#سلام_امام_زمانم❤️
چه میشود که بگوید خدا به جبرائیل
بگو به حضرت مَهدی رسیده نوبت تو
تمام خواست ما از خدا فقط این است
ظـهور یا فـرج عـاجل و سـلامت تـو
سلامتی و تعجیل درفرج #صلوات🌹
#هیئت_نور_الزهرا
https://eitaa.com/joinchat/279314646C20a2911875
🌿 امام حسن (علیه السلام) :
🌸 قلب زنگار می گیرد و با #صلوات این زنگار کنار می رود و دل صیقلی میشود.
📚وسائل الشیعه، ج 4، ص 1216
#هیئت_نور_الزهرا
https://eitaa.com/joinchat/279314646C20a2911875
💠 آیت الله بهجت (ره) :
دعــایی که خیلی مختصر باشد
و کــــار مفصــــل را بـکنــــد،
#صلـــوات اســت.
«ذکر روز جمعه صد مرتبه صلوات»
https://eitaa.com/joinchat/279314646C20a2911875
❤️شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند
🥀عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت
تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟
🥀عباسعلی گفت: امام گفته.
مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه.
خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته.
🥀اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
🥀گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
🥀یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دو ویرج رو منفجر کنن.
پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود…
🥀پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود.
قبل از رفتن..
حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچ وجه با عراقی ها درگیر نمی شید.
🥀فقط پل رو منفجر کنید و برگردید.
اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره…
🥀تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند
🥀گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم.
تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
🥀گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده!
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید…
🥀عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم.
رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت.
🥀پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه!
گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه…
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭
🥀جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند.
گفتند به مادرش نگید سر نداره.
وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین!
گفتن مادر بیخیال. نمیشه…
🥀مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم.
گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین.
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند.
🥀مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن.
پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید.
🥀و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد…
شادی روح پاک شهدا #صلوات
♥️الَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَج
شهید #عباسعلی_فتاحی🕊
گنجینه شهدای شهر و روستای اردستان👇👇
https://eitaa.com/gangineard
https://eitaa.com/joinchat/279314646C20a2911875
🌹 شهيدی که #تسبیح موجودات و جمادات را می شنید!!!
🕊شهيد #حسینعلی_عالی فرمانده محور عملیاتی لشکر ۴۱ ثارالله...
با حسین برای شناسایی رفتیم وقت نماز شد
من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم پس از نماز دیدم حسین می خندد به من گفت: می خواهی یقینت زیاد بشه⁉️
با تعجّب گفتم: بله اما تو از کجا فهمیدی؟
خندید و گفت: چه قدر؟
گفتم: زیاد.
گفت: گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.
من همان کار را کردم و صدای زمین راشنیدم که مرا نصیحت میکرد....
سپس حسین گفت: مرتضی! یقینت زیاد شد⁉️
من میدانستم که انسان می تواند به خدا خیلی نزدیک شود اما نه تا این حدکه حسین بخدانزدیک شده بود...
✅ راوی #شهید_مرتضی_بشارتی🕊
💚تعالی درجات شهدا و
به نیت ظهور اعلی حضرت؛ هزارااااان هزارسلام ودرود#صلوات
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج