🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#مصائب_شام
فتنه و بیداد و بلا بود شام
سخت تر از کرب و بلا بود شام
😭😭
شام بلا تیره تر از شام بود
آل علی در ملأ عام بود
😭😭
قافله تا وارد دروازه شد
داغ جگر سوختگان تازه شد
😭😭
خلق به دور اسرا صف زدند
کوچه به کوچه همگی کف زدند
😭😭
ساز و نی و نغمه و آهنگ بود
دسته گل سنگدلان سنگ بود
😭😭
خنده به رأس شهدا می زدند
طعنه به ناموس خدا می زدند
😭😭
سنگ دل روسیهی جارچی ست
جار زند این سر یک خارجی ست
😭😭
شهـر پـر از جلوۀ قرآن شده
سنـگ نثـار سرِ مهمـان شده
😭😭
سکینه و فاطمه را میزدند
فاش بگویم، همه را میزدند
😭😭
ماه سر نیزه پدیدار بود!؟
یا سر عباس علمدار بود!؟
😭😭
هیچ شنیدید که از گَرد راه
پرده کشد باد به رخسار ماه!؟
😭😭
سنگ بر آن قرص قمر می زدند
بر دل اختران شرر می زدند
😭😭
دیدهء اطفال به سیمای او
چشم سکینه شده سقای او
😭😭
دوخته چشم از سر نی بر حسین
اشك فشان، غرق شده در حسین
😭😭
مانده سر نیزه به حال سجود
مهر جبینش شده محو از عمود
😭😭
دیدهء اکبر سر نی نیم باز
بر لب او مانده اذان نماز
😭😭
رأس امام شهدا روى نی
کرده چهل مرحله معراج، طی
😭😭
هیچ شنیدید که در موج خون
صورت خورشید شود لاله گون!؟
😭😭
ماه، خجل از رخ نورانیش
سنگ، زده بوسه به پیشانیش
😭😭
چون تن پاکش که ز زین اوفتاد
سـر ز سـر نـی بـه زمین اوفتاد
😭😭
وای ندانم که چه تقدیر بود
دست خدا در غل و زنجیر بود
😭😭
وای مـن و وای من و وای من
هلهله و گریۀ مولای من!
😭😭
چنگ و دف و دیدۀ گریان کجا؟
بـزم مـی و آیـۀ قرآن کجا؟
😭😭
ایـن سخن سید اهل ولاست
شام بلا سختتر از کربلاست
😭😭😭😭
🔸شاعر:
#استاد_غلامرضا_سازگار
🗓 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۸ شهریور ۱۴۰۱
میلادی: Tuesday - 30 August 2022
قمری: الثلاثاء، 2 صفر 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹مجلس یزید لعنة الله علیه، 61ه-ق
🔹شهادت زید بن علی بن الحسین علیهم السلام، 121ه-ق
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️18 روز تا اربعین حسینی
▪️26 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️28 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️33 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
⚫️#روز دوم صفر اسرای اهل بیت علیهم السلام را وارد مجلس یزید لعین کردند😭💔
✔️اللهم العن اباسفیان و معاویه و یزید ابن معاویه😡
🏴🏴
#حوادث_مسیر_شام
ابن زیاد با فرستاده ای،خبر قتل امام حسین و یارانش را به یزید رساند و از او کسب تکلیف کرد.یزید در پاسخ،از او خواست تا خانواده امام و سرهای مبارک شهدا را به شام ببرند.
ابن زیاد چند نفر از یارانش یعنی،زجربن قیس،ابا بردةبن عوف ازدی،طارق بن ظلبیان و تعداد دیگری را مأمور انجام دستور یزید کرد.
موّرخان نقل کرده اند:سرِ مبارک امام حسین را،مجبرةبن مرّه،حمل می کرد و پشت سر او،حضرت سجاد(علیه السلام)،در حالی که دست هایش را به گردن بسته بودند به همراه خانواده اش قرار داشت.
شمر و تَنی چند نیز با آنها آمده بودند.ابن زیاد به آنها دستور داده بود در مسیر شام به هر شهر و آبادی که رسیدند آنها را معرفی کنند و در معرض دید مردم قرار دهند.
📚مقتل مقرم،ص۴۰۶_۴۰۷
📚لهوف،ص۹۵_۹۷
📚کامل ابن اثیر،ج۴،ص۳۴
📚تاریخ طبری،ج۶،ص۲۵۴
📚مرآةالجنان،ج۱،ص۱۳۴
📚جمهرةانساب العرب ابن حزم،ص۱۶۶
📚المنتخب،ص۳۳۹
🏴🏴🏴
#حوادث_مسیر_شام
ابن لهیئه می گوید:روزی نزدیک کعبه رفته بودم که دیدم مردی پرده کعبه را گرفته و از خدا طلب بخشش دارد.او خطاب به خدا می گفت:هر چند می دانم مرا نخواهی بخشید اما باز تقاضا دارم از گناه من بگذری!
ابن لهیئه میگوید آن مرد را بعداً هم دیدم و به او گفتم:تو دیوانه ای؟!خدا بخشنده و مهربان است،حتی اگر گناهانت به تعداد قطره های باران هم باشد تو را می آمرزد.
آن مرد پاسخ داد:من جزء کسانی بودم که سرِ بُریده امام حسین را از کوفه به شام بردند.شب که شد و خواستم استراحت کنیم،سر را بر زمین گذاشتیم و مشغول نوشیدن شراب شدیم.
شبی که من نگهبان بودم و همراهانم به خواب رفته بودند،عده ای را دیدم که در میان هاله ای از نور ظاهر شدند و به دورِ سر امام حسین طواف کردند.من از ترس نتوانستم کاری کنم و سکوت اختیار کردم.
آن جمع گریه می کردند و شیون می نمودند،یکی از آنها می گفت:ای محمد!خدا به من دستور داده است تا مطیع تو باشم، اگر دستور بدهی زمین را به لرزه در می آورم و همان طور که قوم لوط را از بین بردم،این مردم را هم از بین می برم. حضرت محمد(صلوات الله و سلامه علیه وآله)به او فرمود:
"ای جبرئیل[صبر داشته باش]من در روز قیامت،در پیشگاه الهی از آنها شکایت خواهم کرد".
من با دیدن این منظره فریاد زدم:یا رسول اللّه الأمان!.فرمود:"برو!خدا تو را نیامرزد،آیا با این جنایتی که کردی انتظار داری خدا تو را ببخشد؟".
📚مقتل مقرم،ص۴۰۷_۴۰۸
📚لهوف،ص۹۷
🏴🏴🏴
#حوادث_مسیر_شام
در یکی از آبادی هایی هم که سر مطهر را برده بودند،مردم آن جا دیده بودند که قلمی از جنس آهن آشکار شد و بدون این که کسی آن را به دست بگیرد،با خون روی دیوار نوشت:
"[أترجو أمة قتلت حسیناً_شفاعة جده یوم الحساب]".
در یک فرسخی آن محل نیز،وقتی برای استراحت ایستادند و سر مطهر را روی یک تخته سنگ گذاشتند،یک قطره خون از آن بر روی سنگ ریخت.از آن به بعد_تا زمان خلافت عبدالملک بن مروان_در عاشورای هر سال،از آن سنگ خون می جوشید و مردم برای عزاداری امام حسین در اطراف آن جمع می شوند.
اما وقتی عبدالملک مروان به خلافت رسید، دستور داد آن سنگ را بردارند و پنهان کنند،از آن پس دیگر اثری از خون مشاهده نشد اما مردم در جای سنگ بارگاهی ساختند و در آن جا عزاداری را ادامه دادند.
📚مقتل مقرم،ص۴۰۸
📚الخصائص الحسینیه،ج۲،ص۱۲۹
📚نفس المهموم،ص۲۲۸
🏴🏴🏴
#حوادث_مسیر_شام
#دیر_راهب
اصحاب ابن زیاد،شبی نیز در کنار صومعه ای به استراحت پرداختند.سر مطهر امام حسین(علیه السلام)نیز همچنان روی نیزه بود.
راهبِ آن صومعه،نیمه شب از صومعه خارج می شود و صدای ذکر و تسبیح می شنود و می بیند نوری از سر مطهر ساطع می شود.صدای کسی که دیده نمی شد به گوش او رسید،صاحب آن صدا می گفت:،((السلام علیک یا اباعبداللّه)).
راهب شگفت زده می شود و صبح از حاملان رأس می پرسد:این سر متعلق به کیست؟
آنها می گویند:سرِ حسین بن علی بن ابیطالب،فرزند فاطمه_دختر پیامبر اسلام_ است.راهب آنها را نکوهش می کند و می گوید:وای بر شما،پس روایاتی که من خوانده ام صحیح است،در آن روایات آمده است:وقتی این شخص کشته شود آسمان خون می بارد.
راهب از آنها خواست تا اجازه دهند آن سرِ مبارک را ببوسد.اما آنها چنین اجازه ای به او ندادند.آن گاه راهب چند دِرهم به آنها داد و رضایت آنها را جلب کرد و به برکت آن سرِ بُریده مسلمان شد و در همان جا شهادتین را بر زبان راند.
وقتی حاملان سر مطهر،از آن محل دور شدند،به سکه ها نگاه کردند و دیدند روی آنها نوشته شده است:
"[وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموُا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبوُنَ]".
📚مقتل مقرم،ص۴۰۸_۴۰۹
📚تذکرةالخواص،ص۱۵۰
🏴🏴🏴
شام بلا تیره تر از شام بود
عصمت حق در ملأ عام بود
😭😭
خنده به رأس شهدا میزدند
سنگ به ناموس خدامیزدند
😭😭
قافله تا وارد دروازه شد
داغ جگرسوختگان تازه شد
😭😭😭
◾️ #الهیازغمزینببمیرم
#ماه_صفر_اسارت
🏴با نیزه بر سر ما .💔😭😭...
▪️سیّد ابن طاووس از امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: پدرم امام زین العابدین علیه السّلام میفرمود: چون ما را به نزد یزید میبردند، مرا بر شتر برهنه سوار کرده بودند، و مخدّرات اهل بیت را بر اشترهای برهنه سوار کرده بودند و در عقب من بودند، و سر بزرگوار پدر عالی مقدارم بر سر نیزه بود و در پیش روی ما میبردند، و نیزه داران آن کافران بر دور ما احاطه کرده بودند، و هر یک از ما را که میدیدند که آب از دیده ما جاری میشود، نیزه را بر سر ما میکوبیدند، و با این حال ما را داخل دمشق کردند.
😭😭😭
📚جلاء العیون - صفحه ۷۲۸
#ماه_صفر_اسارت
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🏴🏴🏴