- دلدادھ مٺحول -
"قطعا حتی با حضور تو از رمان جدا نخواهم شد. اشتباه خواهد بود اگر به مسیر دیگری بروم، چون نوشتن است ک
"همه را مدیون توام...
زمانی که تو را ملاقات کردم
ویران شده بودم.
تو مرا ساختی،
دستم را گرفتی و بلند کردی.
من هم تو را
مثل یک تکه نان بوسیدم،
روی پیشانیام گذاشتم و
عزیز و مقدس دانستمت.
و عشق پدیدار شد، عشق".
- جمال ثریا
- نامه به زحل
یک چهار صفر دو. دهم شهریورماه. رشت.
؛
ثبت شده از لحظاتی که فکر میکردم پشت این پرچینها باید یه دختر بچه با گیسوانی بلند در حال دویدن باشه . .
سعدی ، چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بیبصر! من میروم او میکشد قلاب را . .