امام سجّاد علیه السلام به عمّه بزرگوارش ، #حضرت_زینب کبری سلام الله علیها می فرمود: تو دانشمند بدون آموزگار و اندیشمند بدون استاد هستی.
🥀#حدیث
🥀◾️
◾️
🥀بعد از آن که عاشورا
◾️شد تمام و طوفان شد
🥀دشمن خدا در شام
◾️شادمان و خندان شد
🥀روبروی زینب (س) گفت:
◾️آن یزید بد کردار
🥀از شکنجه و تهدید
◾️از خشونت و آزار
🥀روبروی زینب(س) گفت:
◾️دشمن غضب آلود
🥀کشته ام حسینت را
◾️چون که دشمن ما بود
🥀روبروی زینب(س) گفت:
◾️دیده ای چه ها کردم؟
🥀من سر حسینت را
◾️از بدن جدا کردم
🥀دختر علی(ع) امّا
◾️پیرو امامش بود
🥀یاحسین(ع)و یا زهرا(س)
◾️بین هر کلامش بود
🥀او یزید ظالم را
◾️توی کوفه رسوا کرد
🥀دختر علی(ع)در شام
◾️خطبه خواند و غوغا کرد
🥀پاسخی به ظالم داد
◾️با دلی جهان افروز
🥀«جز شکوه و زیبایی
◾️من ندیده ام آن روز
🥀جمله های زیبایش
◾️محکم و الهی بود
🥀مثل پرتو نوری
◾️در دل سیاهی بود
🥀دختر علی(ع) آتش
◾️بر حکومت او زد
🥀هر کسی از آن گفتار
◾️پنجه بر سر و رو زد
🥀دختر علی(ع) نامش
◾️زنده است و میماند
🥀توی ذهن من انگار
◾️هست و خطبه می خواند
🥀اسم پاک و زیبایش
◾️بوده روز و شب بر لب
🥀قلب کوچکم داغ است
◾️از مصیبت زینب (س)
🥀#شعر_کودکانه
🥀#وفات_حضرت_زینب
◾️
🥀◾️
#ذکر_روز_پنجشنبه
🌷هست ذکر پنج شنبه ها
🌷شکوه و لطف خدا
🌷لا اله الا الله
🌷خدایی نیست جز الله
🌷ملک الحق المبین
🌷لطف خدا رو ببین
🌷لا اله الا الله المَلِکُ الحَقُ المُبین🌷
🔷❄️🔷
❄️🔷
🔷
اول هر کار خود
بگو به نام خدا
یاد خداوند باش
در همه لحظه ها
❄️بسم الله الرحمن الرحیم❄️
🔷
❄️🔷
🔷❄️🔷
🔷❄️🔷
❄️🔷
🔷
#داستان
پیامبر پسری داشت به نام ابراهیم که در کودکی از دنیا رفت.
پیامبر از مرگ ابراهیم سخت اندوهگین شد و گریست و در پاسخ به اعتراض برخی فرمود:
« من نیز انسانم؛ چشم میگرید و قلب اندوهگین میشود ولی سخنی که خداوند را به خشم آورد نمیگوییم. ای ابراهیم! به خدا سوگند ما بخاطر (مرگ) تو ناراحتیم.»
روزی که ابراهیم درگذشت، کسوف (خورشید گرفتگی) رخ داد. برخی گفتند: خورشید بخاطر مرگ ابراهیم گرفته است. پیامبر وقتی این سخن را شنید، بیرون آمد و پس از حمد الهی فرمود:
«خورشید و ماه دو نشانه از نشانههای الهی هستند و بخاطر مرگ یا زندگی هیچ کس نمیگیرند.»
🔷
❄️🔷
🔷❄️🔷
🔷🔹🔹❄️🔹🔹🔷
یه روز دلم گرفته بود
کنج اتاق نشستم
با دلی پر ز غصه
زانو بغل گرفتم
اشکای دونه دونه
می ریخت به روی گونه
دلم که بیقرار بود
هی می گرفت بهونه
رفتم وضو گرفتم
رو به خدا نشستم
گفتم خدا ، مهربونی
درد منو تو میدونی
از غصه ها بکن رها
این دل بی تاب مرا
دلم که بیقرار بود
میون سینه لرزید
از اون بالا بالاها
نوری به قلبم تابید
اندوه و بیقراری
پا به فرار گذاشتند
به جاش امید و شادی
تو قلبم پا گذاشتند
یاد خدا به دلها
امید میده با شادی
با یاد اون مهربون
از رنج وغم، آزادی
#شعر_کودکانه
🔷🔹🔹❄️🔹🔹🔷
#ذکر_روز_یکشنبه
🌺 یکشنبه یادت باشه
🌺 خدا با بنده هاشه
🌺 بازم دلت رو شاد کن
🌺 بخشندگیشو یاد کن
🌺 بگو همین رو والسلام
🌺 یا ذُوالجَلالِ َوالاِکرام
❤️❄️🧡❄️💛❄️💚❄️💙❄️💜
ای نام تو بهترین سر آغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
❤️❄️🧡❄️💛❄️💚❄️💙❄️💜
❤️❄️🧡❄️💛❄️💚❄️💙❄️💜
#داستان مرغابی عجول
توی مزرعه ی کوچکی، نسیم می وزید. نسیم، باد ملایمی بود که همیشه آرام و با حوصله راه می رفت . هیچ وقت عجله نمی کرد. آنقدر حوصله داشت که وقتی راه می رفت لای موهای تمام علف ها دست می کشید و آنها را نوازش می کرد. برگ های درخت ها را خیلی آرام تکان می داد. گنجشک ها را خنک می کرد. آب را هل می داد و کمکش می کرد تا راحتتر حرکت کند و از طول راه خسته نشود . نسیم هیچ وقت از کمک کردن به دیگران خسته نمی شد و هیچ وقت دوست نداشت خودش تنهایی این طرف و آن طرف برود و به کسی کمک نکند. او همیشه مهربان و فداکار بود.
یک روز که نسیم از مزرعه عبور می کرد خانم مرغابی به او گفت: "من لباسهامو شستم و می خوام برم مهمونی لطفا لباس های منو زود خشک کن. "
نسیم مدتی لباس های مرغابی را تکان داد اما لباس ها هنوز خشک نشده بود. مرغابی که خیلی عجله داشت از دست نسیم ناراحت شد و به او گفت چرا نمی تونی تند تر حرکت کنی؟ چرا همیشه انقدر آرام آرام راه می روی؟ چقدر ضعیفی !
نسیم با شنیدن این حرف ها خیلی ناراحت شد و دلش شکست مدتی فکر کرد و تصمیم گرفت هر طوری شده با قدرت بیشتری حرکت کند و کارهای سخت تری انجام بدهد.
نسیم تمام زورش را زد و محکم شروع به وزیدن کرد. یک دفعه همه دیدند باد شدیدی توی مزرعه راه افتاد. همه جا گرد و غبار شد. لانه ی گنجشک ها از روی درخت روی زمین افتاد. لباس های مرغابی از جا بلند شدند و توی باد گم شدند. علف ها به شدت این طرف و آن طرف می رفتند و حالشان بد می شد. آب از مسیر خودش خارج شد و همه جا را گل آلود کرد ....
صدای جیغ و داد همه بلند شد. باد انقدر تند می وزید که متوجه نمی شد چه خرابکاری هایی کرده. با شنیدن سر و صدای دیگران ایستاد و نگاهی به مزرعه کرد. وای وای وای...
مرغابی تازه متوجه شده بود که نسیم چرا این همه آرام و با حوصله کار می کند. باد گفت حالا نظرتون چیه دوست دارید تند و با عجله بوزم یا آرام و با حوصله؟
مرغابی خجالت کشید و گفت ببخشید من حالا می فهمم که آرام و با دقت کار کردن بهتر از عجله کردن و تند تند کار کردن است. هیچ کاری با عجله درست انجام نمی شود. باد گفت من هم می خواستم شما این مطلب را بفهمید.
✍انسیه نوش آبادی
#داستان_کودکانه
❤️❄️🧡❄️💛❄️💚❄️💙❄️💜
#ذکر_روز_دوشنبه
🌸بعد از روز یکشنبه
🌸رسید روز دوشنبه
🌸ازته دل میخونم
🌸خدای مهربونم
🌸تو قلبای ماجاته
🌸یاقاضی الحاجاته
#داستان زندگی #امام_کاظم علیه السلام
امام موسی بن جعفر (موسی کاظم) علیه السلام هفتمین امام شیعیان سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری به دنیا آمدند. پدر ایشان امام جعفر صادق هستند و نام مادر ایشان حمیده است که زنی بسیار عالم و فقیه بوده است. امام کاظم زمانی که پدر و مادرشان از حج بازمیگشتند، در منطقه ابواء جایی در میان مکه و مدینه، به دنیا آمدند.
ایشان از همان کودکی بسیار باهوش و با علم و دانش بودند به طوری که دانشمندان دینی با ایشان به بحث و گفتگو مینشستند.
زمانی که امام کاظم بیست ساله بودند (در سال ۱۴۸ قمری) پدرشان، یعنی امام صادق (امام ششم) را از دست دادند، و پس از آن خود به مقام امامت رسیدند.
دوران امامت امام موسی کاظم همزمان با حکومت عباسیان است.
امام کاظم (علیه السلام)، به پرهیزکاری و عبادت بسیار معروف بوده است. عبادت و بندگی ایشان به حدی بود که لقب «عبد صالح» گرفته بودند. امام کاظم (ع) مانند نیاکان بزرگوار خود بسیار بخشنده و سخاوتمند بود. او کیسه هایی با سکه طلا با خود میبرد و بین فقیران و ناتوانان تقسیم میکرد.
ایشان با آن همه بزرگواری و بخشندگی، خودشان بسیار ساده زندگی میکردند. مثلا لباسهای زبر و خشن میپوشیدند و در اتاقی که نماز میخواندند، غیر از حصیر در کف اتاق و یک قرآن و شمشیر چیز دیگری نبود.
ایشان نسبت به زن و فرزندان و زیردستان خود بسیار با عاطفه و مهربان بودند. همیشه به فکر فقیران و بیچارگان بوده و به صورت پنهانی و آشکارا به آنها کمک می کردند.
بسیاری از مردم فقیر مدینه امام موسی بن جعفر و بزرگواریشان را شناخته بودند؛ اما بعضی دیگر، پس از تبعید حضرت از مدینه به بغداد، به بزرگواری اش پی بردند و آن وجود عزیز را شناختند. امام کاظم (علیه السلام) به تلاوت قرآن مجید انس زیادی داشت و قرآن را با صدایی بسیار زیبا میخواند؛ آنچنان که مردم، اطراف خانه آن حضرت جمع می شدند و به تلاوت ایشان گوش می سپردند.
امام هفتم شیعیان چندین فرزند پسر و دختر داشته اند که امام رضا (ع) امام هشتم شیعیان یکی از این فرزندان است. شاهچراغ که در شیراز دفن است یکی از برادران و حضرت معصومه که در قم دفن است نیز از فرزندان امام موسی کاظم هستند. نوادگان امام کاظم (ع) به سادات موسوی شهرت دارند.
اما بدخواهانی بودند که به آن حضرت و اجداد گرامی اش بدگویی می کردند و سخنانی دور از ادب به زبان می آورند؛ ولی آن حضرت با صبر و شکیبایی با آنها برخورد می کرد و حتی گاهی با احسان، آنها را به راه راست هدایت می فرمود. به همین دلیل که امام موسی بن جعفر خشمگین نمیشدند و بر توهین ها و سختیهایی که میدیدند بسیار صبور بودند به ایشان لقب «کاظم» یعنی فروخورندهی خشم دادند.
اگر چه حاکمان دولت عباسی با امامان دشمن بودند اما امام موسی کاظم آنچنان مهربان و خوشرفتار بود که حتی برخی از کارگزاران دولت عباسی از دوستان حضرت موسی بن جعفر (عليه السلام) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند.
اما سرانجام بدگویی هایی که بعضی افراد حیله گر از امام کاظم (علیه السلام) کردند، در وجود هارون الرشید عباسی تاثیر گذاشت و خود هارون هم در سفری که در سال ۱۷۹ هجری به حج رفت، متوجه محبوبیت زیاد و احترام خاصی که مردم برای ایشان قائل بودند پی برد، و به این دلیل سخت نگران شد.
بنابراین وقتی به مدینه برگشت تصمیم به دستگیری و زندانی کردن امام کاظم (عليه السلام) کرد تا بین امام و مردم فاصله ایجاد کند.
هارون ابتدا دستور داد امام کاظم را با غل و زنجیر به بصره ببرند و به «عیسی بن جعفر بن منصور» که آن زمان حاکم شهر بصره بود، نامه نوشت که باید یک سال حضرت امام کاظم (عليه السلام) را زندانی کند.
پس از یک سال، عیسی بن جعفر حاکم بصره را به قتل امام کاظم (عليه السلام) مأمور کرد. اما حاکم بصره از انجام دادن این کار خودداری کرد و حاضر به کشتن امام موسی کاظم نشد.
هارونالرشید، امام را سپس به شهر بغداد منتقل کرد و به شخصی به نام «فضل بن ربيع» سپرد. حضرت کاظم (ع) مدتی در زندان فضل بود و در این مدت و در این زندان، پیوسته به عبادت و راز و نیاز با خداوند متعال مشغول بودند.
هارون، فضل را مأمور قتل امام کاظم (ع) کرد؛ ولی فضل هم از این کار خودداری کرد.
امام موسی بن جعفر چندین سال از این زندان به آن زندان انتقال می یافتند تا عاقبت در سال ۱۸۳ هجری در سن ۵۵ سالگی به دست مردی ستمکار به نام «سندی بن شاهک» و به دستور هارون، مسموم شده و به شهادت رسیدند.
حضرت امام موسی کاظم در طول زندگی خود به وظیفه خود یعنی هدایت مردم به بهترین شکل ممکن عمل نمودند و به تبلیغ دین خداوند و گسترش فرهنگ اسلام پرداختند.
از زندگی امام کاظم و رفتار و شخصیت ایشان داستان هایی نقل شده است که همگی بزرگواری، صبوری، علم و دانش و پرهیزگاری ایشان را نشان می دهد. پس از شهادت امام کاظم، فرزند ایشان امام رضا علیه السلام به امامت رسیدند.
💚همیشه در زنجیر
🖤همیشه در زندان
💚دلش پر از غصه
🖤لبش ولی خندان
💚همیشه در سجده
🖤همیشه در تکبیر
💚همیشه میخواند او
🖤نماز در زنجیر
💚سیاه چال و نور
🖤ستاره ای در بند
💚سکوت و تاریکی
🖤عبادت و لبخند
💚همیشه خشم او
🖤برای ظالم بود
💚امید مظلومان
🖤امام کاظم (ع) بود
#شعر_کودکانه
#شهادت_امام_کاظم
#ذکر_روز_یکشنبه
✨یکشنبه یادت باشه
✨خدا با بنده هاشه
✨بازم دلت رو شاد کن
✨بخشندگیشو یاد کن
✨بگو همین رو والسلام
✨یا ذُوالجَلالِ َوالاِکرام