لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شست و برد شلوغی صداهای روزمرگی رو.
مثل همیشه موسیقی بیکلام نقش "مرهم" رو ایفا کرد.
از تو ظلماتِ دلتنگی ، تلألوِ نور میبینم.
نوید برگشتنتو بدم به دلم یا بزارم تو نسخیِ بعد مستی بمونه؟
چه خوب شد که جنگ شد ،
چه خوب شد
شراب هم چند سالی بعدتر
فرانسوی شد.
سفید شد.
چه خوب شد که در نبودِ مردان دههی پنجاه
معاشرت چشمهات نصیب من شد.
من فاتح مستِ تمام جنگهای پشت سرم بودم
غمگینترین مردی برای تمام فصول
صبح که شد ،
دستت را به آغوش دستهام میسپارم
و راهی شیراز میشوم
من دلتنگِ
نارنجهای بیبهارِ شهرِ بیتو شدهام...
- کتاب اسکارلت دهه شصت
به قلم سجاد افشاریان.
۱۲:۴۶ از ایستگاه دروازه دولت پیاده شدم.
خودم اینجا بودم و ذهنم توی اردیبهشت ماه سال ۹۹. شایدم قبلتر. پارک ساعی ۹۷ یا حتی ۹۳ بهشت زهرا سر مزار بیبی.
تا دستشو ول میکنم میدووه میره گذشته.
چرا راه دور بریم؟
حتی میره چند ساعت پیش ، چند دقیقه پیش ، چند ثانیه پیش.
۱۲:۴۸ دیدم گونههام خیس شده و ابرای تو گلوم خالی.
به تو فکر میکنم. به تویی که حسرتِ پنهان شدهای و امیدِ از دست رفته.
۱۲:۴۹ یه لبخندِ عمیق میشونم روی این گونهها و حالا هزار و یک. هزار و دو. هزار و سه.
یه the end میزارم آخر این هجوم احساسات و چشم میچرخونم تا ببینم خروجی خط دروازه دولت کجاست . .