خُرَم آن روز که بازآیی و سعدی گوید؛
آمدی، وه که چه مشتاق و پریشان بودم...
4_6012713477188096935 (1).mp3
8.29M
ببخشید که بابات شدم سهیل.
مامان بابا خیلی خوبن!
به خدا...
وقتی نیستن میفهمی، باور کن!
به خاک ِ آقام...
- دلدادھ مٺحول -
قربانت بروم. دوستت دارم، دوستت دارم. دلم میخواهد چشمهایم را روی هم بگذارم و وقتی بازشان میکنم پ
سبک بگیرید نبودنم را.
چشم به آرامش شما دوختهام.
مواظب هم باشید. بخندید، اگرچه مثل من خنده این کشور را کم دیدهاید.
افسوس که جرعهفشانی بر خاک هم از شما دریغ شده است.
دوستتان دارم. برایتان غصه میخورم.
- آخرین نامه محمد مختاری به همسرش.
- بیستم شهریور ۱۳۷۵.
- دلدادھ مٺحول -
اشاره کرد به نقشهای که زدم بالای تختم.
گفت دلت میخواست کجا باشی الان؟
تو ژاپن، پیشرفتهترین کشورِ جهان،
یا تو ایالات متحده آمریکا، غولِ فناوریهای جدید؟
وایسا وایسا.
شایدم بین شلوغیهایِ هند و شایدم بزرگترین اقتصاد اروپا یعنی آلمان.
سوییس؟ اونم نه؟
کانادا چی؟ میگن محبوبترین مقصد برای مهاجرتـه.
حرفشو قطع کردم و گفتم :
"من میخوام تو وطنم باشم."
و وطن ؛ یعنی آغوشِ کسی که بهش تعلق داری.