[ پریشانی، بیقراری ، خستگی ]
گهگاه تصویری از راههای پیموده شده به مثابهی امید به رسیدن برای ثبت خاطرات.
و شاید معنایِ مأمن، نجات، و بازهم خستگی مداوم.
- دلدادھ مٺحول -
طفلکم! به دور آن دستانِ کوچک زخمیات بگردم.
نمیدانم.
نمیدانم که الان برای روزهای محاصره آب و غذایی که پشت سر گذاشتی غصه بخورم ، یا برای آن تکه نانی که مشخص نیست به دهانت رسید یا پس از انفجار بیمارستان در خونِ رقیقت در کنار بدن کوچکت شناور شد...
نمیدانم برای سوالات در ذهنت غصه بخورم ، که چگونه آدمیزاد میتواند انقدر بیرحم و سنگدل باشد؟
یا برای آن چند پیراهن دیگری که باید پاره میکردی در این دنیا.
نمیدانم برای عمر گلگونت غصه بخورم یا برای صدای انفجارهایی که بجای زمزمهیِ لالایی ، در گوشهایت طنین انداز میشد.
تنها چیزی که میدانم این است که میانِ تمام اتفاقات این جهان ، امشب مظلومیتت پر رنگتر از همیشه رسانهای شده.
مانند پتکی شده در سر معاندها ، بغض شده در گلوی ما ، اشک شده در چشمان تمام جهانیان ، قدرت شده در مشتهای هموطنانت ، که اگر بودی ، همهیِ ما تمام قد برای شجاعتت میایستادیم و بر دستان زخمیات که حالا با سردی و رنگ خون غسل داده شده ،
بوسه میزدیم ای فرزندِ فلسطین!
May 11
آدمیزاد بندهیِ دیده شدنه.
حالا به هر قیمتی.
اونقدری که شرفشو میزاره زیر پاهاش و لبخندزنان به زندگیش ادامه میده و کَـکِـش هم نمیگزه ، مبادا که حرفی بزنه و یه وقت به مذاق مخاطبش خوش نیاد...
اون وقت فرسخها اون طرفتر یکی داره جنازهیِ بچهیِ پرپر شدهشو داخل ملحفهیِ گلگون شده میپیچه ، و یکی اینجا نگران دوتا دونه کم و زیاد شدن ممبرشه.
رها کن بره بابا. رها کن فقط.