سر زیباییِ چشمانِ تو دعوا شده است
بینِ ماه و من و یک عده اساتیدِ هنر...
4_5924545551017185250.mp3
3.1M
و زمانی میرسد که برای آخرین بار ؛
"عاشق" میشوید.
تعریف میکنه و میگه که شرایط جوری نبود که بتونم کنار اونی که دوسش داشتم بمونم...
نگاهش میکنم و میگم که نه عزیزم!
به قولِ معروف :
"الظروف کذبه؛لو أحب الأنسان إنساناً لأقام،حرباً من أجله"
شرایط دروغاند،
اگر انسانی، انسان دیگری را دوست بدارد، برایش جنگ به پا میکند."
حالا تو هم گستاخانه بگو نخواستم که بمونم،
بگو جسارتِ موندن و ساختن رو نداشتم در کنارش.
تصمیمِ خودت رو گردنِ واژهای به اسم شرایط ننداز.
جسور باش و بگو که پایِ رفتن،
دلِ موندن نذاشت برام...
- دلدادھ مٺحول -
داشتم رنگِ قرمز آلبالویی رو میزدم رو صفحه،
که یه قطره از آب قلمو چکید روش.
بلافاصله دستمال کشیدم اون نقطه رو،
اما بجای جمع شدن؛
بدتر پخش شد و رنگش از آلبالوییِ روشنِ خندون،
حالا شبیه به زرشکیِ تیرهیِ غمگین و گریون شده.
خلاصه که منم همینطور عزیزم.
منم همینطور رنگ زرشکیِ غمگین و تنها. بدون که همزاد پنداری میکنم باهات.
حس یعقوبی رو دارم که با اطمینان از این که یوسفش زندس، پیراهن پاره پاره و خونینی که برادرانش به دروغ آوردن رو بو میکنه و میبینه که اینبار واقعاً بوی یوسف رو میده.
بوی خونِ داغ و تازه ریخته شدهیِ یوسف.
آدمیزادِ طفلکی.
رد فشار انگشتهایِ غم روی گلوش بجا میمونه اما صداش در نمیاد.
ای آدمیزادِ طفلکی و بیپناه...