eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
در شـام عـزایت، زهـرا شده گریـان🕯 عالـم شده امشب، در سوگ تـو نـالان🥀 باشـد کہ روم من‌، در شـام عـزایت🕊 مرثیـہ بخوانـم، جانـم بہ فـدایت💔 شهادت {علیہ‌السلام}
🔴 مردم! وقت تماشاچی بودن نیست! برنامه، کاملاً چیده شده و قبل از تنفیذ دولت، آغاز شده! 💢 اگر الان کار نکنیم، فردا آرزو و حسرت وضعیت امروز غزه را خواهیم داشت! از فردا جلسات متعددی رو شروع می‌کنم، به شدت نیاز به تبیین و اقدام داریم! ⭕️ شرایط اصلاً قابل اغماض نیست‼️ ✍️ تمدن‌نگار | شکوهیان‌راد @SHRChannel 🌐 لینک: https://eitaa.com/joinchat/2793996420C418ac5a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- سومین اجرای تئاتر شکوفه های زیتون - ✨🌿 • پنجشنبه ۴ مرداد ماه ۱۴۰۳ • ورود مخاطبین راس ۱۶:۳۰ • مکان، حسنیه فاطمة الزهرا(س) - ویژه بانوان +۱۲ ⚠️ - دارای مهد برای کودکان شما • شماره و آیدی جهت رزرو: •
09176827420
@yarafeghمجموعه فرهنگی نورالهدی noorolhodaeeha.ir
بسم رب الشهداء خاطراتی که تو حافظم هک شدن. همین روزا بود سال ۶۷، بابا از جبهه برگشته بودن! خیلی زود. خوشحالی من قابل وصف نبود، آخه چند روز پیش که اعزام شدن حالم خیلی بد شده بود. شب قبل از اعزام از شدت اضطراب و دلواپسی یه دفتر نقاشی نو رو برداشتم و تو هر صفحه مثلا نقاشی کشیدم و پاره کردم، مادرم وقتی اومدن بالاسرم دور و برم پر شده بود از برگه های پاره.... ♡- چرا اینکارو کردی؟؟ نمیگی اسرافه ~ میخوام نقشه بکشم ♡ _ نقشه ی چی؟؟ ...... نمیتونستم جواب بدم، مادرم با صدای گریه ی خواهرم رفتن، بابا از بیرون اومدن و مشغول جمع کردن وسایلشون شدن، ضربان قلبم بالا و بالاتر می رفت..... خودمو زدم به خواب، زیر پتو نقشه ی کشتن صدام رو میکشیدم..... همون نقاشیای پاره پاره..... .... و حالا برگشتن بابا اون هم به این زودی صحیح و سالم😍وااااای انگار خونه شده بود بهشت.... ولی چرا مامان انقدر حالشون بده؟؟ بابا ساکو گذاشتن کجا رفتن؟؟ همسایمون اومد دم در پچ پچ مامان و همسایه ..... مامان سخت حرف میزدن... ..... ~ خاله چیشده؟ * هیچی جنگ تموووووم شده دیگه باید خوشحال باشیم.... به مامان کمک کن ساکتونو ببندین برین پیش پدربزرگت اینا.... ~ آره مامان؟؟ مامان... ...... مادرم بدون اینکه حرفی بزنن رفتن سراغ بستن ساک مسافرت، آلبوم عکس خانوادگیمونو ورق میزدن و اشک میریختن، از بین نرده های پله ی پشت بوم نگاشون میکردم..... جرات نداشتم بپرسم چیشده، یعنی جرات شنیدن حقیقت رو نداشتم... نه! فقط یه حدسه!! زنگ در رو زدن، درو باز کردم زن عمو بودن..... مامان وقتی زن عمو رو دیدن زدن زیر گریه..... 👇
این که عزیزت مجروح شده، باید بریم عیادت دیگه خیلی کلیشه شده بود....منم باور نکردم مجروحیت باشه!! ولی....یعنی.....باید.... باور کنم دایی جلیل هم شهید شدن😭 ...... رسیدیم آمل، خاطراتی که لحظه هاش هم از یادم نمیره، حتی دمای هواش..... منو گذاشتن روستای پدریم و رفتن.... فردا صبح همه آماده شدن که بریم.... بریم.... چادرمو برداشتم.... هی تو دستم مچالش میکردم.... بغض داشت خفم میکرد... تجربه ی رفتن به اون مکان .... جایی که هنوز تصویرشو وااااضح تو حافظم دارم.... عمه بغلم کرد....گذاشت تو ماشین.... نه چون خیلی کوچیک بودم نه! چون حالم بد بود.... رسیدیم.....تابوتا رو آوردن اون روز خانواده ی ما دو تا تابوت شهید داشت..... مادربزرگم باید سر کدوم تابوت می نشستن؟؟؟ پسرشون؟ برادر زادشون؟؟ نمیرفتم جلو، پشت یه ستون نشستم و رفتم تو خاطراتم با دایی.... چند سال تو یه خونه زندگی کردیم، بعدشم شده بودن همسایه ی روبروییمون و این یعنی یه دنیا خاطره...هر روز میدیدمشون... صدااای خنده هاشون، مهربونیاشون، عاشق انار بودن.... آخرین باری که دیدمشون همین چند روز پیش..... بعد از شهادت دایی عباس.... تحمل شهادت دایی جلیل سخت بود.... سخت... نه.... نمیخواستم باور کنم....داشتن دنبالم میگشتن، یه آقایی اومد کنارم گفت تو بچه ی اینایی؟ گفتم آره، دستمو گرفت ببره ... تابوتو میخواستن ببندن.... دستشو رها کردم و دویدم سمت تابوت....بلند بلند دایی رو صدا زدم.... پدر بزرگم راهو باز کردن نشستم بالا سر دایی...صورتشون پر بود از ترکش....کاش نمیدیدم... صدا زدم.... جوابی نشنیدم گریه میکردم.... با صدای بلند...ولی دایی.... اون بدن سرد..... کاش نمیدیدم. ..... جمع کردن اثاث منزلشون و انتقال به زادگاهشون خودش یه روضه بود.... 😭 اللهم ارزقنا توفیق الشهادة...
19.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠🍃💠🍃💠 💠روایت پدرشهید جلیل اکبرزاده درمورد نحوه مطلع شدن از خبر شهادت پسرش. 《دوستانش هرگاه می خواستند از این شهید یاد کنند‚ لفظ شیرمردی شجاع را به کار می بردند و به راستی ترس برایش معنا نداشت. در سخت ترین و خطرناک ترین عملیات بسیار آرام و مطمئن بود که موجب دل گرمی و آرامش دیگر رزمندگان می شد.》 🌷شهید والامقام جلیل اکبرزاده🌷 • پایگاه خبری تحلیلی پیک آمل. • مجموعه فرهنگی تبلیغی نورالهدیnoorolhodaeeha.ir
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
• عزادرای دهه دوم محرم الحرام • - از چهارشنبه ۲۷ تیر ماه ساعت ۱۶:۳۰ - حسنیه فاطمة الزهرا سلام الل
- سلام علیکم • مخاطبین عزیز، مراسمات عزاداری حسنیه فاطمة الزهرا سلام الله علیها جمعه، شنبه و یکشنبه (۵'۶'۷مرداد ماه) برقرار می‌باشد. منتظر حضور گرمتون هستیم.