- دلدادھ مٺحول -
تو آیینههای کثیفِ مترو و مغازهها ، از خودت عکس بگیر .
شب برو تئاتر شهر و آهنگ "بلاچاو" رو پلی کن .
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
- دلدادھ مٺحول -
شب برو تئاتر شهر و آهنگ "بلاچاو" رو پلی کن .
از کنار آدما راحت نگذر ،
به چشماشون نگاه کن .
به کشیده بودن دستاشون نگاه کن .
به خط لبخنداشون نگاه کن .
به بلند بودن مژههاشون نگاه کن .
و در آخر
بهشون یادآوری کن که اینارو دیدی
اونا تشنهِ توجهن .
تشنهِ همین توجه به جزئیات .
شاید با حرفای تو روزمرگیِ خسته کنندشون ؛ قابل تحملتر شد براشون .
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
- دلدادھ مٺحول -
از کنار آدما راحت نگذر ، به چشماشون نگاه کن . به کشیده بودن دستاشون نگاه کن . به خط لبخنداشون نگ
و در آخر ،
با دیدن هر آدمی که "دلتنگ" بود
یاد من بیفت .
اینجوری هیچوقت فراموش نمیشم .
هیچوقتِ هیچوقتِ هیچوقت .
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
چشمایِ آدما دروغ نمیگن .
برای همین روز اولی که به چشماش زل زدم ،
تا دو هفته تصویرش کلِ روز تو ذهنم بود .
چطور اون همه معصومیت با یه برقِ غلیظ تو مردمکهاش جا شده بود؟
مژههای فر خوردهِ بلندُ مشکی ،
و نگاهی که ترسُ ازم گرفت .
اولین آدمی بود که زل زدن بهش آرامشُ بهم تزریق کرد .
با وجود این حرفا ،
این دلِ زمین خوردهای که خالصانه و بیمنت دوسش داشت ، و باورهای عمیقی که از ته وجودم بهشون ایمان داشتم ، چرا از بین رفتن؟ چی به سرشون اومد؟ .
فدایِسرش ، ولی من فکر میکردم چشمایِ آدما دروغ نمیگن . .
۲۱ بهمن ۱۴۰۱