- دلدادھ مٺحول -
کنار حوصله ام بنشین،
بنشین مرا به شط غزل بنشان،
بنشان مرا به منظره ی عشق،
بنشان مرا به منظره ی باران،
بنشان مرا به منظره ی رویش؛
من سبز می شوم . .
- دلدادھ مٺحول -
[ و ا ب س ت گ ی ]
هزار هزار خاطره تو حرف به حرف این کلمه.
؛
چای دارچین ریختم و نشستم غنچه به غنچهیِ خشک شدهیِ دسته گل هدیه آورده شده رو جدا کردم و چیندم روی میز تا یادگاری نگهشون دارم.
میبینی عزیزِ من؟
انگار واقعا تَه نداره این دیوار نمورِ تعلقاتی که ختم میشه به باتلاقِ دلتنگی و وابستگی.
مرور میکنم تورو ؛
ولی سرابه.
خیالِ تو ، گرمایِ دست تو ، پیچشِ موی تو ، نگاهِ تو ، همش سرابه.
هر بار میرم تا لبه چشمه خیال و در عرض یک چشم بهم زدن میبینم سراب بوده و تشنهتر از قبل برمیگردم.