eitaa logo
نوپو- پلیس- ایران
722 دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
31 فایل
باسلام خوش آمدید لطفا لفت ندید🙏🌹. ( تبادل با کانال های +۲۰۰)( تبلیغات پولی و ساخت استیکر: @NOPO_POLICE9524 ارتباط با مدیر و سوال درباره فقط فراجا⚠👇👇 @NOPO_POLICE9524. ⚠️به هیچ عنوان حمایتی نداریم⚠️ (( از ساعت ۱۰:۰۰ صبح تا ۲۳:۰۰ در خدمتتان هستیم))
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
آخ گاااندویی ها بدویید بیاین که یه رمان جذااب واستون اوردم...😌❌ •• اولین رمانی که نویسندش صحنه سازی می‌کنه!!😬😍 تازه چند تا میکس احساسی هم دارن که هنوز بهش نرسیدن...🙂💔 و البته از نویسنده شوخ طبع و عاشق یزید بازیش هم که دیگه نگم براتون🤒😂 کلی ماجرای پیش بینی نشده هم دارن که بخوام تعریف کنم فک کنم یه هفته باید حرف بزنم😐🔪 اصن بیا خودت بخون کیف کن🌚💕 ••• قاچ هایی جذاب و نفس گیر از رمان بی تو نمیتوانم زندگی کنم...!🤫🌱 _رسولللل برو کنااااااار _حس کردم گردنم بریده میشود...جدی زنده زنده داشت سر میبرید... _اینجا اتاق عمل نیست پس نه دستگاه بیهوشی داریم نه وسایل جراحی! _محکم با صورت پخش زمین شدم _آب رقیق و بی رنگ با مخلوط شدن خون سرخ میشد و پایین میرفت _موفق باشی آقا داماد _جلوی چشمانم پارچه رو روی صورتش کشیدن _چاقویش رو توی شکمم فرو کرد _ساعت ها در کنارش حرف میزدم...میخندیدم و بغض میکردم... _احساس کردم از کنار گاردریل هایی که بغل دستم بود رد شدم _میخوام اسمشو بزارم نفس! _نفهمیدم چی شد فقط برخورد محکم دستم رو با صورت محمد قشنگ حس کردم _چرا بهم نگفتی زندست؟ _تفلدت مبارک بابایی _حس کردم نفس هایم تو خالی است _نهال لو رفته...!!! _به چه جرئتی پاشدی اومدی دنباااال منننن _پوزخنده ای زد و پاسخ داد: پس با یه تیر دو نشون میزنیم چاییشو نخورده میره بیرون _با برخورد به دیوار دیگه جایی برای عقب رفتن نداشتم...طولی نکشید دستانش را به دور گردنم قفل شده دیدم.. _دخترش بود که در بغلم دست و پا میزد... _حالا به وضوح تیزی سوزنی که بر اثر حرارت تیره شده بود دیده میشد! _محمممد تروخدااا خونو با خون پاک نکنننن _بغض مثل چنگالی گلویم را چنگ میزد و داشت خفم میکرد _به نظرم بهتره به فکر راضی کردن برادرم باشید تا من... _هشت ماه حداقل باید صیغه بشن! _چشمانم سیاهی میرفت...پاهایم سنگین شده بود...انگار برای هم دیگه جفت پا می‌گرفتند... _پیشونی ام را به سینه خونی اش چسباندم.... بدنش بوی عطر میداد... _من همون نرگسی ام که بیست سال با حسرت بزرگ شد _به شرفم قسم؛ خودم حکم اعدامتو میگیرم _مرسی که هستی... _کارت شناساییم رو پیدا کرده بود _حالا ضربانش فقط یه خط صاف بود _فورا باید عمل بشه...نتیجه این عمل سرنوشتش رو میسازه!! _ولی آقا شما که میدونید من خبرم نداشتم!! _حلال زاده به‌ داییش میره اینه ها _قبل اینکه تو عاشقش بشی؛من دوسش داشتم! _یا بهترین رفیقت رو با دستای خودت میکشی یا من دخترتو میکشم! _چاره ای نیست محمد! باید چند وقت بری قرنطینه _خودم را جلویش پرت کردم _هوشیاریش خیلی پایینه، دکترا فقط میگن معجزه! _میدانستم این تیک هیچ وقت دو تا نمیشود... _اشکی بود که چشمانم را تار کرده بود _مثل....دختر...خو...دت...براش‌...پد...ری...کن _تو از این به بعد برای ما کار میکنی! _میفهمییییی قتللللل کردهههههههه _اصلا بیا یه قولی بهم بدیم تا من نیمدم شمع کیک تولدتو فوت نکن! _لبخندم محو شد _دیگه هیچی درست نمیشه _وسایلم روی میز را در انی به پایین پرت کردم _دلم میخواست داد بزنم _داداش دورم زد! •••• واسه خوندن این رمان جذاب از ژانر زود به جمع صمیمیمون بپیوند...😍👇🏾🌸 https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680