فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 حضرت ایوب صبر کرد؟!
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
حضرت يونس درتاریکی دریا و شکم ماهی تنها مانده بود،
🔑کلیدش:
"لا إله إلّا أنت سبحانك إني كنت من الظالمين" پس نجات یافت
حضرت أيوب به بیماریهای سختی دچارشد،
🔑کلیدش:
"رَبِّ إنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ"
پس از درد و رنج نجات یافت
حضرت إبراهيم درآتش افکنده شد،
🔑کلیدش:
"حسبنا الله ونعم الوكيل"
پس نجات یافت و پیروز گشت
#مدیریت_قهر
در اوج اختلاف با همسر "رازدار" باشید
🔹رازداری در تمام مراحل زندگی مشترک یک رکن است و زوجین دقت داشته باشند که حتی به هنگام بروز اختلاف و درگیری لفظی و عاطفی با یکدیگر، باید "رازدار" باشند و مسائل پیش آمده میان خود را با دیگران و حتی با والدین خود مطرح نکنند.
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
🔅
✅پاداش بیمار مؤمن
✍روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، به طرف آسمان نگاه مىكرند که در همان حال تبسمى نمودند، شخصى از پیامبر علت این تبسم را سوال کردند.
رسول خدا فرمودند: آرى! به آسمان نگاه مىكردم، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزى بنده با ايمانى را كه هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول بود، بنويسند، اما او را در محل نماز خود نيافتند؛ زیرا او در بستر بيمارى افتاده بود.
فرشتگان به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض كردند: ما طبق معمول براى نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان، به محل نماز او رفتيم، ولى او را در محل نمازش نيافتيم؛ زيرا در بستر بيمارى آرميده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود: تا او در بستر بيمارى است، آن پاداشى را كه هر روز براى او در محل نماز و عبادتش مىنوشتيد، بنويسيد. بر من است كه پاداش اعمال نيک او را تا آن هنگام كه در بستر بيمارى است، برايش در نظر بگيرم.
📚 بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۸۳
🔆💠🔅💠🔅🔆💠🔅💠🔅
🔆 #پندانه
✍ هیزمهای خشک درون انسان
🔹فرض کنید درون ما انسانها، به دلایل مختلف، در مسیر زندگی پر از هیزمهای خشک شده است.
🔸کوچکترین جرقهای از بیرون میتواند درون ما را آتش بزند.
🔹اگر چنین شخصی بگوید دلیل ناراحتی و آتش درون من کسی بود که جرقه زد، راست میگوید.
🔸اما چرا باید درونمان را پر از هیزمهای خشک رذایل همچون خشم و غرور و نفرت و تاییدطلبی کنیم که با هر جرقه کوچکی آتش بگیرد؟!
🔹اگر ما درون خود را پاک نگه میداشتیم و خود را از هیزمهای خشک پر نمیکردیم، محرکهای بیرونی نمیتوانستند ما را از حالت طبیعی خارج کنند و باعث ناراحتی و درد روانی ما شوند.
🔸مولانا میگوید:
🔹هزار دزد بیرونی بیایند، در را نتوانند باز کردن؛ تا از اندرون دزدی یار ایشان نباشد که از اندرون باز کند.
🔸هزار سخن از بیرون بگوی تا از اندرون مصدقی نباشد، سود ندارد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
داستان کیمیاگر، یک روایت تاریخی است که در دوران امام کاظم (ع) رخ داده و ابوالفتوح رازی، از عالمان قرن ششم، آن را در آثار خود نقل کرده است. این داستان که رضا مصطفوی، آن را در قالب یک رمان تاریخی به نگارش درآورده، ماجرای جستجوگر جوانی است که برای یافتن کیمیا وارد بغداد میشود که بهتازگی بنا شده و پایتخت خلافت عظیم عباسیان است. در دوره عباسیان، کرسیهای مناظره برپا میشده و پیروان ادیان و مذاهب گوناگون، در این مجالس به مناظره مینشستند و گاه این مجالس، ابزاری برای تفتیش اعتقاد مسلمانان، بهویژه شیعیان، برای قلع و قمع آنان بوده است.
کیمیاگری که قهرمان داستان در پی او آمده است، در یکی از این مناظرات تاریخی، ولایت امیر مؤمنان را اثبات میکند و خود و اطرافیان را دچار چالشهایی میکند.
👇👇👇👇👇👇
قسمتی از متن کتاب «کیمیاگر» از رضا مصطفوی برای نمونه در ادامه آمده است👇👇👇
... یحیی لبخندی زد و رو به یونس گفت:« خوب آموختی. بگو ببینم حرفت چه بود که سر راه ما سبز شدی؟ »
🔸 باید شما را با کسی آشنا کنم.
🔸 همین؟! لابد دانشمندی ناشناخته در آستینت داری که نتوانسته ام او را بشناسم.
🔸دختری در بغداد هست که خلیفه باید او را ببیند.
یحیی مثل برق زده ها از جا پرید و نگاهی به سلیم انداخت و بعد رو کرد به یونس و گفت:« همین؟! وقت مرا گرفتی که بگویی کنیزی برای فروش داری؟! » اشاره کرد به گماشتگان و گفت:« این دیوانه را بیندازید توی همان سیاه چالی که بود. »
راه افتاد که برود. سلیم نگاه خشم آلودی به یونس کرد و بعد دوید دنبال وزیر.
وزیر همان طور که می رفت گفت:« آن قدر شلاقش بزنید که هوشیار بشود. » گماشتگان پیش آمدند و زیر بغل های یونس را گرفتند. سلیم مستاصل و حیران مانده بود که چه بگوید. رو کرد به یحیی و گفت:« جناب وزیر، این فامیل ما... »
یونس پرید میان حرف او و خطاب به وزیر گفت:« یعنی به من می آید که مست یا از دیوانگان باشم و خواسته باشم حرف بیهوده بزنم؟! »
یحیی با عصبانیت دست هایش را در هوا تکان داد و گفت:« دست و بال خلیفه که هیچ، لای همین درختان بیت الحکمه هم پر است از کنیزان زیبا رو. آن وقت تو آمده ای این جا کنیز به ما بفروشی؟! »
یونس در حالی که می خواست خودش را از دست نگهبانان رها کند، گفت:« نه جناب وزیر. این کنیز از جنس آنان که دیده ای نیست. باید ببینیفضل و دانش او رقیب ندارد. »
یحیی گام هایش را آهسته تر کرد. برگشت و با اشاره به سربازان دستور داد که رهایش کنند.
🔸فضل و دانشش را از کجا دانستی؟
یونس قامت راست کرد.
🔸در همه زمینه ها، حکمت، طب، ریاضی هر چه می خواهید از خودش بپرسید.
سپس با نگاهی ملتمسانه ادامه داد:« اگر مطمئن نبودم، خودم را این طور گرفتار نمی کردم. خواهش می کنم خودتان امتحانش کنید. »
یحیی در فکر فرو رفت و لحظاتی بعد سرش را بلند کرد و رو به سلیم گفت:« فردا همین موقع کنیزش را بیاورد. طبیب را هم بگو بیاید. وای به حالش اگر وقت ما را تلف کرده باشد ...
🚨🚨 #اطلاعیه 🚨🚨
#مسابقه_ملی کتابخوانی سردار بی سر
بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید حاج عبدالله اسکندری
🔹🔹🔹🔹🔹
#شرایط مسابقه👇
مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب #این رجبیون برگزار می گردد
۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میگردد
♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) و از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz/12177
۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید 🔻
https://formaloo.com/j7ml1
⭕️مهلت شرکت در مسابقه تااول خرداد سالروز شهادت این شهید بزرگوار می باشد ⭕️
شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️
۳. به لطف الهی به 8 نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا (پارسيان )هدیه داده میشود🎁🚨
🔹🔸🔹🔸🔹
#هییت_شهداےگمنام شیراز
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔
🥀 اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَات🥀
ِ
🙏 التماس دعا 🙏
تا ابد یاد عزیزان ز دل و جان نرود😔
جان اگر رفت ولی خاطر خوبان نرود...💔
🥀پنجشنبه است...
گذشتگانمون رو چشم انتظار نذاریم😔
یاد کنیم از همه عزیزانمون
با صلوات و فاتحه ای😔🙏
روحشون قرین رحمت الهی ✨🙏
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
حكايت كوتاه و شيرين👌
مردی از اولیای الهی،
در بیابانی گم شده بود.
پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی،
بر سر چاه آبی رسید.
وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد.
متوجه شد که آب چاه خیلی پایین است؛
با خود گفت بدون دلو و طناب نمی توان از آن چاه آب کشید.
هرچه گشت نتوانست وسیله ای برای بیرون آوردن آب از چاه بیابد.
لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند.
و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند.
با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره،
دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی،
به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من،
تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود،
اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند،
لذا من هم به آنها آب دادم!
سعی کنیم تنها امید و تکیهگاه مان رو فراموش نکنیم ...
✅خدا
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
💫 ارزش و اهمیت صلوات
🌷از امام صادق علیه السلام پرسیدند:
یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید:
بترسان ایشان را از روز حسرت.
حضرت جواب دادند:
آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟
حضرت فرمودند:
آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد.
(وسائل الشیعه ج۷ ص۱۹۸)
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم