eitaa logo
- دلدادھ مٺحول -
3.4هزار دنبال‌کننده
365 عکس
58 ویدیو
6 فایل
- از گرامافون ؛ زمزمه‌هایِ شجریان به گوش می‌رسه...
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای رعد و برق میاد. به این فکر می‌کنم که تو طبقه‌یِ اول عرش الهی، خدا داره معشوقه‌یِ یک نفر رو طراحی می‌کنه. تو ذهنِ من، لحظه‌ای که رعد و برق میزنه، لحظه‌یِ خلقت چشم‌های اون معشوقه‌‌س. همون ثانیه‌ای که مردمک طراحی میشه، داخل حدقه جای میگیره، مژه‌ها گذاشته میشن، چینِ پلك کشیده میشه و چشم‌ها جون میگیرن تا تو دنیایِ بعدی، بشن مجذوب کننده‌ترین عضوِ بدن یک نفر.
اولین روز از آخرین ماه پاییز؛ بارون، خیابون شریعتی، کافه ME WE، آهنگ بُمرانی، مترو تجریش، ایستگاه آخر. و بازم اولین روز، از آذر، از آخرین ماه پاییز.
از ایستگاه مترو که اومدم بیرون، خانومی که کنارم بود، یهویی برگشت گفت: "چه رنگت قشنگه" و منم بدون مکث گفتم ای وااای قربونتون برم!😭😭 حالا از صبح دارم به این فکر میکنم که تأثیر بارون رو اخلاق آدما یعنی همین :))))) اون آدم بجای کلمات اَدایی و کلیشه‌ای، از یه حرف متفاوت استفاده کرد و منم در لحظه واکنش صمیمانه‌ای که توأم با ذوق بود رو بدون خجالت و تعارف، نشون دادم. کاش این ماه آخری پلن هر روز خدا همین باشه و در شلنگ اَبرارو باز کنه رو سرمون‌.
از آدمایی که به جای تایپ کلماتِ بی‌جون، ویدیو مسیج میدن، انقدری خوشم میاد که کاش کلید بُرد از تکنولوژی کل دنیا حذف بشه‌. اینجوری که ببین اینجام، پس ویدیو مسیج. ببین دارم غذا می‌پزم، پس ویدیو مسیج. ببین لباس جدیدمو، پس ویدیو مسیج. ببین اصلا پتو رو کشیدم رو سرم که بگیرم بخوابم، پس ویدیو مسیج. ویدیو مسیج. همش ویدیو مسیج.
- دلدادھ مٺحول -
از آدمایی که به جای تایپ کلماتِ بی‌جون، ویدیو مسیج میدن، انقدری خوشم میاد که کاش کلید بُرد از تکنول
این تایم چند دقیقه‌ای بین پیامم اینجا با ویدیو‌مسیج‌هاشون، دقیقا لاو لنگوئج منه. آدمایِ جزئی‌‌نگرِ باتوجهِ دوست‌داشتنی. آدمایی که از یه پیام، از یه اتفاق، از یه حرف و کلمه، از هیچ‌ چیزی رندوم رد نمیشن. ببین نگاه کن، منظورم همین دقت بی حد و مرزه. همین رفتارای خیلی خیلی ساده که تو روابط آدما داره فراموش میشه.
یه فاصله‌هایِ زمانی هست که آدم ممتد و پیوسته احساس غربت داره. تو وطنِ خودش، شهرِ خودش، پیش خانواده خودش، کنار رفیقایِ خودش، اتاقِ خودش، تو کافه همیشگی، در حضور آدمایِ آشنا و هر لحظه و مکانی که فکرشو کنید، قوت غالب بدنش میشه احساس غربت و مدام از خودش می‌پرسه به کجا تعلق داری عزیزم؟ بی‌قرار کی و کجایی؟
- دلدادھ مٺحول -
یه فاصله‌هایِ زمانی هست که آدم ممتد و پیوسته احساس غربت داره. تو وطنِ خودش، شهرِ خودش، پیش خانواده خ
آره بهم مرز نشون بده. مرزِ تن. مرزِ آغوش. مرزِ وطن. بهم مرز نشون بده و بگو بی‌قرار کی و کجایی؟ بی‌قرارِ چقدر فاصله؟ چقدر راه؟ چند "کیلومتر" یا چند "وجب" یا چند "نفس"؟
- دلدادھ مٺحول -
تو کتاب فیه ما فیه مولانا، تو یه پاراگرافی نوشته بود: "بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی
تو همین کتاب فیه ما فیه مولانا، فصل پونزدهم نوشته که مجنون را گفتند: + از لیلی خوب‌ترانند، بر تو بیاوریم؟ او (مجنون) گفت: آخر من لیلی را به صورت دوست نمی‌دارم. لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است، من از آن جام، شراب می‌نوشم. اگر مرا قدح زرّین بوَد، مرصّع به جوهر و در او سرکه باشد یا غیر شراب چیزی دیگر باشد، مرا آن به چه کار آید؟
- دلدادھ مٺحول -
تو همین کتاب فیه ما فیه مولانا، فصل پونزدهم نوشته که مجنون را گفتند: + از لیلی خوب‌ترانند، بر تو بی
بعد دوباره تو فصل یازدهم نوشته که: پادشاهی مجنون را حاضر کرد (وگفت) که «تو را چه بوده است و چه افتاده است؟ خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی، لیلی چه باشد و چه خوبی دارد؟ بیا تا تو را خوبان و نغزان نمایم (زیباتر از لیلی رو بهت نشون بدم) و فدای تو کنم و به تو بخشم... چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلوه آوردند، مجنون سر فروافکنده بود و پیش خود می‌نگریست. پادشاه فرمود «آخر سر را برگیر و نظر کن» گفت «می‌ترسم. عشق لیلی شمشیر کشیده است، اگر بردارم سرم را بیندازد» غرق عشق لیلی چنان گشته بود. آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود، آخر در وی چه دیده بود که بدان حال گشته بود...
- دلدادھ مٺحول -
بعد دوباره تو فصل یازدهم نوشته که: پادشاهی مجنون را حاضر کرد (وگفت) که «تو را چه بوده است و چه افت
قشنگ کل دنیا رو به مجنون اینجوری بودن که داداش حالت خوبه؟ لیلی چی داره مگه؟ و مجنون هر بار ‌مودش این بوده که: "سخن‌ چه حاجت بودی؟ چون قلب گواهی می‌دهد" بیا ببین. دست منه مگه؟ قلبم گواهی میده که دوسش داره و همین. شب‌بخیر. :))))))))))