چشماشو بسته و میخونه که :
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمی....
میپرم وسط شعرش و میگم که صبر کن.
صبر کن آقا جون.
من میترسم. من از مجنون شدنی که مویز تو صفحه آخر کتابش در وصفش مینویسه :
"گذشت از من ولی آخر نگفتی، که بعد از من، به امیدِ که ماندی؟" میترسم.
لا تنسى تلك الردود القاسية، تذكرها دائما حتى لا تحن.
آن پاسخهایِ بیرحمانه را فراموش نکن، همیشه به یادشان بیاور تا دلتنگ نشوی.
-محمود درویش.
من
پریِ کوچک غمگینی را میشناسم ،
که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک
نی لبک چوبین مینوازد آرام، آرام...
پری کوچکِ غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد و سحرگاه
از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
4_5769165097515618690.mp3
8.73M
شبها دلم کَمانچـهای شکسته است ،
که به یالِ سیاهِ اسبهای وحشی نگاه میکند
میشنوی؟!
دِلم ، مُـدام صدای شکستن میدهد...
- دلدادھ مٺحول -
شبها دلم کَمانچـهای شکسته است ، که به یالِ سیاهِ اسبهای وحشی نگاه میکند میشنوی؟! دِلم ، مُـدام
پیراهن آبیِ تو را آرام آرام غرق میشوم ؛
و با گلویی گُل داده از نامَت ، فریادت میکنم.
من زنده ماندهام!
خانهات کجاست؟!