دل کوچکش در این مدتِ کم برای پدرش به اندازه ‏ی یک دنیا تنگ شده بود. به خودش قول داده بود که اگر پدرش را پیدا کند، دیگر دستش را رها نکند و به هوای توپ رنگی از او جدا نشود. پیرمرد مهربانی او را پریشان و ناراحت دید. به او نزدیک شد و دست نوازش بر روی سرش کشید و از او پرسید: پدر و مادرت کجا هستند؟ هنگامی که با سکوت او مواجه شد، فهمید که پسرک گم شده است. دستش را گرفت و به سوی نگهبان پارک برد. مردی کنار نگهبان ایستاده بود. ناگهان پسرک دست پیرمرد را رها کرد و به سمت پدرش دوید. بوی خوش امنیت، محبت و از همه زیباتر بوی خوش پدر را حس کرد. یا صاحب الزمان! از وقتی به هوای توپ ‏های رنگی دنیا شما را گم کرده ‏ایم، گیج و سرگردان و وحشت زده ‏ایم! دل کوچک مان در این مدت به اندازه ‏ی یک دنیا برای شما تنگ شده! اگر شما را پیدا کنیم، قول می ‏دهیم دستمان را از دامن شما جدا نکنیم! یا صاحب الزمان! این روزهای تلخ غیبت و غربت و یتیمی، در میان مردم چشم چشم می ‏کنیم تا شما را بیابیم! منتظریم تا یکی بیاید و دستمان را بگیرد و بگذارد توی دست شما، تا بوی خوش امنیت و محبت و از همه زیباتر، بوی خوش پدریِ شما را حس کنیم! http://eitaa.com/noorlman •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 آری برای فرج دعا کنید... بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم مرحوم فشندی تهرانی مي گويد: «در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده ،به همراه همسرم بر می گشتم .در راه ،آقایی نورانی را دیدم که داخل صحن شده ،قصد دارند به طرف مسجد بروند. با خود گفتم :این سید در این هوای گرم تابستان تازه از راه رسیده و [حتماً]تشنه است.به طرف سید رفتم و ظرف آبی را به ایشان تعارف کردم . [سید ظرف آب را گرفت و نوشید ]و ظرف آن را برگرداند در این حال عرضه داشتم :آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرج ایشان نزدیک شود! آقا فرمودند :«شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ،ما را نمی خواهند. اگر بخواهند ،دعا می کنند و فرج ما می رسد». این سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسی را ندیدم. فهمیدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه)را زیارت کرده ام و حضرتش ،امر به دعا کرده است» منبع: شیفتگان حضرت مهدی (عجل الله تعالي فرجه الشريف) نوشته :احمد قاضی زاهدی جلد 1 صفحه 155 واقعا شنیدن این مطلب از مولایمان بسیار دردناک است که ایشان فرمودند که ما ایشان را حتی به اندازه ی آب خوردن هم نمی خواهیم.. درست است ؛ مي دانيم كه ما منتظر واقعي نبوديم ؛ اما این را می دانم که هر صبح جمعه در دعاي ندبه با چشمان گريان ميگوييم: مَتی نَنتَقِعُ مِن عَذبِ مآئِکَ فَقَد طالَ الصَّدی آری مولای مهربانم ، کی از چشمه ی آب زلال تو بهره مند می شویم که تشنگی به درازا کشید... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• http://eitaa.com/noorlman
🔴 از هر آنچه ناامیدی، نسبت به آن امیدوارتر باش! در آخرالزمان، خصوصا در آستانه ظهور امام مهدی عجل الله فرجه، بر اثر شدت بلایا و فتنه ها... یک موج نا اُمیدی تمام جهان را در بر میگیرد؛ حکومت ها ناتوان از اداره ها کشورها؛ و مردمِ به بن بست رسیده، نااُمید از حکّام و وضع موجود.. این موج یاس و نا امیدی متوجه شیعیان هم خواهد بود (که خود از نشانه های نزدیکی زمان ظهور حضرت است)؛ لذا در چنین شرایطی بیش از هر زمان دیگری باید به تحقق امر ظهور حجّت خداوند عزیز امیدوارتر بود؛ 🌕 امیرالمومنین علیه‌السلام فرمودند: به آنچه ناامیدی، امیدوارتر باش تا به آنچه در انتظار آن هستی! ساحران فرعون در پی عزّت فرعون شتافتند اما با ایمان بازگشتند. «مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ: قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو... وَ خَرَجَتْ سَحَرَهًُْ فِرْعَوْنَ یَطْلُبُونَ الْعِزَّ لِفِرْعَوْنَ فَرَجَعُوا مُؤْمِنِینَ. 📘الکافي، ج 5، ص 83 📘وسائل الشیعة ج 17، ص 52 📘من لا يحضره الفقيه، ج4، ص399 📘تحف العقول، ج 1، ص 208 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🕊 ♥️⃟🌙 @http://eitaa.com/noorlman
🌹میدانم ،نمیفروشیَم 🌹 🔹در مجلس مهمانی نشسته بودیم 🔹یکی از بستگان رو به دختر خردسالم کرد و به شوخی گفت: شنیده ام که پدر و مادرت میخواهند بفروشندت! 🔹داشتم نگاهش میکردم 🔹دیدم دخترک شیرین زبانم چیزی نگفت 🔹بغض کرده بود و داشت سعی میکرد جلوی سیل اشکش را بگیرد 🔹ولی حجم غمش بیش از آن بود که بتواند راه سیل اشکش را سد کند و اشک از چشمانش جاری شد 🔹چشمان غمگینش را به چشمانم دوخت... 🔹انگار میخواست با نگاهم به او بگویم و اطمینان دهم که حرف آن آشنا درست نیست و قصد فروشش را ندارم... 🔹میدانست چقدر دوستش دارم و محال است بفروشمش ولی باز نگران بود مبادا از بدی ها و اذیت هایش خسته شده باشم... 🔹پیشش رفتم و در آغوش گرفتم و بوسیدمش و به او اطمینان دادم که آن آشنای نادان شوخی کرده و به او گفتم که چقدر دوستش دارم و آرامش کردم... 🔸در آن لحظات ناگهان مطلبی از ایستگاه ذهنم گذشت 🔸مهدی جان! 🔸مولای مهربانم! 🔸بابای بسیار دلسوزم! 🔸ارباب و صاحب جوانمردترینم! 🔸میدانم فرزند بدی هستم برایت 🔸میدانم باعث ننگت هستم یوسف مصر وجود 🔸میدانم دل نازنینت را خیلی آزرده ام 🔸میدانم بارهای بار باعث سرافکندگیت شده ام 🔸خیلی ها به خاطر بدی هایم با طعنه گفته اند که این هم از امام زمانی ها 🔸ولی این را هم خوب میدانم که آن قدر پدرانه دوستم داری که با این کوه بدی ها و زشتی ها باز نمیفروشیم و رهایم نمیکنی 🔸آخر هرچند روی ماهت را ندیده ام ولی طعم رافت و مهربانی بیکرانت را نه یک بار که بارهای بار با تمام وجودم چشیده ام 🔸ولی با این حال باز نگرانم 🔸نگرانم از حجم زیاد بدی ها و زشتی هایم و اینکه مبادا آنقدر در باتلاق زشتی ها فرو روم که از چشمت بیفتم 🌱کاش میشد یکبار در آغوش بگیریم و با نگاه مهربانت نگاهم کنی و به من بگویی نگران نباش، تو تا ابد با مایی و در کنار ما... 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 http://eitaa.com/noorlman •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•