یک نفر مانده ازین قوم ک برمیگردد
به امید روزی که جابرهای دنیا زیاد شوند.
(فرشته، دانشجوی پزشکی کرمان)
به نام خداوند مهربان مهربان!
سلام!
خداقوت!
من نوجوانی ۱۴ساله ام و عاشق این تئاتر شدم و شاید باور نکنید، ولی برای دومین بار این تئاتر رو دیدم.
واقعا خدا قوت میگم به همه ی عوامل تئاتر و امیدوارم خداوند مهربان، اجر کارتون رو چند برابر کنه.
صالحی نسب
کرمان۹۸/۴/۱۶
خدا قوت عالی بود واقعا پیشنهاد میکنم حتما حتما همه ببینند و از این کار بسیار زیبا خودشون رو محروم نکنند ان شاءالله روز ب روز موفق تر بشید و نسل دشمنان داخلی و خارجی نابود بشه 🌹🌹

سلام باتشکر ازهمه عزیزان ازاینکه تشریف اوردین کمال تشکر رو دارم برنامه تون بی نظیر بود بسیار فوق العاده اجراش کردین ...زبانم درقبال تشکرکردن الکن ..ان شاالله خوده شهید جابر اجرتون بده ..همش قشنگ بود نمیدونم بگم کجاش خیلی دوست داشتم همش دوسداشتنی بود ..روزی همه عزیزان شهادت در رکاب حضرت ان شاالله

سلام میخواستم بابت اجرای دیروز ازتون تشکر کنم.
خیلی خوب بود، با همه سروصداها و اتفاقات سالن بازم تمرکز داشتید. واقعا عالی بود ممنون
کاش امثال جابر تو جامعه مون زیاد بود. افرادی که راهشون رو ادامه بدن و هیچ تحریمی باعث توقف کارها نشن و جوونامون اخلاق و رفتاری شبیه جابر داشته باشن.

سلام
اجراتون عالیییی بود الآن میفهم وقتی دوستام میگفتن بعداز چندبار بازم میخوایم ببینیم یعنی چی. دقیقا خودمم الآن حس اونارو دارم.
صحنه هاواحساسات واتفاقایی که برا مخاطب میفتاد تواون لحظه واقعا غیر قابل توصیفه
فقط یه جاشو میتونم به سختی توصیف کنم، اینم اونجایی بود که میخواستن سر جابر رو ببرن، که فقط یاد یه چیز افتادم و از اونجا بود که اشکام جاری شدن...
به امید روزی که بازم بیاید به شهرمون واجرای قشنگتونو ببینم وبا جابر هم صحبت بشم
خداقوت
از اردکان
یک سال گذشت اما...
گفته بودم دوست دارم به شهرم بیایی و برای دختران هم شهری ام برادری کنی... آمدی و حالا دقیقا یکسال است که برادری را در حقشان تمام کردی... دخترانی که در کنارت رشد کردند و وارث ارثیه ی حضرت مادر شدند...همان چادری را میگویم که دم شهادتت با تمام وجود بغل کردی ...
عزیز برادرم... تو فرمانده ی جبهه ای شدی که دختران امام زمانم را که چندی زخم آلود از گناه شده بودند را از چنگ دشمن زبون درآوردی و با نشاندنشان در دامان پدرشان مهدی زهرا ،التیامی بر زخم ها شدی... .
یکسال از آمدن و رفتنت گذشت ولی هنوز عطر وجودت در هوای شهرم به مشام میرسد...
یکسال گذشت ولی نور درخشان تو هنوز چراغ راه خیلی ها ست... .
یکسال گذشت.... .
#اجرای_دهلران
#سالگرد_به_تاریخ_رمضان
#خرداد_۹۷
جابر جان عزیزم سلام ، خوبی برادر عزیز من ؟ اقا مصطفی خوبه ؟ دلم براتون تنگ شده خیلی ،کرمان که بودید همش برای دیدنتون دنبال بهانه بودم و ۳ سانس پشت سر هم تئاتر عالیتون رو دیدم و امان از شب آخر ، چقدر به من سخت گذشت که داشتید میرفتید .
با اینکه آشنایی من با گروه شما عمر کوتاهی داشت ولی اثر زیاد و ماندگاری روی روح من گذاشت و من بعد از سالها شیفته تفکر ، ایدولوژی و گروهی شدم که فاصله مکانی زیادی با من داره و من محرومم از مصاحبت و دیدار خواهرانی که در من محبت شهدا و امید به اصلاح رو زنده کرد . انشالله در سایه امام عصر عج الله موفق و پیروز باشید .
" توهمانی که دلم میخواهد "
چادرم را برمیدارم، آن را در هوا میچرخانم و به سر میکنم!
نگاهم در آینه به چشمانم گره خورده! با دستانم چادر ساده مشکی ام را روی سرم نگه داشته ام.
قاب عکس روی دیوارت در آینه چشمم را به دنبال خودش میکشد!
خیره میشوم به او
وبودنت مانند فیلمی از جلوی چشمانم میگذرد!
...
وارد خانه شدی،دیر وقت بود!! مادر نگرانت شده بود.اول اجازه نداد تا وارد شوی.البته تصمیمش هم چندان جدی نبود،مگر میشود مادری پسرش را به خانه راه ندهد؟؟!!! همین موقع بود که جمیله دل مادر را آرام کرد و از او خواست که تو وارد شوی!
...
نفس عمیقی میکشم بوی عطرت فضای خانه را که هیچ تمام عالم را پر کرده است!
قطره اشکی از چشمانم سر میخورد!!
...
مادر اما مثل همیشه برای همه دلسوز بود.رو کرد به تو و گفت:
-جابر جان شبا یکم زودتر بیا خونه زینب خیلی نگرانته!!
تا شنیدم اسم تورا از زبان مادر با خوشحالی و بغضی پنهان شده در گلو به سویت آمدم!
تو را که دیدم گویی پرنده ای به لانه امنش رسیده باشد، آرام شدم!!
نگاهت کردم،نگاهم کردی!
لبخند زدم به رویت، لبخند زدی به رویم برادرم!
...
تا حالا به تو گفته بودم که لبخندهایت آنقدر زیباست که گاهی اوقات جان آدم را میگیرد!!!
دلم میخواهد ساعت ها، فقط لبخندت رابه تماشا بنشینم!!
...
زبان باز کردم:
-سلام داداش
+سلام زینب جان
-داداش چرا انقدر دیر اومدی؟؟؟؟!!!
نگرانت شدم
علامت دادی که در حضور مادر حرف از نگرانی ام نزنم!
من سرم را برگرداندم و مادر را نگاه کردم! به قول خودت مثل همیشه صبور و مقاوم.
دستانم را گرفتی و من را نشاندی!
پا به پایت نشستم!!
ظرف میوه ای را در دستانم قراردادی و گفتی:
+از این کارا یاد بگیر
خنده ام گرفت.همان قدر که سر به زیر و نجیب بودی،شوخ طبع بودی و با آمدنت فضای خانه را تغییر میدادی!!
زیر لب آرام گفتم:
-چشم!
رو به جمیله کردی،شیطنتت گل کرده بود!
+جزء چندی؟؟
جمیله با انگشتان دستش نشان داد،چهار.
او خوب مشغول گوش دادن به صوت قرآن بود تا برایش کامل تثبیت شود.تو رویت را به طرف من برگرداندی و خیلی آراام گفتی:
+اذیتش کنیم؟؟!!
من هم که در شیرینی حضورت آرام شده بودم،گفتم: -آره
یک،دو،سه ای گفتی و باهم به بازوی جمیله زدیم:
- +تو موفق میشی!!
خواهر دوست داشتنی من کمی ترسید،برگشت و گفت:
-جابر،حواست باشه ها خیلی داری منو اذیت میکنی اونوقت بعداز شهادتت هیچ خاطره ی خوبی ازت ندارم که تو مصاحبه ها تعریف کنم!!
نفس در گلویم حبس شد!!!
برادرمن؟؟!!
نه جانم به جان او بند است!
شهادت!!!
اگر او برود!!!
من چه کنم؟؟؟
خیلی سریع ب من نگاه کردی.
تا اسم شهادت می آید...گویی زمان برایم متوقف میشود!
برادرم،من میدانم که تو روزی شهید میشوی! آری من میدانم!
تو آنقدر عاشقی که خدا میخردت!!
از جایم بلند شدم از حرف جمیله ناراحت شده بودم بغضی که از صبح تا لحظه ای که تو را دیدم قصد تمام کردن جانم داشت حالا پدیدار شد!!
-جمیله داداش من هیچوقتم شهید نمیشه!
این را گفتم و قدم جلو گذاشتم تا بروم که دستم را گرفتی:
+زینــب!!
برادرم در آن لحظه آنقدر دلم برایت تنگ شد که میخواستم سر بگذارم روی پایت و گریه کنم! دلم میخواست برادرم خواهر کوچکش را در آغوش بگیرد...اما نتوانستم،رفتم!
تو بلند شدی و به جمیله گفتی:
+مصـــاحـبـــه؟ جمیله،مصاحبه؟؟؟
من در اتاقم به گریه میکردم.درست صدایت را نمیشنیدم!!
+....... جمیله، من اصلن نمیخوام کسی مارو بشناسه!!
...
به خودم می آیم روبه روی آینه ایستادم.دستانم چادرم را گرفته است و چشمانم گویی ابر بهاری ست که،میبارد!
آرام و
بی صدا...
صدایت در گوشم می پیچد
+من اصلن نمیخوام کسی مارو بشناسه!!
برادر قهرمانم!تو در همین لحظات آشناترین غریبه ای برای خیلی ها عزیز دلم!!
اخلاصت زیباست،هدفت زیباست،جهادت زیباست، برادرم تو پاکی، پاک!
فطرت تو آنقدر پاک است که بعداز شهادتت دست چندنفر که نه، هزاران نفر را گرفته ای!!
دستانم را بر روی صورتم میکشم تا رد اشک هایم را پاک کنم!!
غریبه آشنای همه...
برادر شدی...چه زیبا برادری کردی!!
چادرم را بر روی سرم مرتب میکنم!
گوشه ای از آن را میگیرم و از طرف تو میبوسمش!
برادر با غیرتم یادم هست حفظ حجابم اقتدا به مادر هستی حضرت زهرا ست...!!
دوستدارت ،نگرانت، خواهرت زینب
خداحافظ عزیزدلم!
هدایت شده از مهدوی ارفع
🔴 پرده ای که بالا رفت❗️
🔻در حاشیه سریال گاندو 2⃣
✅ یکی از نکات قابل تامل در حاشیه پخش سریال گاندو نوع مواجهه دولت با این رویداد بزرگ است. دولتی که به طرز فجیعی فشار بر صداوسیما را برای حذف هر برنامه و آیتمی که به نقد دولت بپردازد با اهرمهای متعددی از جمله کاهش بودجه رسانه ملی، شکایت از افراد حقیقی و حقوقی و ... در دستورکار دارد. نمونه هایی از این برخوردها عبارتست از : برنامه عموپورنگ و داستان کلید دروغ، برنامه صرفا جهت اطلاع که تعطیل شد، برنامه منطقه آزاد که با نامه شخص رئیس جمهور تعطیل شد و ....
🔰 اما جز یکی دو مطلب اینستاگرامی وتویتری از مجیزگویانی مثل حسام الدین آشنا (مشاور فرهنگی رئیس جمهور) هیچ صدایی علیه گاندو از سوی دولت و هوادارانش بلند نشد. این سکوت را می توان سه جور توجیه کرد:
1⃣ یا دولتمردان با سکوت خود به نوعی به خطای استراتژیک خود در این ماجرای جاسوسی اعتراف و اظهار ندامت می کنند. که از این دولت بعید بلکهغیرممکن است.
2⃣ یا از صفر تا صد سریال با دولت هماهنگ شده تا ژست تحمل مخالف به خود بگیرد. که این فرض هم از دولت عصبانی که در این ۶ سال گذشته اشدا علی خودیها و رحما به دشمنان بوده است، فرسنگ ها فاصله دارد.
3⃣ یا واقعا تیم سازنده سریال شجاعانه و بر اساس تعهد انقلابی وارد این عرصه پرمخاطره شده اند و با درک یا احتمال اینکه دولت روحانی در دوره دوم به پایان قانونی خود نخواهد رسید، خواسته اند زیرکی خود را در این تشخیص به رخ بکشند.
✅ شخصا معتقدم این سریال تا حدود زیادی حاصل تعهد انقلابی سازندگان آن بود و در همین ایام هم اثرات خودش را گذاشت. اقدام انقلابی دولت در کاهش گام به گام تعهدات برجامی را بی ارتباط با پخش گاندو نمی دانم!.…
🖊 حمیدرضا #مهدوی_ارفع
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#نهج_البلاغه
🆔 @mahdavi_arfae
هدایت شده از مهدوی ارفع
🔴 خطر منافق از مشرک بدتر است‼️
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#نهج_البلاغه
#مهدوی_ارفع
🆔 @mahdavi_arfae
هدایت شده از احیاگرانامربهمعروفونهیازمنکر
#اطلاعیه
#دعوت_نامه
#ماهمه_می_آییم
🔷️🔶️💠🔶️🔷️
به مناسبت #هفته_عفاف_و_حجاب
از عموم بانوان انقلابی و همیشه در صحنه استان قم
#دعوت_میشود تا در #هفته_عفاف_و_حجاب گرد هم آییم و انزاجر و تنفر خود را نسبت به اوضاع اخیر نشان داده و به دشمنان اسلام ثابت کنیم که نخواهیم گذاشت اهداف شوم خود را در حریم کریمه اهل بیت ع و در کنار مسجد مقدس جمکران پیاده کنند
🔻وعده ما 👇👇👇
#پنجشنبه_20تیر ساعت18تا19:30
درمصلی برنامه ای به همین مناسبت وبعداز آن حرکت #راهپیمایی_ازمصلی_تا_چهارراه_شهدا
#ما_همه_می_آییم
🔷🔸💠🔸🔷
لطفا این پیام را تا می توانید در تمامی کانال ها و گروه ها منتشر کنید
#حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
@astanqom
گاهی بعضی آدما اونقدر وسیع هستن که نمیشه تو جا و مکان خاصی پیداشون کرد...
مثل جابر...
به وسعت قلب سلیم هر آزاده...
به وسعت فطرتهای بیدار...
بسم الله الرحمن الرحیم.
کلنافداک یامهدی
سلام علیکم فروردین امسال بودکه به همراه یکی ازدوستانم به حرم امده بودم.اصلافکرش رانمیکردم که باچنین پدیده ای اشناشوم.اری من دعوت شده ی شهدابودم,دررواق حضرت زهرا(س)یکی ازخانم هاکه ایستاده بودندگفتند:بفرماییدبنشینیداینجاقراراست تئاتری اجراشود.
من هم به خودم گفتم حتماتئاتری طنزاست اما...
تئاترجابربرگرفته اززندگی چندشهیدبزرگواربود.
هیچ وقت فکرش رانمیکردم که برای همیشه درذهن ویادمن باقی بماند.
واین بودکه من شهیدجابرسعیدی راالگوی خودقراردادم.
وتوانستم مسیردرست شهدایی والامقام رادربرگیرم.
به نوجوانان عزیزتوصیه میکنم به تماشای این تئاتربرن بسیارزیباست.
یاعلی مدد
صدای در اونوقت شب! جابرم کلید داره! نکنه انقد حالش بده که نمیتونه درو باز کنه! دویدم سمت در
- خانم سعیدی
صدای رفیق جابر ، علی بود!
سرجام خشکم زد، ۴ صبح! یعنی حال جابرم خیلی بد شده
رفتم چادر سرم کردم ، درو که باز کردم با علی اقایی روبروشدم که انگار نمیشناختمش
- خانم سعیدی حال جابر خیلی بد شد بردیمش بیمارستان
+ علی اقا جابرم بیمارستانه؟
- حالش از صبح بدتر شد انگار داروها اثر نکرد
+ جابر بیمارستانه؟؟
- بله....
+ چرا شما لباسات خونیِ علی اقا؟؟!!!
دیگه من و من کردنش فایده نداشت نفهمیدم کی و چجور رسیدم پایگاه، صدای مداحی و گریه ها میخواست بمن این باور رو بده که جابرم پر کشیده
به اقا مصطفی گفتم قبل غسل و کفن اجازه بدن ببینمش...
گفتن سخته، باید ببریمش پزشکی قانونی😭 گفتم من اجازه نمیدم😭 بچمو میبرن تیکه پاره میکنن😭 اقامصطفی سعی میکرد با منطق و استدلال قانعم کنه و من به هیچ وجه نمیتونستم بپذیرم
با اصرار زیاد من ، یسری پیگیری انجام دادن و قرار شد فقط بچه های باشگاه و حلقه صالحین و ماخانوادش قبل غسل وکفن باجابرم وداع کنیم
همه ی این حرفها زده شده بود و من هنوز باور نکرده بودم😭
رسیدم تو درگاه اتاق، بخدا قسم بوی عطرش میومد، پاهام سست شد، نمیدونستم زینب رو بگیرم که نیفته😭 زهرا رو بلند کنم که زانوهاش دیگه توان ایستادن نداشت و دم در نشست رو زمین😭جمیله روحرکت بدم که مبهوت ایستاده بود و وحشت داشت به تابوت نزدیک بشه😭 و یا به جابرم جواب بدم که صدای سلام مامانش تو گوشم میپیچید❤️😭
چطور باور کنم تو جابر منی؟؟؟
یادم نمیاد وارد اتاق بشم از جات پا نشی مامان😭
چقدر اروم خوابیدی😭
صدای گریه خواهرات و همسرت بند دلمو پاره پاره میکرد
زینب مامان، ارومتر صداتو نامحرم میشنوه یادت نرفته داداشت چقدر روتون غیرت داشت ،اخه عاشقتون بود
جمیله کم بی تابی کن داداشت طاقت غم و غصه هاتو نداشتا
زهرا ،زهرا الهی خدا صبرت بده عروس نازنینم،۲ ماه نامزدیتون ، رویای صادقه ای بود که زود به اخر رسید
چجوری ارومت کنم دخترم؟؟صورتت کبود شد بسکه زدی تو صورتت، بسه مامان بسه😭😭فکر مارو نمیکنی به جابرت فکر کن که داره میبیندت
چی میگم برای خودم؟!!! چطور صبر کنه؟؟؟😭
دلمو زدم به دریا نگاه انداختم تو تابوت
صورت ماهش غرق خون بود، موهاش پر از خاک بود و پریشون شده بود،خاک و خون و کبودی و شکستگی.....
دور مچ دستات چقدر کبود شده مامان، نکنه دستای شیر بچه ی منو بستن؟؟؟!!!😭😭امکان نداره!!
وقتی بازی کردن رو یاد گرفتی برات قصه ی عاشورا و غیرت امام حسین(ع) و وفا و شجاعت ابالفضل(ع) رو میگفتم
بهت میگفتم تو سرباز اقایی ، چقدر ذوق میکردی
کمی که بزرگتر شدی میگفتی من افسر جنگ نرمم، اقام گفته
ارامشت این بود که یه کلام رهبری رو محقق کنی😭
خواب و خوراکت .....
جابرم دلم برات تنگ شده مامان
برای زمزمه های نیمه شبت
برای صوت قرانت
برای صدای ورق زدن کتابات😭 که شب و روزت رو فراموش میکردی
برای خنده هات مامان
ولی دلم نمیلرزه چون میدونم اهل وفایی پسرم، حتما کنارمونی جابرم
هروقت نگرانت میشدم تکه کلامت بود ، برام دعاکنید
اعتقادعجیبی به دعای من داشتی
میگفتی دنیا و اخرتم رو دعای مادرم ضمانت میکنه
شیطنتت گل میکرد بزور انقد دورم میچرخیدی تا دستامو ببوسی ، جمعه ها که رسمت بود😭 میدونستی مانع میشم، سختمه کلی سربه سرم میذاشتی و اینکارو میکردی
دستامو میذاشتی رو صورتت میگفتی چقدر بهم قدرت و امنیت میده😭 وقتی خسته میشم و به بن بست میرسم دست بوسی شما عجب گره گشایی میکنه❤️
ته دلم کلی ذوق میکردم که پسرم تویی جابرم😭❤️
خدا امانتشو پس گرفت
خوشحالم که روسفیدم کردی مامان
به خداسپردمت پسر باغیرت و با وفام
4.MP3
8.65M
نظرات مخاطبین نسبت به اجرای تئاتر جابر. تیر ماه 1398
#پادکست_صوتی_4
#صوت_مصاحبه_مخاطبین
#اجرای_کرمان
#تئاتر_جابر
#کانون_فرهنگی_تبلیغی_نورالهدی
سروش:
http://sapp.ir/noorolhodaa
ایتا:
https://eitaa.com/noorolhodaa
بله:
ble.im/join/MThlMGVjYj
سلام و ممنون فقط یک نکته که لازم هست که بگم توی مصاحبه یکی از مخاطبین نمایش ماهی در خاک را با تئاتر شما مقایسه کرده اند نمایش ماهی در خاک بلیط کلا رایگان بوده و این بلیط در تمام مساجد ، ارگان های فرهنگی و هر روز تبلیغ در صدا سیما را داشته و چون برگزار کننده تئاتر کنگره ۶۵۰۰ شهید استان کرمان بوده و هزینه برگزاری این نمایش علاوه بر دیگر کارهای کنگره به تنهایی حرف از بیش از ۲ میلیارد هزینه بوده گفتم شرایط اون نمایش را براتون توضیح بدم که بدونید اصلا قابل مقایسه با تئاتر نبوده نه از لحاظ اسپانسر که از کل استان بوده و نه از لحاظ قیمت بلیط باز هم شرمنده به خاطر سختی های این چند روزه
هدایت شده از مهدوی ارفع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 شرح حدیثی از امام صادق علیهالسلام دربارهی جایگاه حیا توسط رهبر انقلاب اسلامی. بیانات در ابتدای درس خارج فقه ۱۳۹۷/۱۲/۱۳
🌹حیا، بالاترین خصلت نیک است.
💠 آن كس كه لباس حيا بپوشد، كسی عيب او را نبيند.
📚 #نهج_البلاغه،حکمت۲۲۳
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#مهدوی_ارفع
🆔 @mahdavi_arfae
حجاب، اقتدا به مادر هستی، حضرت زهراست.
#شهید_جابر
#کانون_فرهنگی_تبلیغی_نورالهدی
سروش:
http://sapp.ir/noorolhodaa
ایتا:
https://eitaa.com/noorolhodaa
بله:
ble.im/join/MThlMGVjYj
با صدای در زدن از خواب بیدار می شوم...
زمان را گم کرده ام...
از پنجره به آسمان نگاه می کنم
هوای تاریک اطرافم داد میزند که شب است اما
ساعت گواه چهار صبح است!...
آن وقت شب و صدای در زدن؟...
اهل خانه هنوز خوابند و این سرعتم را بیشتر می کند برای باز کردن در...
در را که باز می کنم
سلام در دهانم خشک می شود...
محمد جواد؟...
دهان باز می کند تا چیزی بگوید اما
اشک هایش از حرفایش پیشی می گیرند
حس می کنم الان است که بیفتد
دستش را به دیوار تکیه میدهد
با گنگی نگاهش می کنم
انقدر ماتم برده که توان هیچ حرکتی ندارم
محمد جواد به سختی لب میزند...
حاضر شو بریم پایگاه...
فقط
مشکی بپوش...
جابر...
دیوار هم نمیتواند نگهش دارد
سر میخورد روی زمین و صدای هق هقش بلند می شود...
انقدر ماتم برده که هیچ حرکتی از خودم نشان نمی دهم...
عقلم از کار افتاده...
در کمد را باز میکنم که برگه ای کنار پاهایم می افتد
خم می شوم که برش دارم
دست خط اقا جابر است...
کنار یکی از جزوه های حلقه جمله رفیقش را نوشته بود
"و سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه...
اگه خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداری میکنه..."
من هم زرنگی کردم و آن را برای خودم برداشتم...
نمیدانم چقدر به دست خطش خیره می شوم
ان را بر میدارم
و پیش محمد جواد میروم
دستش را میگیرم و بلندش می کنم
با گنگی میپرسم:
-چرا داری گریه میکنی؟
جمله ام گریه اش را تشدید می دهد...
خودم هم نمیفهمم چی می گویم
فقط به کلماتی که از دهانم خارج می شود گوش می کنم...
-بسه بابا
الان اقا جابر میاد
نمیخوای که اینجوری ببینتت؟
به پایگاه که میرسیم
صدای گریه و ضجه گوشم را پر میکند...
حتما روضه گرفتند...
چشمم را میان جمعیت میگردانم
اینجا که کسی روضه نمیخواند
این ها چرا دارند گریه میکنند؟...
علی سرگردان به این طرف و ان طرف میرود
جلویش را میگیرم...
-اینجا چه خبره علی؟...
اقا جابر کجاست؟
علی مدت طولانی به چشمم خیره می ماند
دهان باز میکند تا حرفی بزند...
نمیتواند...
با صدای یا زهرای اقا مصطفی همه به سمت در پایگاه می دوند...
حتما اقا جابر امد
بین بچه ها دعواست که چه کسی زودتر خودش را به استاد برساند...
همه رفتند
اما پاهایم قفل زمین شده
تابوت را که میبینم
انگار کسی من را سمت تابوت می کشاند
می خواهم مثل همیشه از بچه ها جلو بزنم برای سلام کردن به روی ماهت...
اما پاهایم همراهی نمیکنند
وسط راه می افتم...
بلند می شوم...
دوباره می افتم...
بالاخره خودم را به تو رساندم...
یکی میخواند و بقیه با گریه سینه می زنند
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...
حرف اقا مصطفی اتش می زند به دل همه
پاشو علمدارم...
پاشو قوت قلبم
هیبت لشگرم
پاشو مصطفی بدون تو چیکار کنه؟...
فرمانده درمانده دیدی...
پاشو جابر
پاشو بی تابی کن...
عادت ندارم افتاده ببینمت...
من این بین
فقط خیره به پرچم بودم...
نه اشکی راه خود را باز کرده بود
نه صدایی از گلویم خارج می شد
اصلا...چرا باید گریه کنم وقتی باور نکردم نبودنت را؟...
اقا مصطفی می خواهد پرچم را کنار بزند
بچه ها جلویش را گرفتند
حق دارند...
یعنی انقدر صبور شدند که صورت غرق در خونت را ببینند و دم نزنند؟
من انقدر صبور نیستم اقا...
اقا مصطفی می گوید
بذارین ببینم چه بلایی سرش اوردن ...
پرچم را کنار می زند
برای تحمل داغت هر کسی متوسل به نامی می شود...
یا زهرا...
یا حسین...
یا امام حسن...
اخ...جابر خیلی امام حسنیه...
و من هنوز هم خیره مانده ام
به خون های سرت...
دست می کشم روی صورتت...
لبانم باز می شود...
اما هیچ کس صدایم را نمی شنود...
جز خودم و اقا جابر...
- اقا...یادتونه چقدر همه اصرار داشتند فقط چند دقیقه بخوابید انقدر که بی خوابی می کشیدید...
چه اروم خوابیدید...
بچه ها اروم تر گریه کنید...
بیدار می شن...
تازه خوابشون برده...
اقا... شما میدونید اینا چی میگن؟...
میگن بعد شما چیکار کنیم؟...
مگه قرار کجا برین؟...
من تازه پیداتون کردم...
فقط شش ماهه...
میدونید چقدر چیز مونده که ازتون یاد بگیرم؟...
قول بدید بدون من نمیرید...
...
به پیشانیت بوسه می زنم...
حالا نوبت دستانت است...
این دست ها قد یک عمر برای من زحمت کشیده اند...
سرم را روی سینه ات قرار می دهم...
صدای تپش قلبت به گوشم نمیرسد...
اما من به گوش هایم اعتماد ندارم...
دروغ می گویند...
یکی به زور میخواهد بلندم کند...
وقتی می ایستم
برگه ای از جیبم می افتدداخل تابوت...
خم می شوم که برش دارم...
همان جمله رفیقت...
"و سعی کن یه جوری زندگی کنید که خدا عاشقت بشه...اگه خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداری می کنه..."
پشیمان می شوم...
این جا جایش بهتر است...
تو برایم به تصویر کشیدی این جمله را...
گفته بودم مگر کسی روضه می خواند که بچه ها اینطور بر سر و صورت می زنند!...
فهمیدم اقا...
روضه خوانشان تو هستی جابر...
چقدر قشنگ روضه میخوانی...!
بسم رب الشهدا و الصدیقین
من از تهران برای دیدن تئاتر جابر به قم اومدم با تمام شرایطی که به اومدنم نه می گفت اما شهدا دعوت ناممو امضا کردن.
واقعا این دعوت نیست که تو بعد از حدود یک ماه آشنایی با تئاتر جابر دقیقا روز تولد شهید حججی و شب میلاد ولایت عشق به دیدن این تئاتر بیای؟؟
من با دید انتقادی و ریزی اومده بودم برای دیدن تئاتر جابر و همچنین یاد گرفتن چون به میزان کمی در این زمینه فعالیت دارم.
اما با تمام دقتی که حتی روی ریز ترین دیالوگ ها و حرکت ها داشتم و در لحظه داشتم آنالیز می کردم اما واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.
بنظرم هدف تئاتر جابر بیداری بود ولی بیداری فقط با گریه کردن و حال خوب پیدا کردن و افتخار به چنین جوونایی بدست نمیاد در عین حال که در لحظه لحظه ی این تئاتر تمام این حس ها رو داشتم اما من بعد از دیدن جابر حالم بد بود و لحظه لحظه داشتم به خودم می گفتم تو هیچ غلطی برای جامعه و اسلام و امام زمانت نکردی .زمانی حس می کنم که جابر بیدارم کرده که صبح که چشمامو باز می کنم قلبم درد بگیره از این همه بیخیالی خودم.
حالم مثل جابر خراب باشه برای جنگیدن توی زندگیم .
بنظرم گروه جابر دهن هر منتقدی رو می بنده با کار تشکیلاتیش،با بچه هایی که روی اون صحنه زندگی می کنن با شهدا و خودشونو سپردن بهشون.
بچه های جابر خدا قوتتون بده و لذت ببرید از تمام خستگی های بعد اجراهاتون که تو همون لحظه هاست که خدا می خردتون.
زیاد حرف زدم و زیاد حرف دارم اما وقتی یه جوون طراز انقلابم که مثل جابر حالم خراب باشه برای انقلاب و امام زمانم و این حال خرابم کمک کنه که بهتر از قبل عمل کنم.
بچه های جابر با تمام لطافت دخترونتون خیلی مردید که جلوی سختیا و کسایی که جلوتون وایستادن و من به میزان کمی می دونم وایستادید و دارید عشق می زارید پای رهبر و انقلابتون.
افتخار آفرینید با تمام سادگی و نجابتتون.
توی اون خستگیا ما رو هم دعا کنید 🌸☘🌸☘❤️
کولاک کردین با تاترتون......
افتخار میکنم که یکی بینندگان تاترتون بودم چند وقت پیش براتون پیام گذاشتم به خاطر دیدن تاتر واقعا زیباتون......
اما وقتی نظرات افرادو تو کانال میخونم تازه به زیبایی و اثرگذاریش بیشتر پی میبرم و بیشتر میشینم دقیقتر به تاتری که دیدم فکر میکنم و تو ذهنم حلاجی میکنم......واقعا دستمریزاد.....
حالا که قدم در این راه برداشتین خدا بیشتر و بیشتر توفیقتون بده و کمکتون کنه......
و من الله توفبق
موفق باشین...
سلام خدمت خانوم فاطمی برسونین
✖️این حجم از وقاحت رو تا حالا دیدین؟!
شش سال از عمر این مردم و کشور رو هدر دادند
۱۹۰۰۰ سانتریفیوژ رو به باد دادند
۱۹۰هزار سو ظرفیت تولید برق رو به باد فنا دادند
دانشمندان هسته ای رو فرستادن تو آب و فاضلاب و کشاورزی
تو قلب رآکتور اراک بتن ریختند.
دلار رو ۱۹ هزار تومان کردند
پیاز رو میوه کردند
پراید رو لاکچری کردند
و...
حالا افتخار میکنند که میلیمتری دارن به عقب برمیگردن تا شاید اینایی که به باد فنا دادن رو برگردونن..
اگر هم همه قبلی ها رو برگردونند، تازه میرسیم به ۶ سال قبل با پراید ۵۰ تومنی و دلاره ۱۳ تومنی و خونه های سر به فلک کشیده و...
بهتر نیست شما حرف نزنید.
بدون سانسور
🆘 @Roshangari_ir
سلام عزیز برادرم /سلام عزیز پرپرم/ غریب گیر آوردنت...
چقدر اون بازیگری که نقش نیروی موساد رو بازی میکرد نقشش رو خووووب بد بازی میکرد. دیروز تمام مدتی که لحظات آخر زندگی زیبایت را به تماشا نشسته بودم در حال احتضار بودم گاه می نشستم گاه می ایستادم گاه .... جانم را گرفتی عزیز پرپرم. دعایم کن اعمال و رفتارم چنان مهدی پسند باشد که لحظات آخر زندگی من هم اینقدر زیبا شود.🙏 پرده ی آخر زندگی ات پرده ی آخر زندگی داداش محسن را برایم زنده کرد پرده ی آخر زندگی تمام شهیدان را زنده کرد بهتر بگویم پرده ی آخر زندگی حضرت عشق #اباعبدالله الحسین را برایم به تصویر کشید. #قُتِل_الحسین_عطشانا_فریدا_وحیدا_غریبا
سلام داداش جابرم
من چادر ی شدم مثل حوری های خانه ی شما
مثل خواهرت زینب و جمیله
من بعد از دیدنت قسم خوردم برایت خواهری کنم تو که برادری را تمام کردی
فدای غیرتت بشوم که همین یک جمله دیوانه ام کرد که خلاصه ی عشق و علاقه ی مرد به ناموسش غیرت اوست تو عاشق خواهرانت بودی و هستی و این در غیرتت بود
من در زندگیم این مدل عاشقی را از مردهایی که ناموسشان هستم ندیدم
تو مردترین مرد دورو بر من هستی
به عشق نگاه دوستداشتنی ات من هم چادری شدم❤️❤️❤️
بیننده ی پرند💝
میلاد امام رئوف امام علی ابن موسی الرضا مبارک باد 😍
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#کانون_فرهنگی_تبلیغی_نورالهدی
سروش:
http://sapp.ir/noorolhodaa
ایتا:
https://eitaa.com/noorolhodaa
بله:
ble.im/join/MThlMGVjYj